انتشار این مقاله


شادی بی‌انتها؛ درس‌های زندگی

شما همانی هستید که فکر می‌کنید…

درس‌های زندگی

آنی، دختری بااستعداد، سخت‌کوش و جذابی است که حس شوخ‌طبعی عالی دارد. در بیست سال گذشته، او با چندین فرد معتاد به مواد‌مخدر که از پول او استفاده می‌کردند، وارد رابطه شده‌است.
در زندگی، تا زمانی که درسی را فرانگیریم، اتفاقات گذشته دوباره تکرار می‌شود.

اگر مردم از شما برای رسیدن به اهداف خود سواستفاده می‌کنند…
اگر دوستان‌تان از شما انتظار دارند تا مشکلات‌شان را حل کنید، برایشان ناهار بخرید، وسایل‌شان را حمل کنید و کارهای بدشان را توجیه کنید، تازمانی‌که دست از این کار برندارید، هم‌چنان اتفاق می‌افتند.

اگر همیشه مورد حقارت قرار می‌گیرید…
اگر به صاحب خانه‌ها و تعمیرکاران ماشین اجازه می‌دهید تا سرتان کلاه بگذارند، هنوز هم این اتفاقات می‌افتند.
تا زمانی که انگیزه‌ی کاری را پیدا کرده و مهارت‌های خاصی را یاد بگیرید، پول خوبی بدست می‌آورید.

اگر با افراد ناهنجار معاشرت کنید…
اگر افراد گستاخ، تنبل و خودخواه را تحمل کنید، همیشه دوستانی ناباب و رابطه‌هایی بی‌سرانجام خواهید داشت.

تا زمانی که تغییری ایجاد نکنیم، تاریخ تکرار می‌شود.

شاید بگویید: «اگر در جای دیگری مثل هاوایی بودم، اگر دوستان متفاوت‌تری داشتم، مشکلات زیادی نداشتم.» البته که همین‌طور است!

ضعف مثل آهنربا عمل می‌کند؛ هرجا که باشیم، درس‌هایی که برای از بین بردن آن ضعف لازم داریم، به سراغ‌مان می‌آیند. این قانون زندگی است. انسان‌های بدبخت می‌گویند: «چرا همه چیز برای من اتفاق می‌افتد؟» انسان‌های باکفایت می‌گویند:« بهتر است از این اتفاق عبرت بگیرم تا دوباره برایم اتفاق نیفتد!»

خلاصه‌ی کلام:
فرض کنید تمام مشکلات‌تان، درسی از زندگی است که شما را قوی می‌کند. در این صورت هیچ‌گاه حس قربانی شدن ندارید.

درد

وقتی به طور ناگهانی زبان‌تان را گاز می‌گیرید یا انگشت شست پایتان تاول میزند، درد زیادی را احساس می‌کنید. چه می‌شد اگر درد را حس نمی‌کردید؟
درد فیزیکی یک سستم هشداردهنده‌ی عجیبی است که از آسیب بدن جلوگیری می‌کند. درد به ما می‌گوید: «بهتر است از کاری که در حال آسیب رساندن به توست، دست برداری!» درد روحی نیز چنین پیامی به ما می‌دهد: «بهتر است طرز فکری را که باعث آزار روحی‌ات می‌شود، عوض کنی.» احساساتی مثل عصبانیت، حسادت و بی‌میلی در صورت موقتی بودن، طبیعی است. ولی اگر این احساسات دائمی باشند، منجر به درد روحی شده و باعث می‌شوند:

انتظار نداشته باشید دیگران را کنترل کنید.
انتظار نداشته باشید همه مثل شما رفتار کنند.
انتظار نداشته باشید دیگران شما را خوشحال کنند!

تا زمانی که مثل گذشته فکر کنیم، دردهای گذشته را نیز خواهیم داشت. شاید بگویید: «حق با من است»، ولی این، کمکی به شما نخواهد کرد.
تاول روی انگشت شست پا به شما هشدار می‌دهد تا کفش‌تان را عوض کنید. درد روحی که مثل تاولی روی مغز است! هشداریست تا طرز تفکرتان را تغییر دهید.

خلاصه‌ی کلام:
بدون تغییر کارها و تفکرات قبلی، همان دردهای فیزیکی و روحی را خواهیم داشت.

الگوها

بعضی از انسان‌ها همیشه ورشکسته هستند! آنان برنده‌ی لاتاری می‌شوند و بعد از مدت کوتاهی برای خرید یک همبرگر، از بانک درخواست پول می‌کنند!
بعضی از مردم همیشه دیر می‌کنند! آنان می‌توانند ساعت پنج صبح بیدار شده و ساعت نُه سر کار باشند، ولی سر ساعت ده‌وپانزده دقیقه، به دنبال کلید ماشین و مسواک‌زدن هستند!
بعضی از مردم هر جا که می‌روند، دوست جدیدی پیدا می‌کنند، بعضی‌ها از هر روشی پول در می‌آورند، بعضی‌ها همیشه در تعطیلات مریض می‌شوند.

چرا؟! چون همه‌ی ما یک سری الگوهای ناخودآگاه در ذهن داریم. اغلب کارهایمان را بدون فکر انجام می‌دهیم، مثل تنفس و رانندگی. تمام پول‌مان را به‌طور خودکار خرج کرده و به طور خودکار دیر می‌کنیم.


مقاله‌ی مرتبط: به دنبال دلت باش؛ مثبت اندیشی


خبر خوب این است که : «شما دقیقا مثل الگوهایتان نیستید.» شما می‌توانید عادات ناخودآگاه‌تان را با تصویرسازی و تمرین ذهنی، بهبود بخشید.
ورزش‌کاران حرفه‌ای از تصویر سازی ذهنی استفاده می‌کنند، اما چرا؟ چون سلول‌های مغز نمی‌تواند فرق بین حادثه‌ی واقعی و تخیلی را تشخیص دهد. وقتی سلول‌های مغزی را به رفتار خوب عادت می‌دهیم، آنان را برای عملکردی بهتر آماده می‌کنیم.

روش آسانی است، کافیست چشمان‌تان را ببندید، چند نفس عمیق بکشید، آرام باشید و بهترین عملکردتان را تجسم کنید. چه روی تخت و چه در اتوبوس، در ذهن خود این‌کار را انجام دهید.
خود را فردی منسجم، منظم، با‌اعتماد به‌نفس و نخبه تصور کنید. بعد از چند هفته و چند ماه، تفاوت را احساس می‌کنید. این روش به سادگی برای همه کاربرد دارد.

خلاصه‌ی کلام:
هیچ‌کس مجبور نیست گرفتار شود، اگر بخواهید می‌توانید الگوها را تغییر دهید، هر چه باشد، شما یک انسانید نه یک درخت!

سخن گفتن با خود

مردی به اسم پیتر را می‌شناختم که همیشه به مردم می‌گفت: «هر پولی که بدست می‌آورم، صرف پرداخت قبوض می‌کنم.» او مثل یک طوطی حرف می‌زد و عجیب نبود که همیشه ورشکسته بود.
سخنان شما به زندگی شکل می‌دهد. اگر همیشه به دیگران بگویید که پول ندارید، همیشه بی‌پول می‌مانید. اگر بخواهید چیزی را فراموش کنید، حتما فراموش می‌کنید. اگر بخواهید احمقانه رفتار کنید…

فرض کنید بوکسوری وارد رینگ مسابقه شود و با خود بگوید: «من یک بازنده‌ام، من نازک نارنجی‌ام!» او در این مسابقه چقدر دوام می‌آورد؟
خواننده‌ای را تصور کنید که با این طرز فکر، بر روی صحنه می‌رود: «من ناامیدم، مردم مرا دوست نخواهند داشت» آیا او می‌تواند خوب بخواند؟
این طرز تفکر، نسخه‌ای برای مصیبت‌هاست! ما هر روز از این نسخه استفاده می‌کنیم: «من چاقم! من حافظه‌ی ضعیفی دارم! من بی‌پولم، من احمقم و …» و تعجب می‌کنیم که چرا شکست می‌خوریم!

چگونه باید مثبت فکر کردن را شروع کنیم؟

اولین قدم آن است که مراقب حرف‌هایتان باشید. دقت کنید که در مورد خودتان از چه کلماتی استفاده می‌کنید. از همین امروز، هرگز توصیفات بدی در مورد خود به‌کار نبرید. هرگز به دیگران نگویید: «من بی‌مصرفم، من همیشه گند میزنم، دوستانم سر من کلاه می‌گذارند و…»
به خود تهعد دهید: «از امروز، از خود انتقاد نمی‌کنم. اگر حرف خوبی راجع به خودم نمی‌گویم، بهتر است دهانم را بسته نگه دارم!»
گاهی کنترل افکار کار سختی است، ولی کنترل سخنی که می‌گوییم چندان هم مشکل نیست. وقتی مراقب زبان خود باشیم، افکار مثبت بیشتری به ذهن‌مان می‌آید.

خلاصه‌ی کلام:
ما همان چیزی می‌شویم که به آن فکر می‌کنیم!

ذهن مانند یک آهنرباست

هر از چند گاهی اتفاق افتاده که…
در مکان‌های نامناسب با دوستان قدیمی ملاقات کرده‌اید؟
لغت جدیدی یاد گرفته و ناگهان آن را در جایی می‌بینید؟
آهنگی را زمزمه کنید و بعد آن را از رادیو بشنوید؟

هر از چند گاهی دل‌تان برای کسی تنگ می‌شود و بعد از مدتی، همان شخص به شما زنگ می‌زند؟
آیا این اتفاقات تصادفی است؟ نه زیاد. ذهن مثل یک آهنربا عمل می‌کند. انسان‌های شاد، افراد شاد را به خود جذب می‌کنند، مثبت‌اندیشان فرصت‌های خوبی به‌دست می‌آورند و انسان‌های کلاه‌بردار، افرادی مثل خودشان را جذب می‌کنند.


مقاله‌ی مرتبط: در جستجوی شادی: الگوها


تفکرات، ماهیتی نامرئی دارند، ولی واقعی هستند، درست مثل الکتریسیته و نیروی جاذبه؛ پس انرژی از قانون طبیعت پیروی می‌کند. اگر امواج رادیو و تلویزیون مسافت‌های طولانی را از بین موانع طی می‌کنند، پس تفکرات نیز می‌توانند این‌کار را بکنند! مغز انسان به اندازه‌ی تلویزیون پیچیده و جالب است!
هزاران کتاب در مورد قدرت ذهن نوشته شده است. چه تعداد »اتفاق تصادفی« نیاز داریم تا به اصل موضوع پی ببریم؟

اگر در مورد بی‌پولی نگران باشید، بی‌پولی اتفاق می‌افتد. اگر نگرانی بیماری‌تان باشید، مریضی اتفاق می‌افتد. خود را در احاطه‌ی دوستان واقعی تصور کنید تا در زندگی واقعی آنان را بیابید. موفقیت را تجسم کنید تا با تلاش، در راه آن قرار گیرید.

خلاصه‌ی کلام:
شما همان چیزی می‌شوید که جذب می‌کنید.

چرا باید هدف گذاری کرد؟

گاهی اوقات در روزنامه می‌خوانیم که مادری با سه فرزند، درون وان حمام تا اقیانوس اطلس پارو زده است! یا مشاوری که با شتر از کلکته به کازابلانکا می‌رود! شاید بپرسیم: «چرا آنان سوار هواپیما نمی‌شوند؟» پاسخ این‌جاست:

«اگر با وان حمام یا شتر مسافرت کنی، وقتی به مقصد رسیدی، انسان متفاوت‌تری خواهی بود! نه تنها در طول سفر تجربیات فروان کسب می‌کنی، بلکه به بینش واقع‌بینانه‌تری نسبت به توانایی و پتانسیل خود، می‌رسی. سفر با هواپیما، چنین تاثیری بر انسان ندارد».

وقتی برای موفقیت در کار، دوی ماراتُن، موفقیت تحصیلی، ترفیع شغل و یاد گرفتن زبان چینی هدف گذاری می‌کنید، نسبت به هر آنچه قبلا بوده‌اید، تغییر خواهید‌کرد.

علت هدف گذاری همین است، آنان باعث می‌شوند برای رسیدن به اهداف تلاش کنیم. شاید همسایه‌ها یا فامیل‌تان این جنبه از هدف را درک نکرده و می‌پرسند:«چرا این‌قدر تلاش می‌کنی؟ چرا هدف بزرگی داری؟» و جواب شما این است: «برای تبدیل به انسانی که باید باشم.»

خلاصه‌ی کلام:
ما هدف گذاری می‌کنیم، نه تنها به هدف برسیم، بلکه به فرد موردنظر تبدیل شویم.

آرزو کردن

اغلب انسان‌ها برای رسیدن به اهداف‌شان از تصویرسازی استفاده می‌کنند. تجسم کاری است که:
هدفی انتخاب کرده، و آن را محقق شده تجسم کنید تا درنهایت به آن برسید.
چه بخواهید وزن کم کنید، اعتمادبه‌نفس بیشتری داشته و در کار خود ماهر باشید، باید تصویرسازی کنید. »شما همانی می‌شوید که فکر می‌کنید.« تجسم منظم موفقیت و تلاش برای رسیدن به آن، نتیجه را سرعت می‌بخشد.
شاید بپرسیم:»چرا آرزو کردن کافی نیست؟ آیا نتیجه‌ی مشابهی ندارد؟« نه!

تصویرسازی بدین معنی است که:

هدفی برای خود انتخاب کنید، مثل رسیدن به تناسب اندام، پیدا کردن شغل مناسب و تغییر سبک زندگی.
هدف‌تان را بصورت محقق شده در زمان حال تجسم کنید.
این تصویر در ضمیر ناخودآگاه تثبیت می‌شود.
در جهت رسیدن به هدف تلاش می‌کنید.
و درنهایت به هدف می‌رسید.

ولی آرزو کردن بدین معنی است که:

با خود می‌گویید:»از چیزی که دارم متنفرم.«
آرزوی پول بیشتر، شادی و ازدواج با برَد پیت می‌کنید!
ذهن‌تان در آینده درگیر است.
استراتژی خاصی ندارید.
در نتیجه اتفاق خاصی نمی‌افتد.

نکته‌ی کلیدی: ما با انرژی بخشیدن به زمان حالی می‌توانیم زندگی‌مان را شارژ کنیم. وقتی آرزو می‌کنیم، ذهن ما به آینده می‌رود. هر چه بیشتر آرزو کنیم، از زمان حال دورتر می‌شویم.

آرزو نکنید! هر چقدر هم که وضعیت‌تان خوب نیست، آرزو نکنید. هدف‌گذاری کنید، برنامه داشته باشید، موفقیت را تصور کرده و تلاش کنید. همچنین، به چیزی که دارید راضی باشید، تا زمانی که برای خریدن فراری پول پسانداز می‌کنید، از رانندگی با ماشین قراضه لذت ببرید!

خلاصه‌ی کلام:
شما همانی می‌شوید که فکر می‌کنید.
با آرزو کردن، کلافه می‌شوید.

تعهد

وقتی در سال ۱۹۶۱ جان اِف کندی، تعهد داد که قبل از پایان دهه‌ی شصت، انسان را به کره‌ی ماه بفرستد، نه خودش و نه ناسا نمی‌دانستند که چگونه اینکار را انجام دهند!
میلیون‌ها مشکل اساسی باید حل شوند:
چه نوعی از موشک، موتور، لباس فضانوردی و تجهیزات فرود فضاپیما برای سفر به ماه نیاز است؟
آیا همه‌ی فضانوردان مستقیما به ماه می‌روند یا افرادی هم در مسیر سفر می‌مانند؟
اگر انسان به ماه برسد، از کجا می‌داند که درون گودالی از ماه فرود نمی‌آید؟!
انسان چگونه می‌خواهد از ماه به زمین برگردد؟
هزینه‌ی دو میلیارد دلاری این سفر از کجا تامین می‌شود؟

آمریکایی‌ها تک تک مشکلات را حل کردند، و در نهایت در سال ۱۹۶۹، دنیا شاهد قدم‌های نیل آمسترانگ بر روی ماه بود. پروژه‌ی آپولو مثل سایر پروژه‌های موفق‌آمیز بود.
تعهد، مثل چسبی است که همه چیز را به هم متصل نگه می‌دارد. وقتی متعهد می‌شوید، قلب و روح‌تان را متمرکز کرده و همه‌ی مشکلات را حل می‌کنید.

اگر می‌خواهید کسب و کاری راه بیندازید، به آن متعهد باشید تا روش‌های جذب مشتری را یاد بگیرید.
اگر می‌خواهید کتاب بنویسید یا مدرک تحصیلی بگیرید، متعهد باشید تا روزی برسد که نتیجه‌ی آن‌را ببینید.
تعهد در ازدواج هم باعث می‌شود روز به روز برای بهترشدن آن سعی کنید.
بدون هیچ پاسخ و هیچ ضمانتی، متهعد باشید.

خلاصه‌ی کلام:
برای رسیدن به هر هدفی، در قدم اول باید تصمیم بگیرید: «هرطور که باشد، من این‌کار را انجام می‌دهم.»

سابقه‌ی کار

شخصی را می‌شناسم که همیشه سعی می‌کند قراردادهای میلیونی ببندد، ولی هیچ‌وقت قرار داد دلخواه‌اش را به دست نمی‌آورد. علاوه بر این، ماشین‌اش از کار افتاده و سگ‌اش روز به روز لاغرتر می‌شود.
چرا؟ چون او هیچ‌گاه به فکر بستن قراردادهای صددلاری نیست. او هنوز به موفقیت عادت نکرده‌است.
شما ابتدا ماهی‌های کوچک را می‌گیرید، سپس به دنبال ماهی‌های بزرگ می‌روید. جراحان ابتدا لوزه‌ها را جراحی می‌کنند و سپس سراغ جراحی مغز می‌روند. بیشتر سرمایه‌داران بزرگ از ده سالگی، روزنامه می‌فروختند یا ماشین ها را می‌شستند.

اینگوار کامپراد، موسس سازمان IKEA کارش را از سنین جوانی با فروختن کبریت بر روی دوچرخه‌اش آغاز کرد. بعد از مدتی، ماهیگیری را در پیش گرفت، سپس تزئین درخت کریسمس و فروختن مداد را نیز تجربه کرد و در نهایت صاحب امپراطوری لوازم خانگی شد. او هم‌اکنون یکی از ثروتمندترین افراد جهان است.
استیون اسپیلبرگ در دوازده سالگی، ویدئوهای مسافرت خانگی را به فیلم تبدیل می‌کرد. برای پرداخت هزینه‌ی ساخت فیلم‌هایش، او هزینه‌ی دوستان‌اش را برعهده گرفت، درحالی‌که خواهرش آنی، ذرت می‌فروخت.

یک «الگوی موفقیت» در نظر بگیرید، مهارت‌های خود را تقویت کرده و اهداف بزرگ داشته باشید. چه چیزی در الگوی موفقیت مهم است؟ خودباوری. در دل‌تان با خود می‌گویید:
من خودم را برای این آماده کرده‌ام
من می‌توانم.
من لیاقت داشتن‌اش را دارم.

اگر به خود باور نداشته باشید، مثل ماهی مرده در آب هستید.
هم‌چنین، الگوی موفقیت دیگران، بیشتر از قول‌ها و رفتارهایشان، اطلاعات زیادی را در مورد آینده‌ی آنان به شما می‌دهد. اگر شخصی بخواهد برایتان کار کند، از شما پول قرض کند، با شما شریک کاری شود و یا مغز شما را جراحی کند، به الگوهای موفقیت‌اش دقت کنید. اگر هیچ الگویی مشاهده نکردید، سراغ او نروید!

خلاصه‌ی کلام:
از هر جایی که می‌خواهید شروع کنید، با کارهای کوچک شروع کرده و به موفقیت عادت کنید.

لذت بردن از کار

اخیراً برنامه‌ای تلویزیونی در مورد فردی بنام پی‌سی تیلور را دیدم. پی‌سی مامور جمع‌کردن زباله بود.. او به همراه تیم‌اش، تونل‌های قطار زیرزمینی نیویورک را تمیز می‌کرد. او بیشتر عمرش را با بوی بد و تعفن، زباله‌های مردم و کشتن موش‌ها گذراند. در مستند ساخته شده که دوربین‌ها را به زیر زمین برده بودند، نشانه‌هایی از شغل کثیف و ناسالم پی‌سی دیده می‌شد. خبرنگار از او پرسید: «آیا از شغلت راضی هستی؟»
پی‌سی جواب داد: «راضی؟ من عاشق شغلم هستم!»

انسان‌های بی‌خانمان در این تونل‌ها زندگی می‌کنند و من سعی می‌کنم محیط زندگی‌شان را تمیز کنم. در حالی‌که اینکار را می‌کنم، دخترانم را به دانشگاه می‌رسانم!

پی‌سی به شغل خود افتخار می‌کند. او ثابت کرده است که شغل‌های منزجرکننده نیز می‌توانند رضایت‌بخش باشند. او از کشتن موش‌ها و تمیزکردن زباله لذت نمی‌برد، بلکه باور به اینکه خانه‌ای تمیز برای افراد بی‌خانمان درست می‌کند، برایش لذت‌بخش است. به بیان دیگر، تمرکز بر روی علت انجام کار، میزان رضایت از آن را مشخص می‌کند.
من در مورد پی‌سی زیاد فکر می‌کنم، هرگاه که کاری ناخوشایند انجام می‌دهم، خودم را در تونل زباله و درحال تعقیب موش‌ها تجسم می‌کنم!

درآمد بیشتر

سوال: چه افرادی بیشترین درآمد را دارند؟
پاسخ: افرادی که از تخیلات خود برای رسیدن به اهداف‌شان استفاده می‌کنند…
افرادی مثل استفان کینگ که داستان خلق می‌کنند، افرادی مثل سِلین دیون که موسیقی خلق می‌کنند، افرادی مثل تِد تِرنر و ریچارد برنسون که سازمان‌های مختلف تاسیس می‌کنند و اُپرا وینفری که برنامه‌ی تفریحی می‌سازد. شاید بپرسید: »اگر انسان خلاقی نباشم و بخواهم پول زیادی دربیاورم، خلاقیت از کجا می‌آید؟«
پاسخ: «از نیروی تخیل»

مثال: فرض کنیم که بی‌پول هستید و شب‌ها نان و آب می‌خورید. از خود می‌پرسید: «چگونه می‌توانم غذای سالم بخورم و پول پس‌انداز کنم؟»
استراتژی: »مقداری جوانه‌ی لوبیا در آشپزخانه می‌کارم«
بعد از یک‌ماه خوردن جوانه‌ی لوبیا، از جوانه‌ی لوبیا متنفر شده و آن‌را برای فروش به خانه‌ی همسایه برده و در ازای آن، استیک می‌خرید. ایده‌ها مشکلات مالی‌تان را برطرف خواهند‌کرد!

مثال: شما برای کسی کار می‌کنید و می‌خواهید در اوقات فراغت‌تان نیز درآمدزایی کنید.
استراتژی: از خود می‌پرسید:» من چه مهارت‌هایی دارم؟ یا چه کارهایی را دوست دارم انجام دهم که دیگران برایش پول می‌پردارند؟ خودتان را در حال قدم زدن باسگ همسایه، نوسازی آپارتمان، آموزش ایروبیک و سفارش کارت تبلیغاتی‌تان تجسم کنید.

ایده‌های خود را اجرا کنید، بالاخره یکی از آنان عملی می‌شود. از کجا؟ از نیروی تخیل!

اگر صاحب شغل هستید، ترفیع شغلی‌تان به قوه‌ی تخیل و پاسخ برخی سوال‌ها مربوط است. »چگونه می‌توانم بهترین عملکرد را داشته باشم؟«، »چگونه زمان را مدیریت کنم؟«، »نیازهای مردم چیست و چگونه می‌توانم آن را تامین کنم؟«

مطمئین باشید که بیشتر ایده هایتان عملی نخواهد شد! خوشبختانه، نیازی نیست که که همه‌ی آنها را عملی کنید.

خلاصه‌ی کلام:
اگر ثروت از تخیل‌تان منشا بگیرد، کارهای بیشتر و مشکل‌تر، باعث درآمدزایی نمی‌شود، بلکه کیفیت و کمیت ایده‌هایتان ثروت شما را تعیین می‌کند.

قانون بذرافشانی

اولین کتابی که نوشته بودم، برای رده‌ی سنی کودکان بود. آن زمان شنیده بودم که چاپ کتاب کار دشواری است، ازین رو، آدرس شصت ناشر کتاب کودکان را پیدا کردم و شصت کپی از دست نوشته‌ام برایشان فرستادم. احساس زیرکی داشتم! فکر می‌کردم: »هرچقدر هم کتابم بد باشد، حداکثر پنجاه ناشر آن را قبول نمی‌کند و من می‌توانم از بین ده تای بقیه، ناشر کتابم را پیدا کنم!« حدس بزنید چند ناشر نوشته‌ی مرا رد کردند؟ شصت و یک! (یکی از ناشران دوبار برایم نامه فرستاده بود!)
کتاب دیگری نوشتم و آن را نیز به ناشران مختلفی فرستادم که در نهایت یکی از آنان قبول کرد تا کتابم را چاپ کند.

اگر واقعا می‌خواهید چیزی اتفاق بیفتد، باید چندبار تلاش کنید. این اصل طبیعت است. بیایید فرض کنیم که یک درخت سیب، پانصد سیب ثمر می‌دهد که درون هر کدام از سیب‌ها، ده دانه وجود دارد. شاید بگویید که این مقدار دانه بسیار زیاد است! چرا این همه دانه برای به وجودآوردن فقط چند درخت لازم است؟ چون بیشتر آن دانه‌ها هرگز رشد نمی‌کنند.


مقاله‌ی مرتبط: به دنبال دلت باش؛ قانون‌های جهان


در زندگی، این قانون این‌گونه بروز می‌کند:
برای استخدام در یک شغلی، لازم است که بیست بار مصاحبه کنید.
برای یافتن همکار مناسب، با چهل نفر مصاحبه می‌کنید.
برای فروش خانه، ماشین، جاروبرقی، برگ بیمه و ارائه‌ی ایده‌ها باید با پنجاه نفر صحبت کنید.
برای یافتن یک دوست خوب، لازم است با صد نفر معاشرت کنید.

اگر قانون بذرافشانی را درک کنیم، هیچگاه ناامید نمی‌شویم. قانون‌های طبیعت مخصوص هر انسان نیست، برای هر کسی صحت دارد. کافیست آن‌ها را باور کنیم.

خلاصه‌ی کلام:
انسان‌های موفق، زیاد شکست می‌خورند. آنان دانه‌های زیادی می‌کارند.

چرا باید مثبت بیندیشیم؟

وقتی همه چیز برخلاف میل پیش می‌رود، به یاد داشته باشید:
چیزی که برایتان اتفاق میفتد مهم نیست،
طوری که به آن فکر می‌کنید، اهمیت دارد.

مثال: فرض کنیم که در فرودگاه منتظر پروازتان هستید که ناگهان اعلام می‌کنند:» با‌عرض پوزش، هواپیمای فلان به علت مشکلات فنی با سه ساعت تاخیر مواجه شده‌است« شما عصبانی شده و فریاد می‌زنید: »این اصلا وضع خوبی نیست.« تا زمانی‌که مضطرب و عصبانی هستید، اوضاع وخیم‌تر می‌شود. مردم شما را در صف هل می‌دهند، روی لپتاپ‌تان قهوه می‌ریزند و چمدان‌تان را گم می‌کنید. اگر با زندگی بجنگید، همیشه زندگی برنده می‌شود!
بالاخره آرام شده و با خود می‌گویید:«کاری از دست من برنمی‌آید.» ناگهان همه چیز تغییر می‌یابد، یا دوست قدیمی‌تان از ناکجاآباد جلوی چشم‌تان ظاهر می‌شود، یا دوست جدیدی پیدا می‌کنید. زندگی از شما حمایت می‌کند.

وقتی نظر خود را در مورد یک «موقعیت بد» تغییر می‌دهیم، می‌توانیم از آن موقعیت سود ببریم. اغلب فرصت‌های بزرگ زندگی به شکل یک مصیبت یا بلا بروز می‌کند.

مثال: دو زن را تصور کنید، ماری و جِین، که هر دو طلاق گرفته‌اند. ماری معتقد است:« زندگی من تمام شده، من در زندگی شکست خوردم.» جِین باور دارد:« زندگی جدید‌ام شروع شده است!» چه کسی آینده‌ی روشنی دارد؟

خلاصه‌ی کلام:
هر مصیبتی در زندگی، به معنای واقعی مصیبت نیست، بلکه وضعیتی است که به شما زمان می‌دهد تا نظرتان را در مورد چیزی عوض کنید.

صلح و آرامش ذهنی

اگر از همسایه‌تان بپرسید که »چه چیزی به تو آرامش می‌دهد؟« شاید بگوید:
«تعطیلات در برمودا»
«چند صدهزار دلار پول» یا
«چند ماشین فِراری»
اما سفر کردن، خریدکردن و پول‌دار شدن راه حل دائمی برای آرامش ذهن نیست.

فرض کنیم شما بلیط لاتاری خریده‌اید و با معجزه‌ای که اتفاق افتاده، فِراری مورد علاقه‌تان را برنده می‌شوید. شاید امروز خوشحال باشید، ولی فردا از دست کسی که روی ماشین‌تان خط انداخته، شاکی خواهید بود!
آرامش ذهنی به ندرت از خریدکردن بدست می‌آید. داشتن چیزهای زیاد در نهایت به درخواست چیزهای بیشتر می‌انجامد! صلح و آرامش ذهنی، با سپاس‌گزاری از چیزهایی که درحال حاضر دارید، ایجاد می‌شود.
قدردانی، قدرت است. و علت آن نیز همین‌جاست…
وقتی قدر دارایی و دوستان خود را بدانید، ثروت و دوستان بیشتری را به خودتان جذب می‌کنید. انسان‌هایی که همیشه از چیزهایی که ندارند، می‌نالند، پیشرفت نمی‌کنند. آنان با اتفاقاتی مواجه می‌شوند تا همیشه شکایت کنند. این قانون زندگی است که توضیح دادن‌اش سخت است. هر چیزی را که ببخشیم، بدست می‌آوریم. به همین دلیل، بزرگان فلسفه این درس‌ها را برایمان تاکید کردند. «به خاطر چیزهایی که دارید، شکرگزار و راضی باشید تا چیزهای بیشتری بدست آورید.»

خلاصه‌ی کلام:
هرگاه یه یک «متشکرم» پنهانی به خود گفتید، آرامش و قدرت خاصی در خود احساس می‌کنید.

ماریا معمارزاده


نمایش دیدگاه ها (2)
دیدگاهتان را بنویسید