انتشار این مقاله


روح چیست؟ راسل چه می‌گوید؟

شاید باورش برای خیلی‌ها سخت باشد، ولی خیلی‌ها فکر می‌کنند که انسان یعنی یک جسم و یک روح؛ به همین راحتی!

یکی از دردناک‌ترین شرایطی که پیشرفت‌های اخیر در علم به وجود آورده، این است که ما را وادار می‌کند که بپذیریم کمتر از چیزی می‌دانیم که قبلاً فکر می‌کردیم بر آن‌ها واقفیم. وقتی من جوان بودم، همه‌ی ما می‌دانستیم، یا فکر می‌کردیم می‌دانیم، که یک انسان از یک روح و یک جسم تشکیل یافته است؛ جسم محصور در زمان و فضاست، اما روح فقط در زمان سیر می‌کند. این که روح می‌توانست از مرگ نجات یابد یا خیر جای بحث بود ولی در خود این که روح وجود دارد، شکی نبود. در مورد جسم، برای مردم عادی وجود آن واضح و مشخص است، مرد علم هم همینگونه فکر می‌کند، اما فیلسوف مستعد این است که آن را با روش‌های مختلف آنالیز کرده، معمولاً آن را به ایده‌هایی که در ذهن انسانی که صاحب جسم است و هر کس دیگری که او را درک کرده، تقلیل دهد. با این حال، فیلسوف جدی گرفته نمی‌شود، و علم به راحتی راه مادی‌گرایی در پیش می‌گیرد، حتی وقتی در دستان دانشمندان نسبتاً ارتدوکس است.

امروزه دیگر این عقاید بی‌آلایش گم شده‌اند: فیزیکدانان به ما اطمینان می‌دهند که چیزی به عنوان ماده وجود ندارد، و روانشناسان ما را مطمئن کرده‌اند که ذهن به آن گونه که می‌پنداشتیم وجود ندارد. این اتفاقی بی‌سابقه است. حتماً داستان پینه‌دوزی که می‌گفت هیچ چکمه‌ای وجود ندارد، یا خیاطی که ادعا داشت همه‌ی مردم به واقع لخت هستند را، شنیده‌اید. چیزی که فیزیکدان‌ها و روانشناسان می‌گویند دست کمی از این داستان‌ها ندارد. با روانشناسان شروع می‌کنیم، بعضی از آن‌ها تلاش کردند تا هر چیزی که به نظر، فعالیت ذهنی می‌رسد را به فعالیت جسم تقلیل دهند. با این حال، دشواری‌های مختلفی در راه تقلیل فعالیت ذهنی به فعالیت جسمی وجود دارد. من فکر نمی‌کنم که ما بتوانیم با هیچ درجه‌ای از اطمینان بگوئیم که این دشواری‌ها شکست‌ناپذیرند یا خیر [این دشواری‌ها تا همین امروز هم وجود دارند و هر روز هم انواع مختلفی می‌شوند]. چیزی که بر اساس فیزیک می‌توانیم بگوئیم این است که چیزی که تاکنون ما جسم می‌نامیدیم، یک ساختمان علمی استادانه است که به هیچ واقعیت فیزیکی دیگری ربط ندارد. ماتریالیست‌های آینده خود را در جایگاه کنجکاوانه‌ای خواهند یافت. شاید آن‌ها برای مدتی با درجه‌ای از قطعیت بگویند که ذهن به جسم تقلیل می‌یابد، ولی نمی‌توانند این واقعیت را که خود جسم تنها مفهومی برآمده از ذهن است، توجیه نمایند. بدین ترتیب خودمان را در یک دور باطل خواهیم یافت: ذهن تجلی جسم است، و جسم ساخته‌ی ذهن. از قرار معلوم این نمی‌تواند زیاد درست باشد، و ما باید دنبال چیزی باشیم که نه ذهن است و نه جسم، ولی هر دو را به وجود می‌آورد.

اجازه دهید با جسم شروع کنیم. مردم عادی فکر می‌کنند که اشیا مادی باید به طور قطع وجود داشته باشند؛ چون حس کردن آن‌ها بدیهی است. هر چیزی غیر از این شاید مورد تردید قرار گیرد. شکی نیست که هر چیزی که با آن برخورد شود، باید واقعی باشد، این متافیزیک یک فرد عادی است. این خیلی خوب به نظر می‌رسد ولی فیزیکدان مداخله کرده و نشان می‌دهد که شما اصلاً با چیزی برخورد نمی‌کنید: حتی وقتی یک سنگ را با دست لمس می‌کنید، واقعاً لمسش نمی‌کنید. وقتی فکر می‌کنید که در حال لمس چیزی هستید، تعدادی الکترون و پروتون که جزوی از دست شما هستند با تعدادی الکترون و پروتون در چیزی که لمسش می‌کنید دافعه و جاذبه دارند؛ با این حال، تماس واقعی وجود ندارد. الکترون‌ها و پروتون‌ها در بدن شما با نزدیک شدن به الکترون‌ها و پروتون‌های دیگر متلاطم شده و این مداخله توسط اعصاب به مغز می‌رسد. این اثر در مغز چیزی است که برای حس لمس شما ضروری است و با آزمایش‌های مناسب این حس می‌تواند نسبتاً فریبنده شود. خود الکترون‌ها و پروتون‌ها، تنها تخمین‌های خام اول هستند، راهی برای جمع‌آوری دسته‌ای از امواج یا احتمالات آماری انواع مختلف وقایع. بنابراین، ماده روی هم رفته شبح‌وارتر از آن است که چماقی بر سر ذهن شود. ماده در حرکت، که قبلاً بسیار غیرقابل منازعه به نظر می‌رسید، معلوم شد که مفهومی است نسبتاً ناکافی برای نیازهای فیزیک.

یا این وجود علم مدرن اشاره‌ای به وجود روح یا ذهن به عنوان یک نهاد ندارد؛ در واقع دلایل عدم باور به آن، بسیار بیشتر از همان دلایل به منظور اعتقاد نداشتن به ماده است. ذهن و ماده چیزی مثل شیر و تک‌شاخ هستند که برای تخت و تاج می‌جنگند؛ انتهای نبرد پیروی یک از آن‌ها نیست، بلکه معلوم شد که هر دو تشریفاتی هستند. جهان از وقایع تشکیل یافته، نه از چیزهایی که مدت زیادی باقی می‌مانند و خصوصیات متغیری دارند. وقایع را با روابط علیتی‌شان می‌توان داخل یک گروه آورد. اگر روابط عِلّی از یک دسته بودند، گروه وقایعی که حاصل می‌شود را یک شیء فیزیکی می‌نامیم، و اگر روابط عِلّی در دسته‌ی دیگری بودند، گروه حاصل شاید ذهن نامیده شود. هر رخدادی که درون سر یک انسان واقع شود، به هر دو گروه تعلق دارد؛ اگر گروهی از یک نوع در نظر گرفته شود، جزء تشکیل دهنده‌ی مغز اوست، و اگر داخل گروهی متعلق به نوع دیگری باشد، جزوی از ذهن اوست.

بنابراین هم ذهن و هم ماده، صرفاً راه‌های تسهیل‌شده‌ی سازمان دادن به وقایع هستند. هیچ دلیلی وجود ندارد که تکه‌ای از ذهن یا ماده جاودان باشند. محاسبات از این قرار است که خورشید در یک دقیقه میلیون‌ها تن جرم از دست می‌دهد. ضروری‌ترین مشخصه‌ی ذهن، حافظه است و هیچ دلیلی وجود ندارد که حافظه را به هر شکلی که تصور کنیم، با مرگ شخص، باقی ببینیم. در واقع، تمام دلایل جانب خلاف آن را می‌گیرند. برای حافظه که واضحاً با برخی ساختارهای مغز ارتباط دارد، و چون این ساختارها در مرگ فرومی‌پاشند، تمام دلایل به ما می‌گویند که حافظه هم باید پایان یابد. با این که ماتریالیسم متافیزیکی نمی‌تواند صحیح در نظر گرفته شود، ولی اگر ماتریالیست‌ها هم صحیح بودند، به حال دنیا فرقی نمی‌کرد. من فکر می‌کنم که مخالفان ماتریالیسم همواره دو خواسته در دل داشته‌اند: اول این که ثابت کنند ذهن جاودانی است، و دوم این که ثابت کنند قدرت نهایی جهان ذهنی است، نه فیزیکی. در هر دوی این موارد، من فکر می‌کنم که ماتریالیست‌ها بر جانب حق باشند. امیال ما، درست است که قدرت قابل ملاحظه‌ای در سطح جهان دارند. بخش قابل توجه زمین اگر انسان از آن‌ها برای غذا و ثروت بهره‌برداری نمی‌کرد، این چنین نبود. ولی قدرت ما به طور سخت‌گیرانه‌ای محدود است. در حاضر نمی‌توانیم تغییری در خورشید، ماه یا حتی داخل زمین ایجاد کنیم و کوچکترین دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم چیزی که در مناطق خارج از قدرت ما رخ می‌دهد، دلایل ذهنی دارد. به کوتاه سخن، هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم که به جز سطح زمین اتفاقی می‌افتد؛ چون یک شخص آرزوی آن اتفاق را داشته است. و چون قدرت ما در سطح زمین کلاً وابسته به خورشید است، به سختی می‌توانستیم به آرزوهایمان برسیم، اگر خورشید اندکی بزرگ‌تر از این بود. البته عجولانه است که این طور مقتدانه اظهار نظر کنیم؛ چون از دستاوردهای آینده علم خبر نداریم. شاید یاد بگیریم که طول عمر انسان را تا حد ممکن بالا ببریم، ولی اگر یک حقیقت فیزیک مدرن وجود داشته باشد، به طور ویژه در قانون دوم ترمودینامیک، این است که نباید امیدوار باشیم نسل بشر تا ابد ادامه پیدا کند. شاید برخی افراد این پایان را غم‌انگیز بدانند، ولی اگر با خود صادق باشیم، باید قبول کنیم که این اتفاق میلیون‌ها سال بعد هم که شده می‌افتد ولی در کل برای ما در این زمان هستیم، جاذبه‌ی احساسی ندارد. و علم، در حالی که ادعاهای کیهانی ما را کاهش می‌دهد، بر تلاش زمینی‌مان می‌افزاید. به همین خاطر است که با وجود ترس از تئولوژیست‌ها، در کل، علم تحمل شده است.

علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید