آزمایش ارتباط با خدا یا آزمایش دروازه ذهن چیست؟
سه سال پیش ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی اهل بریتانیا در یک آزمایش شرکت کرد. Michael Persinger، دانشمند علوم اعصاب ادعا کرد که توانستهاست با تحریک نواحی مشخصی از مغز توسط امواج الکترومغناطیسی، تجربیات مذهبی را در افراد القا کند. داوکینز بخاطر تئوریهای زیستی و نقد در مورد مذهب، شهرت دارد و برای بررسی دستگاه الکترومغناطیسی پرسینگر که برخی خبرنگاران از آن به عنوان “ماشین خدا” تعبیر کردند، داوطلب شد. داوکینز پیش از انجام آزمایش ارتباط با خدا اذعان داشت: “من همواره دربارهی اینکه تجربه عرفانی چه حسی دارد، کنجکاو بودهام”. سپس وی در مصاحبه با BBC تایید کرد وی در مورد اینکه “همبستگی با جهان” یا دیگر احساسات روحی را تجربه نکرده، “ناامید” است.
بسیاری از محققان مانند پرسینگر، مغز را بعنوان کلیدی برای درک مذهب میپندارند. دیگر محققان بر روی ریشههای روانی، ژنتیکی و بیوشیمیایی آن تمرکز دارند. علم مذهب، سابقه تاریخی دارد؛ بطوریکه زیگموند فروید و ویلیام جیمز در قرن پیش به بررسی این موضوع پرداختهاند. اکنون محققان مدرن به منظور شناسایی دلایل روانی تجربیات مذهبی، مشخص کردن اثرات آن، شاید جایگزینی آن و آغاز شرح اثرات پایدار آن، از اسکنهای مغزی، پروبهای ژنتیکی و دیگر تجهیزات بهره میبرند.
این فعالیتها، بحث برانگیز است و علم را با محدودیتهای آن روبرو میکند. مذهب بطور قابل بحثی، پیچیدهترین اثر ظاهری از پیچدهترین پدیده شناخته شده برای علم، یعنی ذهن انسان است. ابعاد مذهب، در بازهای از شدیداً شخصی تا فرهنگی و سیاسی قرار میگیرد. بعلاوه محققان، تجربیات مذهبی را با انگیزهها و تصورات بسیار متفاوت مطالعه میکنند. برخی از آنها امید دارند تا مطالعات آنها باعث آگاهی و غنیتر شدن ایمان شود. برخی، مذهب را مانند یک یادگار شرمآور از گذشته ما میپندارند و قصد دارند آن را شرح دهند.
Fraser Watts، روانشناس و تئوریسین دانشگاه کمبریج و یک Anglican vicar خاطر نشان میسازد: “حتی اگر پایههای عصبی مذهب نیز شناخته شده بودند، بعنوان یک تفسیر قابل قبول از هرگونه حقیقت نوروفیزولوژیک مبنی بر اینکه تجربه اصیل خدا وجود دارد، باقی میماند.” یکی از بزرگترین تامین کنندگان بودجه برای مطالعات مذهب، بنیاد John Templeton است که از سال ۱۹۸۷ بمنظور ارتقای “مشارکت” میان علم و مذهب توسط John Templeton آغاز به کار کرد.
تئوریهایی که در زیر شرح داده شدهاست، تنوع رویکردهای علمی بمنظور فهم مذهب را به تصویر میکشد. تمامی این تئوریها بصورت قابل قبولی مورد بررسی واقع شده و برخی از آنها به یقین، نادرست خواهد بود. این حیطه، از واژه شناسی مبهم، عدم توافق در مورد اینکه “مذهب” دقیقا به چه معناست و چه جنبههایی از آن با اهمیت ترین هستند، رنج میبرد. آیا مذهب در درجه اول از رفتارهایی مانند رفتن به کلیسا یا پیروی از تصورات اخلاقی مشخصی تشکیل شدهاست؟ یا آیا مذهب شامل باورهایی –در مورد خدا یا زندگی پسین میشود؟ آیا مذهب در مجموعهای از آزمایشات بصورت قابل قبولی مانند احساسات تازه پدید آمده در مورد ارتباط با باقی طبیعت که میتواند حین دعا کردن یا مراقبه (meditation) رخ دهد، بررسی شدهاست؟ مقایسه مطالعات اغلب مانند مقایسه سیب و پرتقال است. با این وجود، این علم سزاوار توجه نزدیک است.
بیشتر بخوانید:
- مشهورترین فرمول علم اطلاعات اولین بار برای اثبات وجود خدا استفاده شده است!
- رازهای مرگ؛ DMT نقشی کلیدی دارد!
- دین چه تاثیری بر مغز شما میگذارد؟
اختراع خدا
Stewart Guthrie، مردم شناس دانشگاه Fordham نیویورک از آن دسته محققان است که برای رفع هر مشکلی، به تشریح آن میپردازند. Guthrie با خاطر نشان ساختن خدایان فراوانی که در مذاهب جهان وجود دارند و اکثرا تفکرات و روحیاتی مشابه ما دارند، با این باور که موجودات ماوراء طبیعی نتیجه توهمی است که از تمایل ما به نشان دادن کیفیتهای انسان به جهان ناشی میشود، به مقابله میپردازد. وی در کتاب خود تحت عنوان “Faces in the Clouds” مینویسد “مذهب ممکن است از طریق مردم شناسی سیستماتیک، بهتر تفهیم شود”.
وی میافزاید قائل شدن صفت انسانی برای خدا، یک صفت تطبیقی است که شناس بقای اجداد ما را افزایش دادهاست. “اگر یک نئاندرتال، خش خش درخت خارج غار را با یک مهاجم انسانی اشتباه قلمداد میکرد، بجز یک لحظه هراس، از هیچ عواقب وخیم دیگری رنج نمیبرد. اگر نئاندرتال، این اشتباه –اشتباه گرفتن یک مهاجم با یک درخت- را در وضعیت متضاد مرتکب میشد، عواقب آن ممکن بود وخیم باشد. به بیان دیگر، کار از محکم کاری عیب نمیکند. تئوری Guthrie بدین صورت است که در طی هزاران سال، انتخاب طبیعی باعث تقویت تمایلات قائل شدن صفت انسانی برای خدا بصورت ناآگاهانه در ما شدهاست؛ بطوریکه این تمایلات از اشیا و رخدادها بمنظور غلبه بر کل طبیعت فراتر رفتهاند، تا زمانیکه ما خودمان را بدین مورد که “تمام جهان از تجربه ما، تنها یک نمایش است که توسط یک نمایش نامه نویس برتر تدوین شدهاست.”
انسانها از نظر این صفت، تنها نیستند. در کتاب The Descent of Man، چارلز داروین خاطر نشان کردهاست که بسیاری از “حیوانات برتر”، میل انسانیت را بمنظور “تصور اینکه اشیا وعوامل طبیعی توسط عوامل زندگی بخش مادی یا معنوی برانگیخته شدهاند” به اشتراک میگذارند. بعنوان مثال، وی، غر غر کردن سگاش را بهنگام بلند شدن سایهبان توسط وزش ناگهانی باد، به یاد میآورد.
Andrew Newberg، دانشمند علوم اعصاب در دانشگاه پنسیلوانیا مطالعات خود را بر روی تمایل افراد با رسوم مختلف مذهبی به گزارش تجربیات مشابه عرفانی، که معمولا در احساس تعالی شخصی و “وحدت” دخیل است، متمرکز ساختهاست. فرضیه Newberg بدین گونه است که این تشابهها نشان دهنده آن است که این دیدگاهها از فرآیندهای عصبی مشابه نشأت میگیرد. بمنظور بررسی این تئوری، Newberg مغز بیش از ۲۰ فرد که اعمال عرفانی، از جمله دعای مسیحی و Tibetan Buddhist مراقبه، را انجام میدادند، اسکن کرد. او از تکنیکی تحت عنوان توموگرافی کامپیوتری با کمک تابش تک فوتون یا SPECT که نوعی توموگرافی تابش پوزیترون یا PET است، بهره برد.
مزیت اصلی SPECT، توانایی تصویربرداری از افراد در حال انجام مراقبه در موقعیت نسبتا طبیعی است. فرد بجای اینکه در داخل محفظه SPECT به مراقبه بپردازد، در اتاقی جداگانه این عمل را انجام میدهد. وقتی فرد مورد نظر –در یک مورد، راهبه فرانچسکان- خود را “در حال غرق شدن در آگاهی مسیح” توصیف میکند، یک مایع رادیواکتیو از طریق یک لوله درون وریدی به بدن وی تزریق میشود؛ این مایع به مغز وی وارد شده و در سلولهای عصبی به دام میافتد. راهبه سپس به محفظه SPECT، محلی که یک دوربین تحت کنترل کامپیوتر مغز وی را اسکن میکند، وارد میشود. تصویر حاصل، سطوح فعالیت عصبی را در لحظهای بلافاصله پس از دریافت مایع رادیواکتیو (زمانیکه او بالفرض هنوز در تعمق غرق شدهاست) آشکار میکند.
اسکنهای Newberg نشان داد فعالیت عصبی در منطقهای در بالا و پشت مغز به نام لوب آهیانهای خلفی فوقانی کاهش مییابد. Newberg از این منطقه بعنوان منطقه هماهنگی-ارتباط نام میبرد، زیرا این منطقه ما را در هماهنگ کردن بدنمان با دنیای خارجی، یاری میکند. بیمارانی که لوب آهیانهای خلفی فوقانی آنها آسیب دیدهاست، اغلب توانایی هدایت و هماهنگی در جهان را از دست میدهند، زیرا آنها در مشخص کردن وضعیت فیزیکی خود و محل آغاز جهان خارجی، مشکل دارند. Newberg این فرضیه را مطرح میسازد که فعالیت سرکوب شده در این ناحیه از مغز (ایجاد شده توسط فعالیت ارادی شخص) میتواند حس یکپارچگی با دنیای خارجی را بدلیل ضعیف ساختن حس دوگانگی فاعل- مفعول ، افزایش دهد.
نکته جالب این که Newberg، همپوشانی میان فعالیت عصبی تعالی شخصی و لذت جنسی یافتهاست. Newberg میگوید این نتیجه قابل توجه است. درست مانند ارگاسمها که توسط یک فعالیت ریتمیک ایجاد میشوند، تجربیات مذهبی نیز میتوانند توسط رقص، مناجات یا تکرار یک mantra [از آیینهای هندو] القا شوند. و هم ارگاسمها و هم تجربیات مذهبی، احساساتی مانند سر خوشی، تعالی شخصی و اتحاد بدست میدهند؛ که شاید دلیلی برای این موارد باشد که چرا افراد عرفانی مانند مادر ترزا اغلب از ادبیات رمانتیک و حتی آمیخته با الفاظ جنسی بمنظور وصف شور و شعف خود استفاده میکردند.
همپوشانی میان احساس شعف و ارگاسمها بطور کلی نیست. هیپوتالاموس، که برانگیختگی و سکون را کنترل میکند، بنظر میرسد نقش بزرگتری در ارگاسمها، زمانیکه لوبهای فرونتال مغز، محل عملکردهای پیشرفته شناختی، بنظر میرسد در زمان فعالیتهای روحی و روانی فعالتر هستند، ایفا میکند. با این حال، Newberg این چنین نتیجهگیری میکند “یک دیدگاه تکاملی میگوید نوروبیولوژی فعالیتهای عرفانی ،لااقل در بخشی، از مکانیسمهای پاسخ جنسی برمیخیزد.
با این حال مطالعه Newberg میتواند از جنبههای متعددی مورد پرسش قرار گیرد. شخصی ممکن است بپرسد اسکنهای مغزی دقیقا چه چیز را اندازهگیزی میکنند، در حالیکه فرد باید به حدی از خود آگاه باشد که در زمانیکه به قول معروف به عمیقترین وضعیت روحانی دست مییابد، ما را مطلع سازد. همچنین روش SPECT تنها یک تصویر لحظهای از مغز فراهم میآورد. مطالعات مراقبه با کمک دیگر تکنیکها مانند تصویر برداری تشدید مغناطیسی و الکتروانسفالوگرافی، الگوهای متفاوت فعالیت عصبی را آشکار ساخته است –بطرز غیر شگفتآوری، بدلیل اینکه مراقبه یک رفتار پیچیده است، باعث وضعیتهای روانی متفاوت بسیاری میشود.
پرسینگر، دانشمند علوم اعصاب که ریچارد داوکینز وی را در Sudbury, اونتاریا ملاقات کرد، تمایل دارد تجربیات مذهبی را با تئوری کاملا متفاوت شرح دهد؛ یک تئوری با دید پاتولوژیک. پرسینگر خاطر نشان میسازد احساس ما از خود، به طور معمول توسط نیمکره چپ مغز میانجیگری میشود- خصوصا با لوب تمپورال چپ که در ناحیه جانبی سر جای میگیرد. زمانیکه مغز بصورت خفیف دچار اختلال میشود- با یک آسیب سر، ترومای روانی، سکته، داروها یا تشنج صرعی- شخصیت سمت چپ مغز ما ممکن است دچار اختلال فعالیت نیمکره راست بعنوان یک شخص دیگر شود، یا چیزی که پرسینگر از آن بعنوان “حضور احساس شده” نام میبرد. بر پایهی شرایط و پیش زمینه، ممکن است ما حضور احساس شده را به صورتی مانند یک روح، فرشته، شیطان، فرازمینی، یا خدا دریابیم. مطالعات پرسینگر نشان میدهد مذهب (یا حداقل تجربه خدا) ممکن است یک اشتباه مغزی باشد.
پرسینگر در مواقعی از جراح مغز و اعصاب اهل کانادا، Wilder Penfield که بیماران مبتلا به صرع را در دهه ۱۹۵۰ مطالعه کرد، الهام گرفت. Penfield زمانیکه بیماران را برای عمل جراحی مغز آماده میکرد، نواحی مختلف مغز را با الکترودها تحریک کرده و از بیماران درباره حسی که از تحریک ناشی میشد، سوال میکرد. (بدلیل اینکه مغز هیچ گیرنده دردی ندارد، بیمارانی که تحت عمل جراحی مغز قرار میگیرند، نیازی به بیهوشی عمومی ندارند). برخی بیماران در زمانیکه لوب تمپورال آنها تحریک میشد، اذعان میکردند صداهایی میشنوند و تجسمهای خیالی مشاهده میکنند- بطور آشکار، تجربیات مذهبی نبودند ولی در عین حال، مرموز بودند. پس از کسب آگاهی از مطالعات Penfield، Aldous Huxley، نویسنده اهل بریتانیا نوشت: “آیا ناحیه شگفتانگیزی در مغز وجود دارد که با تحریک توسط الکترود بتواند باعث احضار Blake’s Cherubim شود…؟”
پرسینگر نیز از مورد مشابهی دچار شگفتی شد و در تلاش بود با ساخت دستگاهی، پاسخ پرسشهای هاکسلی را دریابد. دستگاه، حاوی سولنوئیدهایی بود که سر را احاطه کرده و امواج الکترومغناطیس را تحت کنترل کامپیوتر به نواحی مشخصی از مغز ارسال میکردند. پرسینگر این دستگاه را بر روی ۶۰۰ نفر آزمایش کرد و او ادعا دارد که نزدیک به ۸۰ درصد این افراد، به هنگام تحریک در مقایسه با ۱۵ درصد از افراد گروه کنترل، “یک حضور را حس کردند”.
منتقدان به این مورد اشاره میکنند که مخاطبان پرسینگر معمولا از پیش در مورد نحوه تاثیر گذاری ماشین خدا بر خود آگاه بودند و از این رو ممکن است تنها به این تلقین پاسخ دادهاند. گروهی از دانشگاه Uppsala سوئد اخیرا یافتند افرادی که از این انتظارات آگاه نبودند، هیچ تاثیر روانی غیر معمولی را در نتیجه تحریک الکترومغناطیسی مغز تجربه نمیکنند. پرسینگر در حداقل ۲ مطالعه خود، با این مورد مخالفت میکند؛ تلقین نمیتواند مسئول این رخداد باشد و گروه سوئدی “از ابزار ما بطور صحیح استفاده نکردند.”
داوکینز زمانیکه به آزمایشگاه پرسینگر رسید، کمی سر گیجه و گرفتگی در پای خود احساس کرد بدون “هیچ چیز غیر معمول.” و Charles Cook، یکی از دانشجویان سابق پرسینگر که بر جلسات ماشین خدا نظارت داشت، این نکته را خاطر نشان ساخت که بسیاری از افراد که یک حضور را حس کرده بودند، معمولا تنها یک حس مبهم از تماشا شدن را تجربه کردند- موقعیتی که البته توسط محققان در آن قرار داشتند.
بیشتر بخوانید:
- آیا علم موفق به حل معماهای اصلی هستی خواهد شد؟
- محدودیت علم در ارائه نمودن طرح بزرگ از پدیدهها قابل دفاع نیست
- ما چقدر میتوانیم بدانیم؟
ژن خدا
Dean Hamer، رئیس بخش ساختار و تنظیم ژن انستیتو ملی سرطان، در تلاش است تا مذهب را به ژن خاصی ارتباط دهد.
در دهه ۱۹۸۰ تیمی از دانشگاه مینهسوتا مطالعهای بر روی ۸۴ جفت دوقلو -۵۳ جفت همسان و ۳۱ جفت غیرهمسان- که بصورت جدا پرورش یافته بودند، انجام داد. این مطالعه، اولین مطالعهای بود که اصطلاحی “مذهبی بودن ذاتی” را که تمایل برای مناجات و احساس حضور خداوند را شامل میشود، با یک جزء ژنتیکی پیوند میداد.
Hamer به دنبال نتیجه گیری از این یافتهها با مرتبط ساختن مذهبی بودن به یک رشته مشخص DNA بود. Hamer که یک فرد آگنوستیک بود و این نکته را خاطر نشان میسازد که مطالعه وی با باور به وجود خدا سازگار است، مطالعه خود را در اواخر دهه ۱۹۹۰ با فراهم کردن ۱۰۰۰ نفر بمنظور مطالعه روند ژنتیکی اعتیاد به نیکوتین، آغاز کرد. Hamer به شرکت کنندگان یک پرسشنامه داد که در بخشی از این پرسشنامه، از شرکت کنندگان درخواست شده بود تا به احساسات بیتوجهی، ارتباط با طبیعت، باور به درک خارج از محدوده حواس و دیگر احساسات خود نمره بدهند. Hamer ادعا میکند این پرسشها معیاری از پیوستگی افراد با معنویت فراهم میآورد که با ویژگی که گروه محققان دانشگاه مینهسوتا آن را مذهبی بودن ذاتی مینامیدند، در ارتباط است.
Hamer بر روی ژنهای مرتبط با نورترنسمیترهایی با نام مونوآمینها متمرکز بود. مونوآمینها، که سروتونین و دوپامین را شامل میشوند، در کنار دیگر وظایف، به تنظیم خلقیات کمک میکنند. داروهای روانپزشکی مانند Prozac و Thorazine بر روی مونوآمینها تاثیر میگذارند؛ همانند داروهای روانشانختی مانند LSD، psilocybin و mescaline که دیدگاههای عرفانی ایجاد میکنند.
نهایتا Hamer اللی از ژنی تحت عنوان VMAT یافت که مسئول امتیازهای بالا برای ویژگی بود که او از آن بعنوان معنویت نام میبرد. VMAT مخفف انتقال دهنده مونوآمین وزیکولی است. این ژن پروتئینی را تولید میکند که به مونوآمینها درون بستهبندیهای سلولی با عنوان وزیکلها بمنظور جابجایی میان نورونها متصل میشود. Hamer از این الل VMAT به عنوان “الل معنوی” یا بصورت قابل توجهتری “ژن معبود” (همچنین عنوان این نوشته) نام میبرد- با اینکه مطابق با آمار وی، این الل تنها بر ۱ درصد انواع اللی در بررسی امتیازات افراد مطالعه دلالت دارد. Francis Collins، مدیر پروژه ژنوم انسان و یک مسیحی متدین، ادعای Hamer را “بیش از حد اغراقآمیز” مینامد.
Rick Strassman تئوری کاهش دهندهتر و با فاصلهتر از تئوری Hamer ارائه داد که دارای شواهد تجربی است. Strassman، روانشناس در New Mexico، معنویت را به ترکیب دیمتیلتریپتامین یا DMT ارتباط میدهد. در کتاب وی با عنوان DMT: مولکول روح، Strassman این مورد را مطرح میسازد که DMT ترشح شده توسط مغز ما، نقشی عمیق در هوشیاری انسان بازی میکند. خصوصا، وی این فرضیه را مطرح میکند که DMT درونزاد باعث دیدگاههای عرفانی، توهمهای روان پریشی، تجربیات دزدیده شدن توسط بیگانگان، تجربیات پیش از مرگ و دیگر پدیدههای شناختی عجیب میشود.
DMT که ابتدا توسط یک شیمیدان اهل کانادا در سال ۱۹۳۱ ساخته شد، اصلیترین ترکیب فعال ayahuasca، یک چای توهمزا که در مراسم مذهبی اهالی بومی آمازون و اعضای دو کلیسا در برزیل مصرف میشود. (با اینکه DMT یک ترکیب کنترل شده است، دادگاه عالی ایالات متحده، قانونی را مبنی بر مجاز بودن مصرف ayahuasca برای اهداف مذهبی در کلیسایی در New Mexico وضع کرد.) DMT خالص بطور معمول در زمان مصرف دهانی، هیچ تاثیری ندارد زیرا آنزیمی در روده آن را غیرفعال میکند. ولی در دهه ۱۹۵۰، Stephen Szara شیمی دان اهل مجارستان که بعدا برای انستیتو ملی سوء استعمال مواد فعالیت کرد، کشف کرد زمانیکه DMT تزریق میشود، باعث یک موقعیت توهمی بسیاری قوی میشود که کمتر از یک ساعت دوام مییابد.
مانند ترکیبات روانشناختی LSD، mescaline و psilocybin، DMT باعث شبیه سازی اثرات سروتونین میشود. ولی چیزی که DMT را در میان داروهای روانشناختی شناخته شده، منحصربفرد میسازد، این است که مقادیر اندک آن بطور طبیعی در بدن تولید میشود. دانشمندان در سال ۱۹۶۵، DMT را از خون انسان استخراج کردند و در سال ۱۹۷۲ گروهی تحت رهبری the Nobel Laureate Axelrod انستیتو بینالمللی سلامت، این ترکیب را در بافت مغز انسان شناسایی کرد.
این یافتهها به حدس و گمانهایی مبنی بر اینکه DMT درونزاد (که احتمالا به مقدار اضافی یا تنظیم نشده توسط بدن تولید میشود) به بیماری روانی مانند اسکیزوفرنی منجر میشود، پدید آمد. در اوایل دهه ۱۹۸۰، تئوری روان پریشی DMT زمانیکه مطالعات داروهای روانشناختی بر روی انسانها بحث برانگیز شد، بصورت گسترده رها گردید. ولی در سال ۱۹۹۰، با رواج یافتن این موضوع که DMT شایستگی بررسی بیشتر را دارد، Strassman از مقامات فدرال، اجازه را مبنی بر تزریق این دارو به انسانهای داوطلب، اخذ کرد.
Strassman به امکان اینکه DMT درونزاد در ایجاد تجربیات عرفانی نقش دارد، شک کرد. او احتمال داد ممکن است DMT در غده پینهآل، یک عضو بسیار کوچک که در عمق مغز جای گرفته است، ساخته شود. غده پینهآل حاوی مقادیر فراوانی از پیشسازهای DMT مانند تریپتوفان و بتا- کربولینها است. این دو ترکیب، مشابه ترکیبهایی هستند که در نوشیدنی ayahuasca با جلوگیری از عملکرد آنزیم رودهای، DMT را در مصرف دهانی فعال میکنند. از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵، Strassman بیش از ۴۰۰ جلسه DMT را که شامل ۶۰ داوطلب در دانشگاه New Mexico میشد، برگزار کرد. این جلسات، اولین آزمایشها از میانه دهه ۱۹۷۰ در ایالات متحده بودند که در آنها از داروهای روانشناختی ممنوع شده بر روی انسانها استفاده میشد.
تا حدود مشخصی، جلسات DMT انتظارات Strassman را برآورده کرد. بسیاری از افراد مورد مطالعه وی، احساسهای شبه مذهبی از شور، غیر قابل وصف بودن، بیوقفه بودن و مصالحه موارد متضاد را گزارش کردند، واقعیتی که آگاهی پس از مرگ بدن، ادامه مییابد؛ و ارتباط با “یک حضور فوقالعاده قوی، خردمند و دوست داشتنی.” دیگران، تحت شرایط کلاسیک تجربیات نزدیک مرگ قرار گرفتند، با احساس اینکه بدنهای خود را رها کرده و به درون تونلی بسیار درخشنده وارد میشوند.
با این حال، داوطلبان همچنین دیدگاههایی گزارش دادند که بصورت منظم با جهان بینی علمی یا مذهبی Strassman، همخوانی نداشت. ۴۷ درصد با موجودات متنوع دیگری مانند دلقکها، الفها، رباتها، حشرات، E.T.- موجودات شبیه انسان، یا موجودات دیگر مواجهه داشتند. این موجودات عجیب، همواره دوستانه نبودند. یکی از افراد ادعا داشت که توسط مخلوقاتی شبیه حشرات بصورت زنده، خورده شدهبود. بدلیل نگرانی در رابطه با این تجربه منفی، Strassman مطالعه خود را متوقف کرد.
علم نمیتواند در رابطه با اینکه آیا خدا تنها در تخیلات ما یا بعنوان وجودی ماورای درک ما وجود دارد، با ما سخن بگوید. پس چرا برخی از دانشمندان به مطالعه درباره ریشههای تجربه مذهبی ادامه میدهند؟ آیا نباید ادعاهایی مبنی بر برابری با خدا بجای ریشهها، توسط دستاوردهای آنها همانطوریکه William James در The Varieties of Religious Experience نوشت، قضاوت شود؟ محققان ممکن است بر روی این تلاشها پافشاری کنند زیرا مطالعات این چنینی، توانایی تغییر زندگی ما را دارند. در اصل، این یافتهها میتوانند به روشهایی تحت عنوان “تکنولوژیهای عرفانی” منجر شود- که به بطرز قابل اعتمادی، حالت دیدگاه معنوی را که مسیحیان آن را رحمت و بوداییها روشنگری مینامند، القا میکند. پیش از این Todd Murphy، دانشمند علوم اعصاب که با Persinger کار میکرد، برای “Shakti headset” که نسخه تقلیل یافته دستگاه خدای Persinger است، برای “کاوش آگاهی” بازاریابی میکند. الکترودهایی که در مغز کاشت میشوند و نواحی مشخصی را بصورت الکتریکی تحریک میکنند، اکنون بعنوان درمانهایی برای افسردگی و دیگر بیماریهای روانی مورد بررسی قرار گرفتهاند. به طور قابل تصوری، این تکنولوژی میتواند برای القای حالت عرفانی مورد استفاده قرار گیرد.
فرض کنید دانشمندان روشی برای اعطای دائمی تعالی شخصی عرفانی و سرشار از شور و شعف یافتند. آیا ما آن نیرو را میخواهیم؟ پیش از Timothy Leary که LSD را بعنوان راهی برای دیدگاه معنوی و روانی عمیق معرفی کرد، CIA بر روی آن بعنوان یک عامل بالقوه شستشوی مغزی در حال مطالعه بود. Persinger درباره اینکه یک ماشین قوی و بسیار دقیق خدا که قادر است باورها و سیگنالهایی که بنظر میرسد مستقیما از خداوند متعال آمدهاند در مغز قرار دهد، در مسیر نادرستی میتواند بعنوان ابزار نهایی کنترل ذهن باشد. “تنها به تاثیر عملی آن بیاندیشید. مردم برای آن خواهند مرد.”