سال آخر دبیرستان از حسابان واهمه داشتم. هر دفعه که معلم اوراق تصحیح شده را وارونه روی نیمکتمان قرار میداد، گوشۀ کاغذ را برگردانده و زیر برگه را دید میزدم، در حدی که فقط بتوانم نمرهام را ببینم که با خودکار قرمز رنگ در پایین صفحه مشخص شده بود. و این نمرات با هر امتحان جدید، افت میکرد: ۷۹، ۶۴، ۵۶.
من و دوستانم از وضع نمراتمان خجل نبودیم و همیشه بعد از اتمام کلاس، نمراتمان را مقایسه میکردیم. ولی آخر سر که نوبت به من میرسید، مانند بچهها از اعلام نمرهام سر باز میزدم.
بچهها هم وقتی این وضع را میدیدند، برایم پشت چشم نازک کرده و زیر لب میگفتند “حتماً الف شده”. شاید نمرات خوبم را در جبر به خاطر آورده و چنین میپنداشتند. معمولاً در مثلثات هم به آنها کمک میکردم. یا شاید هم رسالت من در این بود که خوب امتحان بدهم. چون من آسیایی هستم. و ریاضی برای آسیاییها مثل آب خوردن است، نه؟
همه با گزارههایی تحت عنوان “کلیشه مثبت” آشنایی داریم: سیاهپوستها خوب بسکتبال بازی میکنند؛ ایتالیاییها آشپزان خوبی هستند؛ زنان کودکان را خوب تربیت میکنند.
این قبیل جملات مرا عصبانی میکنند، به طوری که سعی میکنم برای هر یک مثال نقض بیابم: اسپانیاییزبانهایی که دو پای چپ دارند؛ و یا شمالیهایی که خونگرم نیستند.
ولی اینها هیچ کدام نمیتواند توضیح بدهد که چرا کلیشه مثبت برای افراد توهینآمیز است. چرا به زبان آوردن صفتی مثبت اینچنین ما را آزرده میکند؟ چرا اصلاً نباید دوست داشته باشید که مردم فکر کنند خدای ریاضیات هستید؟
پاسخ اینجاست: زمانی که یقین کنید ارتباطی بین توانایی و نژاد برقرار است، وارد مسیری خواهید شد که چنین ارتباطی را به جاهای بد میکشاند. سیاهپوستها تنبلاند. یهودیها ناخنخشکاند.
مقالۀ مرتبط: مغز آکبند (۳): چرا کلیشهها نوعی دام تکاملی اند؟
باور داشتن به هرگونه کلیشه (همان استریوتایپ)، ریشه در باوری عمیقتر دارد که به فرد دیکته میکند “چون راجع به گروه (نژاد) اطلاعاتی داریم، حتماً دربارۀ افراد هم چیزهای زیادی میدانیم”. و بسیاری از کلیشههای مثبت نیز به انواع منفی گره خوردهاند. مثلاً همین کلیشه مثبت سیاهپوستها را در نظر بگیرید که ورزشکاران خوبی هستند. درست است که این گزاره نوعی تعریف و تمجید از توانایی جسمانی این نژاد محسوب میشود، ولی خود به خود تواناییهای شناختی این مردم را دست کم میگیرد. انگار که سیاهپوستان فقط و فقط ورزشکاران خوبی هستند و هرگز نمیتوانند شاگرد اول شوند.
اثر نامطلوب کلیشه مثبت تنها به جهتدهی به ذهنیت دیگران از افراد ختم نمیشود، بلکه به حس درونی افراد نسبت به خود نیز خدشه وارد میکند. فردی که نمیتواند به کلیشه مثبت خود دست یابد، عموماً احساس شکست میکند.
با این حال، اگر هم فردی بتواند به کلیشه مثبت خود در زندگی نائل شود (مثل ریاضیات برای هندیها) لزوماً برنده محسوب نخواهد شد! دلیل آن هم ساده است. وقتی کلیشه مثبتی را در زندگی خود عملی میکنید، به دلیل این که این توانایی یک کلیشۀ قومیتی است، برای زحمتی که کشیدهاید تشویق نخواهید شد (چون اساساً از شما انتظار میرود آن توانایی را به صورت پیشفرض دارا باشید). از طرفی، موفقیت شما در این زمینه، آن کلیشه مثبت را در اذهان عمومی تقویت خواهد نمود و جایی برای این باقی نخواهد گذاشت که دیگران لحظهای به این حقیقت کوچک فکر کنند که شاید خودتان هم برای رسیدن به آن تلاش کردهاید.
اینجاست که ماجرا ترسناکتر میشود. چرا که کلیشههای مثبت میتوانند پیامدهای خطرناک و گاه مادی به همراه داشته باشند. وقتی که کلیشهای جایگاه خود را در جامعه پیدا میکند، چگونگی پیدایش آن کمکم به فراموشی سپرده میشود.
برای مثال، کلیشۀ وارفتۀ “زنان قدرتمند سیاهپوست” را در نظر بگیرید. چرا اصلاً به وجود آمده؟ چون زنان سیاهپوست در سالهای نه چندان دور (و حتی اکنون) مجبور بودند از موانع عدیدهای نظیر تبعیض نژادی و جنسیتگرایی عبور کنند. هرگاه دیدگاه خاصی را دربارۀ گروهی نهادینه کنیم، لاجرم از عوامل مؤثر در فراهمآوری فرصتهای شکوفایی برای چنین اقلیتهایی نیز چشمپوشی خواهیم کرد.
مقالۀ مرتبط: آیا تبعیض میتواند به احساسات افراطگرایانه بیانجامد؟
در صورت پذیرش کلیشه مثبت، عواملی که باعث قدرتمند شدن همین “زنان قدرتمند سیاهپوست” شده، نظیر: منابع اجتماعی محدود و اجبار به کار کردن برای ساعات طولانی، کاملاً فراموش خواهد شد. و اگر چنین بیندیشیم که زنان رنگینپوست قوی متولد میشوند، هیچگاه دنیای بهتری برایشان نخواهیم ساخت (چون قویاند و بر تمام مشکلات چیره میشوند).
پس دفعۀ بعد اگر خواستید بانوی سیاهی را به خاطر استقامت، نوجوانی هندی را به خاطر مهارتهای رایانهای و بلند قامتی جاماییکایی را به خاطر سرعت دستنیافتیاش تحسین نمایید، کمی بیشتر تأمل کنید. چرا که اگر از اینها انتظار موفقیت بیبروبرگرد داشته باشیم، زمینۀ سقوطشان را فراهم کردهایم.