استنلی میلگرام، با نمایش این که تبدیل انسانهای روزمره به شکنجهگران چقدر آسان است، دنیا را در بهت فرو برد. ولی احتمالاً برداشت دنیا غلط بوده است.
آدولف ایشمان، در کت و شلوار و با کراوات، وحشت کمپهای کار اجباری را به اتاقهای نشیمن آمریکاییها آورد و نسلی جدید را از جنایات جنگ جهانی دوم آگاه کرد. ایشمان افسر عالیرتبهی رایش سوم بود و جلسات دادگاه او از آوریل تا آگوست ۱۹۶۱ در تلویزیونهای آمریکا پخش شد.
استنلی میلگرام یکی از تماشاگران پای ثابت این برنامه بود. در آن زمان ۲۶ سال داشت و در دانشگاه ییل، استادیار بود. خاطرات دوران کودکی او، با جنگ پیوند خورده بود؛ آنها در آپارتمان بروکلینشان دور رادیو جمع میشدند تا بلکه خبری از خویشاوندان یهودی خود در شرق اروپا بهدست آورند. با برگزاری دادگاه، ایشمان اصرار داشت که او فقط مسئول اجرای دستورات بوده است. این اظهارات ایدهای را به ذهن میلگرام آورد که یکی از جنجالیترین آزمایشهای تاریخ روانشناسی شد.
تحقیقات میلگرام دربارهی محدودههای اطاعت از مراجع به یک دلیل مورد توجه عموم قرار گرفت:
اکثریت ما میتوانیم با چند کلمه تشویق از طرف مافوقمان تبدیل به شکنجهگر شویم.
Gina Perry، روانشناس و نویسنده دانشگاه ملبورن، در سال ۲۰۰۷ به ییل رسید و برای دیدن این آزمایش کلاسیک و آرشیوی که تازه آزاد شده بود، هیجان داشت. ولی چیزی که او پیدا کرد، خبر از ماجرایی آزاردهنده و عجیب داشت. این آزمایش برجسته به همان اندازه که معروف است، دچار سوءبرداشت نیز شده است.
در اوایل دههی ۱۹۶۰، روانشناسی اجتماعی هنوز پدیدهای نوظهور بود. زمینهای که با آزمایشهایش بهخاطر آشکارسازی طبیعت واقعی انسانها سریعاً مشهور شد. از پیشگامانی مثل میلگرام انتظار میرفت همان قدر که در تحقیقاتشان تبحر دارند، به همان اندازه هم سخنور و داستانپرداز باشند.
میلگرام در روزنامههای محلی برای جذب داوطلب تبلیغ داده بود. آزمایششوندهها یکی یکی به آزمایشگاه میآمدند و “آقای ویلیام” آن جا حاضر بود تا جزئیات را توضیح دهد. برای آزمایش تأثیر تنبیه بر یادگیری، داوطلبها باید در تست حافظه، تمرین و پرسش، نقش معلم را بازی میکردند. از آنها خواسته شد تا هر بار پاسخ اشتباهی بشنوند، دکمهی شوک الکتریکی را فشار دهند. ولتاژ این شوک با افزایش تعداد اشتباهات، افزایش مییافت.
پشت در، ویلیام آزموندهنده را به صندلی بسته بود، و الکترودها را روی مچ دست او کار میگذاشت. همچنین طریقهی پاسخگویی به سؤالات با نور را آموزش میداد. با شروع تست، اگر معلم دربارهی شوک دادن به آزموندهنده، درنگ یا اعتراض میکرد، ویلیام وظیفه داشت با چهار عبارت آمرانه که بین طیف “لطفاً ادامه دهید” تا “شما انتخاب دیگری ندارید، باید ادامه دهید” متغیر بود، آنها را تشویق به ادامهی کار کند.
در ولتاژ ۷۵، معلم میتوانست صدای نالهی درد فرد را از پشت دیوار بشنود؛ در ۱۲۰ صدا بالا میرفت؛ در ۱۵۰ فرد درخواست اتمام آزمایش را داشت؛ در ۲۸۵ با تقلا فریاد میزد و سپس خاموش میشد؛ شاید بیهوش، شاید مرده! ولی میلگرام گزارش کرد که اکثر داوطلبان ولتاژ را تا بالاترین حد ممکن بالا میبرند.
در واقعیت، هم ویلیام و هم آزموندهنده، هر دو بازیگر بودند، ماشین شوکر قلابی بود و فریادها از نوار پخش میشد. کسی آسیب بدنی نمیدید.
میلگرام در بند آغازین اولین مقالهی ژورنالی خود دربارهی اطاعت، “اردوگاههای مرگ”، “اتاقهای گاز” و “سهمیهی روزانهی اجساد” را منبع خود قرار داد. او ادعا کرد که بدون پیروی مردم از دستورات، هیچ کدام از اینها نمیتوانست اتفاق بیافتد. ارتباط بین کسانی که مرتکب نسلکشی شده بودند، با داوطلبان آزمایش او، مورد توجه قرار گرفت و به زودی سرخط خبرهای سراسر جهان شد. به نظر میآمد میلگرام توانسته “خوی شیطانی” را در آزمایشگاه بازسازی کند. گزارش رسانهها از تحقیقات او با نتایج شوکهکنندهی آن، هم برای او شهرت و هم بدنامی به بار آورد. برخیها کار او را پایههای روانشناسی برای پی بردن به طبیعت انسان تلقی کردند و بقیه به خاطر توجه نکردن به آسیبی که ممکن است به داوطلبان برسد، به انتقاد از او پرداختند.
برای توجیه رفتار داوطلبان، میلگرام نظریهای را فرموله کرد که وضعیت گماشته مینامید. در این وضعیت انسانها مثل این که در خواب راه میروند، بیاراده میشوند و هوشیاری آنها در مقابل چهرهی دستوری مراجع، رنگ میبازد.
این آزمایش دراماتیک، و بازتاب بی غل و غش آن از ذات انسانی در فرهنگ آمریکا جذب شد و چندین کتاب علمی، مقاله و فیلم از دل آن بیرون آمدند. ولی بسیاری از جنبههای کار میلگرام مورد غفلت قرار گرفته یا توسط خود میلگرام پنهان شده است. خوشبختانه او از ۷۸۰ مورد آزمایشی خود فیلم گرفته و ۱۵۸ جعبه نوشته از آنها موجود است. وقتی جینا پری شروع به بازخوانی همهی این اسناد کرد، به این غفلت پی برد. “من با ضعف ادعاهایی که جهان آنها را به عنوان واقعیت قبول کرده است، شگفتزده شدم”.
معروفترین نتیجهگیری میلگرام را در نظر بگیرید. ۶۵ درصد ما از فرمان ادامهی شکنجه، با وجود آگاه بودن از دردی که قربانی میکشد، اطاعت خواهیم کرد. این نتیجهگیری آماری از اولین مقالهی ژورنالی او با فقط ۴۰ مرد داوطلب استنتاج شده است. آیا واقعاً میتوان با استناد به رفتار ۲۶ مرد ادعا داشت که به واقعیتی فراگیر دربارهی ذات انسانی رسیدهایم؟
در واقع میلگرام آزمایش خود را ۲۳ بار با بازیگران و سناریوهای مختلف تکرار کرده بود. در یکی، آزموندهنده تا حد ۳۰۰ ولت هیچ صدایی نمیداد ولی بعد از آن به دیوار میکوبید و سپس ساکت میشد. در دیگری فرد از ادامهی آزمایش سر باز میزد و آزمایشگر مجبور بود هر دو نقش را بازی کند؛ هم وانمود کند که درد میکشد و هم معلم را به ادامهی آزمایش تشویق کند. در بیش از نصف این آزمایشها داوطلبان از دستورات آزمایشگر پیروی نکرده و سر باز زدند. این واقعیت به طور کل مورد غفلت قرار گرفته است.
در مقالات منتشر شده، میلگرام در نقش یک دانشمند بیطرف ظاهر میشود که از رفتار داوطلبان آزمایش خود شگفتزده شده است. این داوطلبان او هستند که به طور باورنکردنی غیراخلاقی رفتار میکنند. شرح این دیدگاهها در کتاب اطاعت از قدرت: دیدگاهی تجربی آمده است.
با این حال، در بین نوشتههای خصوصی او که آرشیو شده است، میلگرام مشتاق است بداند آزمایشهای او
علم واقعی است یا صرفاً نمایشی تأثیرگذار… من خودم متمایلم که برداشت دوم را بپذیرم.
این درست است؛ چون تیم میلگرام نتایج را به شیوهای تغییر دادند که کاملاً غیرعلمی است. در اوایل آزمایش، داوطلبانی که چهار بار مقاومت میکردند، به عنوان عدم اطاعت تلقی میشد و آزمایش را تمام میکردند؛ بعدها، همین رفتار نادیده گرفته شد. همچنین نقش آقای ویلیام از دست در رفته؛ در یکی از آزمایشها که داوطلبان زن بودند، ویلیام ۲۶ بار از یک زن میخواهد تا ادامه دهد. داوطلب دیگر، زنی ۴۶ ساله است که با ویلیام درگیر میشود و ماشین شوک را خاموش میکند. ولی ویلیام دوباره ماشین را روشن کرده و اصرار میکند که آزمایش ادامه پیدا کند؛ او هم با بیمیلی این کار را انجام میدهد. اگر به نوارها گوش کنید، خواهید فهمید که این آزمایشها بیشتر از این که دربارهی اطاعت باشد، دربارهی زورگویی و اجبار است!
در واقع آرشیو نشان میدهد که داوطلبان از هر حربهای برای اجتناب از شوک دادن استفاده کردهاند. برخی پیشنهاد دادند جایشان با آزموندهنده عوض شود؛ عدهای دیگر روی جواب صحیح تأکید میکردند تا آزموندهنده پاسخ درست را نشان دهد. بعضی دیگر نیز تقلب میکردند و ولتاژ شوک را پائین میآوردند. بسیاری دیگر یا از ویلیام درخواست کردند، یا با او دعوا کردند یا او را به چالش کشیدند. تعداد کمی حتی با خشونت او را تهدید کردند.
اگر این آزمایش مشکلات اخلاقی کافی نداشته باشد، ولی در عوض، پر از اشتباهات متدولوژیک است. سال ۱۹۶۸، روانپزشک، مارتین اورن (Martin Orne) با انتشار مقالهای معتبر ادعا کرد که افراد در آزمایشهای روانشناسی اجتماعی، منفعل نیستند و شدیداً به سرنخها و ناسازگاریها حساس میباشند. چقدر میشود باور کرد که داوطلبان باور کردهاند مؤسسهای معتبر مثل ییل به محققان خود اجازه دهد تا به مردم آسیب بدنی برسانند؟ شاید چهار دلار را گرفته و سر میلگرام کلاه گذاشتهاند!
تأمینکنندهی مالی میلگرام، بنیاد ملی علم، نیز در سال ۱۹۶۲ تردیدها مشابهی را بیان کرد. آنها درخواست تأمین مالی میلگرام را برای آزمایشهای بیشتر رد کردند. ولی در عوض به او پیشنهاد دادند یک تحقیق فالوآپ دربارهی برداشتهای داوطلبان از اتفاقاتی که در ییل افتاده، جمعآوری کند.
در واقع، آرشیو پر است از ظن و گمانهای داوطلبان؛ چگونه داوطلبی که ابتدا به او هشدار دادهاند که شاید دچار حملهی قلبی شود، قبول میکند زیر شوک برود؟ آزمایش میلگرام برای بسیاری از داوطلبان عجیبتر از آن است که باورکردنی باشد.
آرشیو همچنین نشان میدهد که در سال ۱۹۶۲، میلگرام یک آنالیز دقیق از نظرسنجیهای بعد از آزمایش انجام داده ولی برای دههها از انتشار نتایج طفره رفته است. فقط در فصل آخر کتاب، اعتراف میکند که ۵۶ درصد داوطلبان باور کردند که فرد واقعاً از درد فریاد میکشد. حال باید دید که چه تعداد از شکنجهگران جزو آن ۴۴ درصد بودهاند!
ولی ارزشش را داشت. بررسیهای منتشر نشدهی میلگرام نشان میدهد، در بیشتر آزمایشها، افرادی که از دستورات پیروی نکردند، کسانی بودند که باور داشتند فرد در حال زجر کشیدن است. از طرف دیگر، بیشتر افرادی که دست خود را روی دکمهی شوک بردند، آنهایی بودند که در واقعی بودن داستان، شک کردند. خانهی پوشالی که او ساخته است، هیچ بنیانی ندارد، حتی اگر در حافظهی فرهنگی غرب حک شده باشد.
میلگرام در سال ۱۹۶۳، که هنوز معروف بود، استخدام هاروارد شد و امیدوار بود شروع تازهای داشته باشد. ولی جنجال با او همراه بود و وقتی قراردادش تمام شد، دانشگاه اجازه داد که برود. او به فعالیت آکادمیک خود ادامه داد ولی از لیگ قهرمانان روانشناسی کنار گذاشته شد.
اگر به عقب برگردیم، آسانتر است که آزمایشهای اطاعت میلگرام را بازتابی مغشوش از بهانههای ایشمان فرض کنیم که به جای توجیه ظرفیت قساوت انسان به عذر و بهانه روی آورده بود. در واقع کسانی که هولوکاست را مطالعه میکنند، نظریهی او را ناکافی و پر از انحرافات علمی میبینند.
میلگرام داستانی ساخت از قدیسان و گناهکاران؛ داستانی که در برههای از تاریخ با نقابی از علم، معروف شد. ولی در طی بازسازی ایشمان در آزمایشگاه، شواهد با روایت همخوانی نداشت. او ما را از واقعیتی غنیتر محروم کرده بود.
آرشیو مردمی را نشان نمیدهد که به صورت یک بعدی فرمان را اجرا میکنند؛ در عوض افرادی را میبینیم که مصرانه در جستجوی معنا هستند. گاه سادهلوح، گاه باهوش؛ که در برابر دستورات بیرحمانه مقاومت میکنند. آیا انسان برای اطاعت ساخته شده است؟ این داستان را باور نکنید.