دردنامه، هفتهنامۀ مجازی “دکتر مجازی” است که منحصراً بر روی “درد” تمرکز دارد. دردنامه یکشنبۀ هر هفته منتشر خواهد شد.
قسمت اول از این مطلب با عنوان “پشت میلههای استنفورد (۱)” یکشنبۀ هفتۀ گذشته در “شمارۀ نهم دردنامه” منتشر شد.
کمی شوک با چشمان بسته
آزمودنیهای از همهجا بیخبر پا چشمان بسته و حالت استیصال سوار ماشین شدند تا به زندان استنفورد منتقل شوند. زندانیان تکتک (و با فاصلۀ زمانی) به ورودی زندان هدایت شدند؛ زندانبان (توجه داشته باشید که این زندانبان از دانشجویان دانشگاه بوده و آزمودنی نگهبان نیست) جدی بودن جرایم ساختگی را یادآوری کرده و هر کدام را به عنوان یک زندانی رسمی به داخل راهنمایی میکرد.
استهزا
پس از ورود به زندان، نگهبانان با برهنه کردن زندانیان (برهنه به صورت کامل)، بازرسیهای بدنی معمول را انجام داده و سپس بدنشان را با استفاده از اسپری ضدعفونیکننده [مثلاً] پاکسازی کردند (این مرحله صرفاً برای القای این ذهنیت که زندانیان آلوده هستند در دستور کار قرار گرفته بود).
پس از انجام مراحل اولیه، به هر زندانی یک لباس فرم داده شد که به تن کند. این لباس فرم برخلاف انواع رایج، در حکم یک پیراهن نسبتاً بلند بود که زندانیان بدون داشتن هرگونه لباس زیر، بر تن داشتند. در سمت جلو و عقب لباس (ناحیۀ سینه) شمارۀ شناسایی (ID) هر زندانی برچسب بود. یک تکه زنجیر سنگین نیز به مچ پای سمت راست هر زندانی قفل کرده بودند که به صورت تماموقت به پایشان وصل بود. صندلهای پلاستیکی به عنوان کفش (پایافزار دقیقتر است) استفاده میشدند. زندانیان همچنین موظف بودند که موهای خود را با استفاده از یک سرپوش نایلونی بپوشانند.
توجه داشته باشید که محققان قصد شبیهسازی عملی یک زندان را داشتند، نه شبیهسازی عینی. درست است که زندانیان مرد در زندان پیراهن بلند بر تن نمیکنند، ولی احساس حقارت (در پی استهزا) و تعدی به مردانگی (Emasculation) در زندانیان مرد رایج است. هدف محققان نیز القای این تاثیرات روانی با پوشاندن پیراهن و ممنوع کردن لباس زیر، بود. در حقیقت زمانی که زندانیان این یونیفورمها را بر تن کردند نوع راه رفتن و نشستنشان تغییر کرد و شکلی زنانه به خود گرفت. آنها همچنین به دلیل کوتاه و نامتناسب بودن لباس مجبور بودند به قول معروف “خودشان را جمعوجور کنند” تا مبادا بدنشان دیده شود.
اما نقش زنجیر متصل به پا چه بود؟ این زنجیر جهت یادآوری فضای خفقانآمیز زندان به پای زندانیان وصل شده بود تا همواره به یاد داشته باشند که آزاد نیستند. از همین رو این احساس خفقان حتی هنگام خواب نیز زندانیان را رها نمیکرد؛ هنگامی که زندانی در خواب میچرخید و در جایش جابهجا میشد، زنجیر به پای دیگرش برخورد کرده و او را بیدار میکرد، تا فکر و خیال فرار را از رویاهایش نیز بزداید.
استفاده از شمارۀ شناسایی، حس ناشناسبودن را به زندانیان القا میکرد. هر زندانی تنها حق داشت خود و سایر زندانیان را با شماره بخواند (نه با اسم).
سرپوش (یا کلاه) نایلونی جهت منتقل کردن حس داشتن “سر تراشیده شده” به زندانیان در نظر گرفته شد. قانون تراشیدن سر که در بسیاری از زندانها و همچنین ارتش اعمال میشود جهت کاهش دادن حس فردگرایی (Individuality) در افراد است؛ چرا که برخی افراد مدل مو را نیز جزو خصوصیات شخصیتیشان قلمداد میکنند. تراشیدن سر همچنین روش مؤثر و کمهزینهای جهت تحمیل یک قانون اجباری به افراد و تحریک رفتار منفعلانه (Passive) میباشد.
نگهبانان
آزمودنیهایی که نقش نگهبان را داشتند هیچگونه آموزشی برای پست خود ندیده بودند، با این وجود تا حدودی آزادی عمل داشتند که اقدامات ضروری (از دیدگاه خودشان) جهت برقراری نظم و امنیت در فضای زندان را انجام دهند. نگهبانان سلسله قوانین اختصاصی خودشان را طراحی کرده و زیر نظر زندانبان دیوید جفی (David Jaffe، از دانشجویان دانشگاه استنفورد) عملی میکردند. همچنین هشدارهای لازم در ارتباط با جدیت مأموریت نگهبانان و خطرات احتمالی که در این راه میتواند برایشان پیشآید، از قبل به آزمودنیها داده شده بود.
همانند زندانیان واقعی، آزمودنیهای زندانی انتظار تعرض نسبت به حریم خصوصی و حقوق اجتماعیشان و همچنین دریافت جیرۀ غذایی ناکافی را داشتند؛ چرا که پیشتر با تمام شرایط مطالعه موافقت کرده بودند.
تصویر بالا شمایل یک نگهبان را نشان میدهد. همۀ نگهبانان لباس فرم خاکی (Khaki) بر تن داشته و سوتی بر گردنشان آویخته بودند. آنها مجهز به باتوم نیز بودند که از پلیس (پلیس واقعی!) امانت گرفته شده بود. برای نگهبانان عینکهای آفتابی مخصوصی (با شیشههای آینهای) نیز در نظر گرفته شده بود؛ ایدهای که محققان از فیلم Cool Hand Luke گرفته بودند. این نوع عینک آفتابی (Mirror Sun-Glasses) به زندانیان اجازه نمیداد که چشمان نگهبانان را دیده و در نتیجه به احساساتشان پی ببرند؛ از سوی دیگر به نگهبانان نیز کمک میکرد تا با مجهولیت بیشتری در نظر زندانیان به فعالیت خود ادامه دهند (به هر حال این مطالعه صرفاً جهت زندانیان طراحی نشده بود بلکه نگهبانان نیز بخشی از آزمودنیها بودند).
زندان استنفورد کار خود را با ۹ نگهبان و ۹ زندانی آغاز نمود. ۳ نگهبان در هر شیفت ۸ساعته (که مجموعاً ۳ شیفت در شبانهروز میشد) فعالیت میکردند. از سوی دیگر، ۹ زندانی ماجرا نیز در دستههای سهتایی در ۳ سلول از زندان مستقر شده بودند. ۶ نفر باقیمانده (از مجموع ۲۴ نفر انتخاب شده برای مطالعه) هنگام شروع کار، در مطالعه حضور نداشتند و قرار بر این شده بود که در صورت نیاز، منتقل شوند. اتاقها به قدری کوچک بودند که به سختی گنجایش ۳ تخت انفرادی کوچک را داشتند که زندانیان بر رویشان استراحت میکردند؛ صرف نظر از تختها، فضای خالی دیگری در سلول موجود نبود.
اعمال قانون
ساعت ۲:۳۰ بامداد سوت گوشخراش نگهبانان زندانیان بیچاره را جهت انجام فرآیند شمارش (Count) بیدار میکرد. شمارش (خواندن شمارۀ شناسایی زندانیان) جهت عجین کردن زندانیان با شمارههایشان صورت میگرفت (این شمارشها چندین بار در هر شیفت کاری و عمدتاً در شب انجام میشدند). با این حال هدف مهمتر از انجام شمارش، فراهم آوردن فرصتی برای نگهبانان جهت اعمال کنترل بر روی زندانیان بود. در ابتدا زندانیان چندان در نقششان فرو نرفته بودند و شمارشها را زیاد جدی نمیگرفتند؛ و برعکس تلاش میکردند که آزادیشان را یادآوری کنند. نگهبانان نیز کاملاً وارد نقش خود نشده بودند و دقیقاً نمیدانستند که چگونه باید قوانین زندان را اعمال کنند. و این شروع سریالی از مشاجرات بین زندانیان و نگهبانان بود.
شنای سوئدی (Push-Up، حرکتی که در آن فرد رو به شکم بر روی زمین خوابیده، کمر خود را صاف نگه داشته و از طریق اعمال نیرو بر زمین با دستانش، بدنش را از زمین بلند میکند) شکل رایج تنبیه زندانیان بود که از سوی نگهبانان جهت مجازات قانونشکنیها و همچنین رفتار نامناسب زندانیان، اعمال میشد. اگر نگاهی به حرکت شنا که از جانب یک زندانی و به عنوان یک تنبیه انجام میشود نگاهی بیندازید، شاید این دیدگاه در ذهنتان شکل بگیرد که شنا تنبیه مناسبی برای یک زندانی نیست و بیشتر به درد افراد کمسنوسالتر میخورد؛ با این حال این روش تنبیه در اردوگاه نازیها به کار گرفته میشد. جالب است که بدانید گاهی اوقات هنگام تنبیه زندانیان، نگهبانان پای خود را روی کمر زندانیان قرار میدادند و یا از دیگر زندانیان میخواستند که این کار را انجام دهند.
پینوشت: ادامۀ “پشت میلههای استنفورد” را یکشنبۀ هفتۀ بعد، همین موقع، در شمارۀ بعدی “دردنامه” بخوانید.