انتشار این مقاله


نفرت از اشرافیت؛ منشأ تکاملی

بسیاری طبقه‌ی اشرافی یا مرفه جامعه را به عنوان نماد بی‌عدالتی در جوامع دموکراتیکی می‌دانند که باید بر پایه‌ی عدالت باشد. حال چرا بسیاری از ما از این طبقه متنفریم؟ و اگر متنفریم، چرا آنان را تحمل می‌کنیم؟

بسیاری طبقه‌ی اشرافی یا مرفه جامعه را به عنوان نماد بی‌عدالتی در جوامع دموکراتیکی می‌دانند که باید بر پایه‌ی عدالت باشد. حال چرا بسیاری از ما از این طبقه متنفریم؟ و اگر متنفریم، چرا آنان را تحمل می‌کنیم؟

منشأ بی‌عدالتی

تبعیض‌هایی بین گروه‌های جمع‌آوری کننده‌ی شکارچیان در گذشته، به‌غیر از ویژگی‌های سن و جنس نسبت به سایرین، قائل شده‌است. سرگروه‌های مرد، و در برخی مواقع زن، به عنوان مشاور بزرگ گروه عمل می‌کردند سایر افراد گروه را راهنمایی می‌کردند یا اختلافات را حل می‌کردند.
در آن جوامع، این افراد با احتمال بالاتری همسر دومی اختیار می‌کردند؛ اما از مزایای دیگری برخوردار نبودند. شکارچیان موفق از موقعیت بالاتری در گروه برخوردار بودند و می‌توانستند شریکی جدا از ازدواج خود برگزینند؛ اما همواره مراقب بودند که متظاهر به نظر نرسند.
باستان‌شناسان در تقلا برای پیدایش منشأ اولیه برخاستِ بی‌عدالتی و نابرابری هستند؛ تغییر دوره‌ی شکار به کشاورزی می‌تواند یک احتمال باشد. کشاورزان نئولیتیک اولیه در اروپا، دارای وضعیتی جالب بودند؛ طبق آنالیزهایی که از گورهای آنان به دست آمده است؛ این افراد برخی از اشیا را همراه خود دفن می‌کردند؛ مردانی که ابزاری تیشه‌مانند (که برای ساختن خانه‌ از آن استفاده می‌کردند) از طبقه‌ی اجتماعی بالاتری نسبت به سایرین برخوردار بودند و این شرایط بالاتر را از پدرانشان، به سبب پرورش‌ یافتن در زمین‌های کشاورزی با خاک رس حاصل‌خیر به دست آورده بودند.
زمین‌های حاصل‌خیز منبع ارزشمندی برای تعیین رفاه مردمان آن زمان بودند که این عامل سبب به وجود آمدن ستیز و خشونت در تلاش برای تصاحب آن‌ها بود. جنگیدن نیازمند افزایش سطح سازمان‌بندی اجتماعی و رهبری سیاسی بود که می‌توانستند سبب ارتقا وضعیت فرد شوند.
تبدیل ماده‌ی ثروت به قدرت سیاسی شاید اصلی‌ترین مکانیسم تولید بی‌عدالتی باشد.
قابل بحث است که شاید بومیان آمریکا (Potlatches) چندان از هوگو چاوز۱ که یخچال‌هایی به مردم فقیر ونزوئلا عرضه‌کرد، متفاوت نباشد.
همین تم در بین فراعنه‌ی مصر باستان بروز داده‌ شده‌است که با ساختن یک انحصاردر غذاهای قابل ذخیره‌شدن، مانند گندم، جمعیت سرزمین خود را کنترل می‌کردند.
اولین شهر بزرگ، یوروک (Uruk)، توسط یک سیستم بسیار کارآمد کشاورزی بنا شده‌بود که بر اساس یک سیستم گسترده‌ی آبیاری عمل می‌کرد. فرمان‌روایان بر انجام دادن کارهای عمومی نظارت می‌کردند، این باعث به وجود آمدن یک سلسله مراتب از کارکنان، با فرمان‌روا در بالاترین قسمت سیستم و کارکنان (بردگان) در پایین بود. پس کشاورزی اولین فرم ثروت قابل وراثت بوده‌است، اما در مقایسه با قدرتِ پول و موسسات مالی مدرن، تأثیر آن بسیار کمتر است. توزیع نامساوی ثروت امروزه، مالکیت دارایی‌های مالی است؛ خصوصا سهام و اوراق.
قدردانی ثابت از این دارایی‌ها در طول زمان به معنای تبدیل کشورهای توسیعه یافته به دو گروه دارا‌ها و ندارها شد که این مسأله، مشکلاتی در پی داشت.

مشکلات نابرابری

این نابرابری دو دسته از اثرات سوء را پدید آورد؛ اول تعدادی مشکلات مربوط به سلامتی ایجاد کرد و دوم، سبب از بین رفتن اعتماد اجتماعی، و در نتیجه فلج شدن توانایی کارکردنِ روان در آن می‌شد. مشکلات مربوط با سلامتی امروزه، مورد توجه واقع شده‌اند. افرادی با درآمد پایین، همواره دارای امید به زندگی پایین‌تری نیز بوده‌اند و می‌توان گفت آنان طیف گسترده‌ای از مشکلات مرتبط با سلامتی را تجربه می‌کنند که از عمر طولانی محرومشان می‌کند.
مکانیسم در پسِ آن، پیچیده‌ است و سبب به وجود آمدن مشکلاتی نظیر استرس‌های روانی، رژیم غذایی نامناسب و سبک زندگی ضعیف می‌‌شود که دارای ارتباطی قوی با میزان درآمد هستند.
جوامع نابرابر فاقد المان اعتماد هستند. زمانی که حسی فراگیر از شکسته‌شدن اعتماد اجتماعی وجود داشته باشد، نمی‌توان از کسی انتظار داشت که از قوانین پیروی کند، در فعالیت‌های سیاسی شرکت کند یا در جوامع محلی سرمایه‌گذاری کنند. البته، برخی قسمت‌های جامعه از برخی دیگر ناراضی‌ترند و قشر آنان بیشترین ناکارآمدی و جرایم را خواهد داشت. همه‌ی این مشکلات بسیار روشن و واضح‌اند و علت عمده‌ی آنان را نیز می‌توان در نابرابری جست که خود نابرابری می‌تواند به عنوان یک مشکل مجزا که باید با آن دست‌ و پنجه نرم کرد در نظر گرفته شود.

چرا طبقه‌ی اشرافی را تحمل می‌کنیم؟

طبقه‌ی اشرافی نفرت زیادی را برمی‌انگیزد؛ منابع زیادی که سایر طبقات جامعه در حسرت استفاده کردن از آنان هستند را کنترل می‌کنند. به‌ علاوه، انسان‌ها همواره برابری را در روابط اجتماعی ترجیح می‌دهند؛ حال چرا بسیاری از ما، به جای تأکید بر آزادی، عدالت، عشق انسانی، مفاهیمی که در انقلاب‌های بشیرت مورد توجه قرار گرفته‌اند، در بسیاری از مواقع یک اشرافیت ارثی را در جامعه می‌پذیریم؟
یک جواب نسبتا منطقی می‌تواند در ساختار قدرت، چه قدرت سیاسی و چه اقتصادی باشد. کشاورزانِ نخستین که زمین‌های حاصل‌خیزتری را در اختیار داشتند، از سطح سلامت و قدرت بالاتری نسبت به سایرین برخوردار بودند که به آنان امکان عقب نشاندن و کنترل رقیبان، و در نتیجه انحصار دائمی زمینان را می‌داد.
مزایای مشابهی در سایر طبقات مرفه وجود داشت، برای مثال، توانایی بهره‌برداری از افراد باهوش‌تری به منظور ارائه‌ی خدمات و یا مزایای سیستماتیک‌تر از این قبیل هستند.
اقتصاددانان نمی‌توانند از این مسأله که رفاه مالی می‌تواند به شکل نمایی در بین نسل‌ها افزایش پیدا کند در حالی که افزایش سود ممکن است با سرعت آهسته‌تری انجام شود، شگفت‌زده نشوند. این به معنای افزایش نابرابری توسط خود سیستم اقتصادی است.
این مسأله یک غول بزرگ برای ارزش‌هاست چرا که ارزش‌های کار و تلاش اقشار دیگر را تماما زیر سوال می‌برد و حاصل آن را به جیب قشر مرفه می‌ریزد؛ مکانیسمی که در سیستم امروز یک شوک اقتصادی است و تا زمان یک تحول بزرگ اقتصادی، که ممکن است به ورشکست شدن طبقه‌ی اشراف بیانجامد، قابل تغییر نیست.
این حقیقت که طبقه‌ی اشراف در برخی مواقع از آن فرار می‌کنند، به عنوان یک عارضه‌ی جانبیِ فساد دولتی است اما می‌تواند نشان دهد موسسات مرفه، نظیر برخی بانک‌ها، نقشی کلیدی در تسهیل فعالیت‌های اقتصادی ایفا کنند. علی‌رغم نفرت بسیاری از ما از طبقه‌ی اشراف، توجیهی منطقی وجود دارد که واقعا ممکن است اوضاع با نبود آنان، بدتر شود؛ با عبرت‌هایی که می‌توان از انقلاب کبیر فرانسه۲ یا انقلاب فرهنگی چین۳ که چندان خوب تمام نشده‌اند، گرفت.
چه در منصب قدرت بودن یک پادشاه، چه قدرت اول اداره‌کننده‌ی بانک، بازرگانان یا افراد مشهور، طبقه‌ی اشرافی و مرفه ممکن است نیازهای عملی یا روانی طبقه‌های دیگر را ارضا کنند؛ شاید هم علت گیر افتادن ما با آنان این است که قدرت تمامأ در اختیار آنان است!


پی‌نوشت

۱. Hugo Chávez: رئیس‌جمهور ونزوئلا ۱۹۹۹-۲۰۱۳

۲. انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹): دوره‌ای از دگرگونی‌های اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا به دست ملت
فرانسه بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیب‌های بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری امپریالیستی فرانسه و ایجاد لائیسیته شد. پس از انقلاب فرانسه در ساختار اجتماعی، روشنفکران و حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف بود، تغییرات بنیادی در ابتدا بصورت امپراطوری دیکتاتوری نظامی و سپس در شکل‌های مبتنی بر اصول امپریالیسم، جدایی دین از سیاست، سرمایه داری، رشد برده داری در کنار مافیای مالی، روشن‌گری، ملی‌گرایی دموکراتیک، نظامی گری، استثمار و استعمار جدید در کنار حقوق شهروندی پدید آمد.

۳. انقلاب فرهنگی چین: مجموعه‌ای از دگرگونی‌های اجتماعی و تغییرات سیاسی در جمهوری خلق چین بود که در مِه ۱۹۶۶ به دستور مائو تسه‌تونگ و توسط جیانگ چینگ و برخی از نزدیک‌ترین دستیاران مائو از جمله لین بیائو، چن بودا، کانگ شنگ، ونگ دونژینگ و چو ان‌لایسازماندهی شد. مائو هدف از آغاز کارزار انقلاب فرهنگی را مبارزه با «چهار عامل کهنه» در فرهنگ چین و مبارزه طبقاتی با بورژوازی اعلام کرده بود، اما در عمل انقلاب فرهنگی به تصفیه حزب کمونیست چین از تمامی رقبای سیاسی‌اش انجامید. در قلع و قمع انقلاب فرهنگی که تا سال۱۹۷۶ رسماً ادامه داشت، دانشگاه‌ها تعطیل شدند، بیش از ۱.۵ میلیون چینی کشته‌شدند و بسیاری از آثار فرهنگی ارزشمند در چین و تبت به بهانهٔ مبارزه با مظاهر سنتی و فرهنگی سرمایه‌داری، تخریب شدند.

فاطمه طهماسبی


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید