انتشار این مقاله


مغز آکبند (۳): چرا کلیشه‌ها نوعی دام تکاملی اند؟

ما تمایل داریم حقوقِ انسانی کسانی را که با آن‌ها صمیمی نیستیم، زیر پا بگذاریم و نسبت به بالایی‌ها حسود باشیم!

ما برای قضاوت دیگران از روی ظاهرشان متولد شده‌ایم: مغز ما منطقه‌ای ویژه برای پردازش چهره‌ها دارد. حتی مدت کوتاهی پس از تولد هم، نوزاد ترجیح می‌دهد به صورت اطرافیانش نگاه کند، نه جاهای دیگر. در سال اول زندگی، آن‌ها تفاوت بیشتری قائل می‌شوند. احتمال این که بچه‌ها به طرف چهره‌های دوستانه بروند بیشتر از چهره‌هایی است که کمی فریب‌کار به نظر می‌آیند. وقتی به بزرگسالی رسیدیم، متخصصان قضاوت در ثانیه ایم؛ ما می‌توانیم در عرض یک دهم ثانیه از روی چهره‌ی یک فرد به شخصیتش پی ببریم! و همیشه باید مواظب خودمان باشیم که مبادا دیگران را از قیافه‌شان قضاوت کنیم؛ برای مثال، وقتی چهره‌ای با طرح کودکانه می‌بینیم، فکر می‌کنیم قابل‌اعتمادتر است، و افرادی با صورت استخوانی را مسلط و نافذ توصیف می‌کنیم.

شاید عادلانه به نظر نرسد، ولی این خصوصیت از لحاظ تکاملی معنادار است. گونه‌ی ما، فرا اجتماعی است؛ بنابراین ارزیابی این که کسی دوست ماست یا دشمن‌مان، یا چه کسی برایمان سود دارد یا ضرر، اطلاعاتی درباره‌ی بقا در اختیارمان قرار می‌دهد. ولی اشکالی در این میان وجود دارد. همان طور که آلکساندر تودورو، روان‌شناس دانشگاه پرینستون اشاره می‌کند، برداشت‌های اول ما اغلب نادرست هستند. دلیل این امر مشخص نیست ولی او پیشنهاد می‌کند که ما، نسبت به اجدادمان غربیه‌های بیشتری می‌بینیم و همچنین فیدبک ضعیفی هم داریم. هر دوی این عوامل می‌توانند نقش ایفا کنند.

مشکل دیگر این است که ما چهره‌ها را تک به تک کلیشه‌سازی نمی‌کنیم، بلکه چند گروه مردم را دسته‌بندی کرده و در نتیجه در مقابل آن‌ها تفاوت قائل می‌شویم. تحقیقات سوزان فیسکه، که او هم از پرینستون است، نشان داده که کلیشه‌های گروهی بر سطوحی از قابل اعتماد بودن و موقعیت‌های مختلف یا همان طور که برچسب زده می‌شود، بر “صمیمیت” و “رقابت” استوار است. محققان این دسته‌بندی‌ها را در یک طرح دو در دو طراحی کرده‌اند. هر یک از چهار جزء حاصل با یکی از احساسات مرتبط است: ترحّم، انزجار، افتخار و حسادت. محققان می‌گویند این چهار احساس به رفتار ما در برابر مردم در یک گروه جهت می‌دهد.

یافته‌ها نشان از آن دارد که وضع‌مان زیاد خوب نیست. ما تمایل داریم حقوقِ انسانی کسانی را که با آن‌ها احساس صمیمیت نمی‌کنیم، زیر پا بگذاریم، و نسبت به کسانی که سطح بالاتری دارند با خشونت واکنش نشان دهیم. اگر از لحاظ تاریخی هم بررسی کنیم، بیشتر نسل‌کشی‌ها متوجه گروهی است که مورد حسادت واقع شده‌اند. حتی واکنش‌های نسبتاً مثبت ما نیز معایبی دارند: شاید نسبت به کسانی که در موقعیت‌های پست‌تری هستند، ترحم ورزیم، ولی با حس تولیت آن را خراب کرده و به گروه خود افتخار می‌کنیم.

اگر فکر می‌کنید، فراتر از این‌ها هستید، دوباره فکر کنید. حتی اگر آگاهانه این کلیشه‌ها را پس بزنید، باید بدانید که آن‌ها در پس‌زمینه‌ی فرهنگی شما حضور دارند و پژوهش‌ها نشان می‌دهد احتمال دارد به اشتراک چنین تعصباتی نیز بپردازید. برای مثال، مطالعه‌ای نشان داد که آمریکا‌یی‌های سفید پوستی که در تست‌های استاندارد، هیچ علامتی از نژادپرستی نداشتند، ناخودآگاه سیاه‌پوستان را از حقوق انسان محروم می‌دانند.

بهترین راه برای فرار از این دام تکاملی، شناختن افراد در قالبی بیرون از خود است. همکاری در قالب پروژه‌های مشترک، ایده‌آل به نظر می‌رسد؛ چون اتکا به دیگران شما را وادار می‌کند تا فراتر از برداشت‌های ساده‌انگارانه را مورد توجه قرار دهید. و این که به کلیشه‌های اجتماعی اعتماد نکنید؛ حتی کلیشه‌های ملی‌تان. شواهد پیشنهاد می‌کند که ما حتی در مورد قضاوت خودمان هم با دقت عمل نمی‌کنیم.

علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید