در دنیایی که آزادی هر روز مهجورتر میشود، دیدگاههای مارگارت میدِ انسانشناس راجع به جنسیت، نژاد و طبیعت انسان از هر زمانی بیشتر به ذهن ما نزدیک هستند.
“یک فلاپر۱ ۲۴ ساله به تنهایی در وحشیترین مناطق جنوب اقیانوس آرام ماجراجویی میکند”. این تیتر را در روزنامهها جار میزدند.
سال ۱۹۲۵ بود که مارگارت مید، دانشگاه کرنل را در نیویورک برای مطالعهی فرهنگ مردم ساموآ رها کرد. کلیشههایی که مطبوعات به این اتفاق داشتند، آن زمان عادی بود. “وحشی” خطاب کردن غیرغربیها رایج بود، زنان مدرنی چون مید را “فلاپر” قلمداد میکردند و به جای این که آنها را دانشمندان واقعی در نظر بگیرند، زنانی وراج معرفی میکردند.
مید یکی از آن زنانی بود که به مبارزه با این طرز فکرها برخاست و در پایان کار حرفهایاش دیگر چنین کلیشههایی دربارهی هویت جنسی، نژاد و جنسیت قابل قبول نبود. زندگی و کار مید، کاتالیزور انقلاب فمینیستی بود، این افسانه را که بیولوژی تقدیر را رقم میزند به شکست کشاند و به ایجاد جنبش حقوق شهروندی در آمریکا کمک کرد. او به معنای واقعی کلمه، یک مبارز عدالت اجتماعی بود.
اشتیاق او برای تحمل فرهنگی و احترام متقابل امروزه مورد قبولتر از گذشته هستند. در جهان امروز، که “مبارز عدالت اجتماعی” یک توهین تلقی میشود، و شعارهایی توخالی مثل “فمینیسم یک سرطان است” تفاسیر سیاسی دارد، دیدگاههای مید دربارهی ارتباط فرهنگها با هم، هنوز هم میتواند درسهای خوبی به ما بیاموزد. و همهی اینها از سفر به ساموآ شروع شد.
مید به محض اخذ مدرک تحصیلی خود از دانشگاه، برای پی بردن به تجربیات پس از بلوغ در فرهنگهای دور، مسافرت را آغاز کرد. او میخواست بداند که آیا در آن فرهنگهای دور هم مثل فرهنگ کشور خودش، بیم و نگرانیهای جنسی و تعارضهای بین نسلی وجود دارد یا نه. ثمرهی تحقیقات او اولین کتاب پرفروش انسانشناسی، بلوغ در ساموآ (Coming of Age in Samoa) میباشد. مید در این کتاب خوانندگان باحیای خود را با خبرهایی مثل این که زنان در جزایر دورافتاده “هر چند سال که ممکن باشد از عشق و عاشقی غیر رسمی لذت میبرند” قلقلک میدهد. او همچنین نقل میکند که جوانان به طور قابل توجهی به دور از آشتفگی اند. اصلاً کسی معنای تجاوز را نمیداند. از این کتاب اغلب به عنوان یکی از جرقههای انقلاب جنسی در آمریکا یاد میشود.
مقالهی مرتبط: دلایل رادیکالی که باعث شدند ۸ مارس روز جهانی زن باشد
مید همچنین حرفهایی هم برای هموطنان آمریکاییاش داشت. او ادعا کرد که فرهنگ آمریکایی به طور روزافزونی در حال بیگانه شدن با تجربیات انسانی است. آمریکاییهای زمان او مردمی بودند که “هر نوع دانش دست اولی را از تولد، عشق و مرگ انکار میکردند، مورد تهاجم جامعهای بودند که به جوانان اجازه نمیداد روی پای خودشان رشد کنند و در خانوادههای هستهای، شکننده و کوچک خود که هیچ فراری از آن ممکن نبود و امنیت کمی در آن وجود داشت، زندانی بودند”.
تصویر بهشتی مید از زندگی در ساموآ بعداً توسط آکادمیک خشمگین، Derek Freeman به سُخره گرفته شد. فریمن که در دههی ۱۹۶۰ در ساموآ کار میدانی میکرد ادعا داشت که این زن جوان فریب تحقیقاتش را خورده است.
انتقادات فریمن از مید، خودش مورد انتقاد قرار گرفت. با این وجود، اکنون که ۹۰ سال از انتشار کتاب بلوغ در ساموآ میگذرد، هنوز انتقادات پابرجاست. در سال ۲۰۱۴، سازمان محافظهکار Intercollegiate Review، به کتاب مید، لقب “بدترین کتاب قرن بیستم” را داد.
اگر مید زنده بود، از این کار بدش نمیآمد. این زن پرجرئت و با ادعا از دعوا بدش نمیآمد. در زمانهای که از زنان خواسته میشد معنای وجودشان را در مادری پیدا کنند، مید ثابت کرد که یک زن میتواند در رشتهای مثل انسانشناسی که در انحصار مردها بود، پیشرفت کند.
ولی او کارهای بزرگتری باید انجام میداد. نوشتههای او چالشی بیباکانه برای ارزشهای محافظهکارانهی آمریکا بود. مید خودش دگرجنسگرا بود. او هنگامی که با همسر دومش (از مجموع سه ازدواج) زندگی میکرد، نوشتههایی را دربارهی همجنسگرایی مورد قبول در ساموآ منتشر کرد. او بعداً قبیلههایی را در گینه نو توصیف کرد که زنها در آن از لحاظ سیاسی غالب بودند یا در پرورش فرزندان نقشهای برابری با مردان بر عهده داشتند.
مقالهی مرتبط: چرا دانش جدید دربارهی جنسیت و هویت برای همه اهمیت دارد؟
او در نهایت به این نتیجهگیری رسید که تفاوتهای جنسیتی نه محصول زیستشناسی، بلکه نشأت گرفته از فرهنگ هستند. “تفاوتهای شخصیتی بین جنسیتها ساختههای فرهنگی هستند که نسل به نسل مردان و زنان برای تأیید آنها تمرین داده شدهاند”. او این جملهها را در سال ۱۹۳۵ با سبک همیشگی خودش نوشت. دیدگاهی وجود دارد که میگوید علم هم شواهد روزافزونی برای پشتیبانی از این نظرات پیدا میکند. Laurel Kendall، در موزهی تاریخ طبیعی آمریکا در نیویورک که مید بخش اصلی زندگی حرفهایاش را در آن جا گذراند، به اختصار میگوید:
پس از مید، کلمهی “زن” دیگر نمیتواند داخل آن قالب ثابت قبلی برگردد.
مید به مفهوم نژاد هم تاخت و نتیجهگیری کرد که آن هم ساختهی فرهنگ است. در سال ۱۹۷۰، او به همراه منتقد سیاهپوست، James Baldwin، گفتوگویی ۷.۵ ساعته را برگزار کردند که سال بعد، تحت عنوان A Rap on Race به چاپ رسید. کندال میگوید که “مید کمی ایدئالیست بود. او فکر میکرد اگر مردم تنها ذهن خود را آماده کنند، ما چنین چیزهایی را حل خواهیم کرد”. بالدوین از این روحیهی مید تقدیر میکرد ولی اعتقادش بر این بود که او نسبت به مسائل مربوط به نژاد در آمریکا به طور مأیوس کنندهای خام است.
بیتجربه و خام، یا بالعکس، فرقی ندارد. مید تأثیری بنیادین بر جای گذاشت. خوانندگان او افراد داخل اتاق سمینار نبودند. او در مجلات جذاب مقاله مینوشت و در برنامههای تلویزیونی آخر شب حاضر میشد. او شکیبایی لازم را برای حدس و گمانهای آکادمیک نداشت و قانع شده بود که انسانشناسی –که او آن را مطالعهی معنای انسان بودن تعریف میکرد- رسالت دارد تا درک متقابل بین فرهنگها را میسر سازد.
او با ایدههایش در نظر بسیاری از افراد به قامت یک پیامبر دیده شد. در نتیجه، نظریاتش به میلیونها نفر از مردم عادی رسید؛ مردمی که نگرانیهایشان متفاوت از نگرانیهای آکادمیکها بود.
مید فقط خوب سخن نمیگفت؛ او خوب عمل هم میکرد. دختر مید، ماری کاترین بتسون میگوید مادرش هر آنچه در اقیانوس آرام جنوبی آموخته بود را در کودکیِ او به کار بست. “من اولین بچهای بودم که بدون تزریق مسکن، به طور طبیعی به دنیا آمدم. همچنین اولین نوزادی بودم که بنجامین اسپوک دیده بود که با شیر مادر بزرگ میشود”. او با الهام از روشهای باز فرزندپروری در اقیانوس آرام، بزرگ کردن دخترش را با چند تا از خالهها و عمههای او به اشتراک گذاشت.
مادر من عمیقاً باور داشت، این که ما کامپیوتر و بمب اتم داریم، دلیل نمیشود که همهی کارها را بهتر از بقیه انجام دهیم.
تخصص مید در شناخت “دیگران” بود که باعث شد دولت آمریکا در جنگ جهانی دوم از او برای مطالعهی سرشت ملی متحدان و دشمنان این کشور به منظور پیشبینی کنشهای آنان، دعوت به عمل آورد. از این دوران میتوان به عنوان بهترین دوران انسانشناسی کاربردی یاد کرد. یعنی زمانی که این باور به وجود آمد که میتوان با شناخت بقیه جلوی درگیریها را گرفت.
Laura Nader، انسانشناس دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، باور دارد که انسانشناسی مثل مید نمیتواند در این روزها وجود داشته باشد. او جملهای را برای تصریح حرفش از شروود واشبورن نقل میکند که گفته بود:
وقتی کشور به سمت درستی حرکت کند، انسانشناسی بیرون انداخته میشود.
اگر مید امروز زنده شود و راستهای افراطی را در آمریکا و جنبشهای ملیگرا را در اروپا ببیند که چگونه به دنبال بستن طومار ایدئالهای پلورالیسم فرهنگیای هستند که او تمام عمر برای آن تبلیغ کرد، چه فکری خواهد داشت؟ آیا او از روحیهی فرهنگی ما مأیوس خواهد شد؟
شاید، ولی انسانشناسی که حرکت آرام انسان را از عصر حجر تا عصر فضا دیده، بهتر از هر کس دیگری میداند که فرهنگها عوض میشوند. و مید که در سال ۱۹۷۸ در ۷۶ سالگی درگذشت، قلباً آدم خوشبینی بود. او مینویسد: “ما دائماً در حال روبهرو شدن با فرصتهای بزرگی هستیم که تا پیش از این مشکلاتی حل ناشدنی به چشم میآمدند”.
پینوشت
- فلاپر (Flapper) در آمریکا در دههی ۱۹۲۰ یه زنان جوانی گفته میشد که دامن کوتاه میپوشیدند، موهایشان را کوتاه میکردند، جاز گوش میکردند، سیگار میکشیدند و مشروب سنگین مینوشیدند و آرایش غلیظ میکردند و رابطه جنسی غیر جدی برقرار میکردند و قیافه پسرانه بدون پستان داشتند.