دردنامه، هفتهنامۀ مجازی “دکتر مجازی” است که منحصراً بر روی “درد” تمرکز دارد. دردنامه یکشنبۀ هر هفته منتشر خواهد شد.
قسمت دوم از این مطلب با عنوان “پشت میلههای استنفورد (۲)” در “شمارۀ دهم دردنامه” منتشر شده است.
فریاد آزادی
از آنجایی که روز اول به آرامی و بدون مشکل خاصی سپری شد، انتظار بروز بینظمی و درگیری چندان به ذهن نمیرسید؛ با این حال روز دوم آغازگر آشوب در زندان استنفورد بود. زندانیان به نشانۀ اعتراض (و اعلام آزادی) سرپوشهای خود را درآورده و شمارههای شناساییشان را کندند، آنها همچنین تختهای خود را نیز به در سلول تکیه داده و خود را در سلول زندانی کردند (تا نگهبانان نتوانند وارد شوند). مشکلی که در این مرحله وجود داشت این بود: “برای حل این بینظمی چه تدبیری باید اتخاذ میشد؟”. نگهبانان از سوی دیگر بسیار عصبی بوده و نومیدانه یکدیگر را نظاره میکردند؛ چرا که دهان زندانیان به فحاشی نیز باز شده بود. هنگامی که نگهبانان شیفت صبح پستشان را شروع کردند مسلماً از این وضعیت زندانیان خشنود نبوده و سهلانگاری نگهبانان شیفت شب [قبل] را مسبب بروز چنین اوضاعی میدانستند. چارهای نبود، نگهبانان خود باید فکری برای حل این مشکل میکردند.
نگهبانان شیفت صبح تقاضای نیروی کمکی کردند؛ از همین رو ۳ نگهبان ذخیرۀ آزمایش فراخوانده شدند (اگر به خاطر داشته باشید در آغاز مطالعه از مجموع ۲۴ داوطلب فقط ۱۸ نفر در آن حضور داشتند و ۶ نفر باقی مانده، اعضای کمکی ذخیره بودند). نگهبانان شیفت شب نیز داوطلبانه به گروه ملحق شدند؛ ۹ نگهبان تصمیم گرفتند پاسخ “های” ۹ زندانی را با “هوی” بدهند! ولی چگونه؟ کپسول آتشنشانی! کربن دیاکسید سرد و متراکم حتماً میتوانست زندانیان را از درهای سلول به عقب براند (از آنجایی که پژوهشگران احتمال بروز آتشسوزی را در روند مطالعه لحاظ کرده بودند، تعدادی کپسول آتشنشانی از سوی Stanford Human Subjects Research Panel در زندان تعبیه شده بود). نگهبانان وارد سلولها شده و البسۀ زندانیان را از تنشان کندند؛ در ادامه تختها را به بیرون از سلولها منتقل کرده و رهبر(ان) آشوب را نیز وارد سلول انفرادی نمودند. سپس سعی کردند با ارعاب زندانیان، کنترل وضعیت را در دست بگیرند.
تسهیلات ویژه
خوشبختانه (شاید هم متأسفانه) آشوب نوظهور تا حدود قابل قبولی خفه شد. ولی اکنون مشکل دیگری وجود داشت. طبیعتاً چیرگی ۹ نگهبان بر ۹ زندانی خارج از عادت نیست؛ ولی طبیعیتر از آن این است که هرگز نمیتوان در تمام شیفتها از ۹ نگهبان استفاده کرد؛ چرا که اصلاً بودجۀ آزمایش اجازۀ چنین کاری را نمیدهد (یادتان هست که آزمودنیها حقوق دریافت میکردند). پس چارۀ کار چیست؟ یکی از نگهبانان فکری به سرش زد. “بیایید به جای تاکتیکهای فیزیکی از انواع روانی استفاده کنیم”. از همین رو یک سلول ویژه برای زندانیان طراحی شد.
البته طراحی که نشد (!)، یکی از ۳ سلول به یک “سلول ممتاز” تغییر کاربری پیدا کرد. جهت سربهراه نمودن آشوبگران، به سه نفر از زندانیانی که کمترین نقش را در بینظمیها داشتند امتیازات ویژه (در حد بضاعت) تعلق گرفت. این زندانیان لباس و تختهایشان رو دوباره تحویل گرفتند، به علاوه اجازه پیدا کردند مسواک نیز بزنند. با این حال زندانیان دیگر این امتیازات را نداشتند. این زندانیان همچنین سهمیۀ غذای ویژه داشتند و در مقابل زندانیان دیگر (که از غذا خوردن محروم شده بودند) غذای خود را صرف مینمودند. این رویۀ مؤثر بود و توانست روحیۀ اتحاد را در زندانیان کاهش دهد.
نسخۀ فوق فقط به مدت نصف روز به اجرا درآمد. نگهبانان سپس در ادامه تعدادی از زندانیان “خوب” را به سلولهای “بد” باز گرداندند و تعدادی از زندانیان “بد” را به جای آنها به سلول “ممتاز” منتقل کردند. این قضیه باعث شد زندانیان سردرگم شوند. از سوی دیگر سران آشوب (زندانیان کلهگنده!) گمان کردند که شاید این زندانیان “ممتاز سابق” برای نگهبانان جاسوسی میکنند و از همین رو اعتماد میان زندانیان رو به افول گذاشت.
حرکتی که نگهبانان در طول این یک روز (۱۲ ساعت تحریم + سرکوبی اغتشاشات روز قبل) انجام دادند در نوع خود جالب است. چرا؟ مشاور مطالعه (که خود زندانی سابق بود) پس از آگاهی از این ماجرا به پژوهشگران اطلاع داد که چنین تاکتیکی در زندانهای واقعی و از جانب نگهبانان واقعی نیز جهت از بین بردن اتحاد میان زندانیان انجام میشود. برای مثال در زندانهای آمریکا رفتار نژادپرستانۀ نگهبانان باعث بروز اختلاف میان سیاهپوستان، چیکانوها (Chicano، نژاد مکزیکی) و آنگلوها (Anglos، سفیدپوستان انگلیسزبان) میشود. در حقیقت در زندانهای واقعی خطر اصلی که جان هر زندانی را تهدید میکند از جانب همقطارانش متوجه حال وی میشود. از همین رو نگهبانان با ایجاد جبههگیری در میان زندانیان به تشدید چنین اختلافاتی دامن میزنند؛ در نتیجه زندانیان اغلب حرکت متحدانهای انجام نمیدهند.
این اغتشاش زندانیان ثمرات دیگری هم داشت که در نهایت به ضرر خودشان تمام شد. یکی از این میوهها، تقویت حس همبستگی بین نگهبانان شد. اکنون دیگر این صرفاً یک مطالعه و آزمایش ساده به حساب نمیآمد، بلکه صورت جدیتری به خود گرفته بود. اکنون در نظر نگهبانان، زندانیان خرابکارهایی بودند که باید سرکوب میشدند و بنابراین حالت خفقان شدیدتری بر جو زندان [از سوی نگهبانان] حاکم شده بود.
و چنین شد که نگهبانان تمام جوانب رفتاری زندانیان را تحت کنترل خود در آوردند. حتی استفاده از سرویس بهداشتی نیز تبدیل به یک امتیاز شده بود؛ طوری که نگهبان میتوانست اجازۀ استفاده از آن را به زندانی ندهد. این مسئله صورتی شدیدتر نیز به خود گرفت؛ تا جایی که زندانیان مجبور بودند بعد از ساعت خاموشی (۱۰ شب) برای دفع ادرار و اجابت مزاج از سطلی که در سلولهایشان بود استفاده کنند. بعضی اوقات هم نگهبانان اجازۀ تخلیۀ این سطلها را نمیدادند؛ در نتیجه بوی بسیار ناخوشایندی بر فضای سلول حاکم میشد.
نگهبانان نظارت سفتوسختی بر روی سردستۀ شورشیان، زندانی شمارۀ ۵۴۰۱، داشتند. این زندانی تعداد زیادی سیگار در روز استعمال میکرد (Heavy Smoker بود)، بنابراین تسلط بر وی از طریق کنترل زمان سیگار کشیدنش کار چندان سختی نبود. مسئولان دانشگاه بعدها متوجه شدند که او یک فعال رادیکال (Radical Activist، طرفدار سرسخت اصلاحات سیاسی) بود و صرفاً جهت برملا کردن فعالیتهای داخل زندان استنفورد، وارد این مطالعه شده بود؛ چرا که فکر میکرد این آزمایش جهت پیدا کردن روشهایی برای کنترل رادیکالها انجام میشده است. او در نظر داشت که پس از اتمام آزمایش، داستان کلی آن را به یک روزنامۀ زیرزمینی بفروشد.
درد و رنج
کمتر از ۳۶ ساعت پس از شروع آزمایش، زندانی شمارۀ ۸۶۱۲ شروع به اعتراض و شکایت از وضع روحی بد و عدم تمرکز کرد؛ او عصبی بود و گریهاش را نمیتوانست کنترل کند. علیرغم تمام اینها، محققان در ابتدا گمان بد کردند که مبادا وی در حال تمارض و صحنهسازی جهت خلاص شدن از زندان باشد (کاری که زندانیان واقعی انجام میدهند). پس از اینکه مشاور آزمایش با شمارۀ ۸۶۱۲ مصاحبه نمود (جهت آگاهی از وضعیت وی) و به او گوشزد نمود که اگر با چنین رویهای در زندان سن کوئنتین (San Quentin) پیش میرفت، چه سوء استفادههایی که نگهبانان و سایر زندانیان از او نمیکردند! جهت آسان نمودن شرایط برای ۸۶۱۲، به او پیشنهاد داده شد که مخبر زندان باشد (Informant، همان جاسوس و خبرچین) و در قبال آن نگهبانان آزار و اذیتی به وی نرسانند.
روز بعد ۸۶۱۲ به بقیۀ زندانیان گفته بود:”شما نخواهید توانست فرار کنید. از این جا خلاص نخواهید شد.” این مسئله باعث تضعیف روحیۀ زندانیان شد و حس یک زندانی واقعی را در آنها ایجاد نمود. وضعیت ۸۶۱۲ رفتهرفته رو به زوال گذاشت، او دیوانهوار داد میزد، فحاشی میکرد و به شدت عصبی بود. بعد از این بود که پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که او واقعا از مشکلات روحی (القا شده در زندان) رنج میبرد و در نهایت تصمیم گرفته شد که آزاد شود.
والدین و دوستان
روز بعد یک برنامۀ ملاقات گسترده بین زندانیان و خویشاوندان نزدیکشان اجرا شد. مسئولین نگران بودند که اگر والدین زندانیان وضعیت زندان آزمایشی را ببیند، اصرار به بردن فرزندانشان خواهند نمود. جهت جلوگیری از چنین پیشآمدی، دستی به سر و روی زندان کشیده شد تا بهتر جلوه کند. زندانیان را به حمام فرستادند، مویشان را مرتب کرده و ریششان را نیز اصلاح نمودند و حتی سلولهایشان را نیز به دقت تمیر کردند. در ادامه غذای مفصلی برای زندانیان تدارک دیده شد، در سالن موسیقی پخش شده و از یکی از تشویقکنندگان (Cheerleader) جذاب استنفورد، سوزی فیلیپس (Susie Phillips)، هم خواسته شد تا از میهمانان استقبال کند.
بازدیدکنندگان با چهرههایی شاداب و بشاش (!) از راه رسیدند (احتمالاً ملاقات در زندان تجربۀ جدیدی برایشان محسوب میشد)، محققان نیز با زیرکی هرچهتمام به صورت کاملاً سیستمیک سعی کردند رفتار ملاقاتکنندگان را تحت کنترل خود درآورند. به این صورت که:
- ملاقاتکنندگان باید ابتدا ثبتنام میکردند.
- باید نیمساعت انتظار میکشیدند.
- فقط دو نفر اجازۀ ملاقات با هر زندانی را داشت.
- زمان ملاقات حداکثر ۱۰ دقیقه بود.
- ملاقات نیز زیر نظر یکی از نگهبانان صورت میگرفت.
- پیش از ورود به سالن ملاقات نیز، هر کدام از والدین باید در رابطه با پروندۀ فرزند خود با زندانبان صحبت مینمودند.
البته والدین در ابتدا به این قوانین سختگیرانه واکنش نشان دادند ولی در ادامه گردن نهاده و آنها را پذیرفتند. و در نتیجه ملاقاتکنندگان نیز مطیع قانون و “بچۀ خوب” (!) شدند (این قضیه قانونمندی تا حدودی باعث میشد که والدین به وضع فرزندانشان اعتراض نکنند).
بعضی از والدین هنگامی که ضعف جسمانی فرزندانشان را مشاهده کردند، ناراحت شدند. ولی تمهیداتی که در نظر گرفته شده بود باعث شد والدین اعتراض نکنند و در جهت جلب رضایت سرپرست زندان عمل نمایند (تا به اصطلاح بعداً برای فرزندشان شر نشود). هنگامی که مادر یکی از زندانیان به سرپرست گفت که تا کنون فرزندش را در چنین وضعیت بدی ندیده است، وی زندانی را تقصیرکار دانست:
پسرت مگه چشه؟ خوب نخوابیده؟
و سپس رو به پدر کرد و پرسید:
فکر نمیکنی که دیگه خودش میتونه از پس مشکلاتش بربیاد؟
پدر نیز در پاسخ گقت:
البته که میتونه! اون بچۀ قویایه، سرپرست.
و سپس رو به همسرش کرد و گفت:
بیا بریم عزیزم، به اندازۀ کافی وقت تلف کردیم.
پینوشت: قسمت پایانی “پشت میلههای استنفورد” را یکشنبۀ هفتۀ بعد، همین موقع، در شمارۀ بعدی “دردنامه” بخوانید.