انسانهای امروزی با ناراحتیها و بیماریهای مزمن محنتزده هستند که به معنای واقعی میتوان گفت در اجداد چادرنشین آنها وجود نداشت. آیا ما میتوانیم راه خود را از آنها جدا کنیم؟
من در صندلیِ پشتیدار میز کار خود نشسته و خم شده و متناوباً نوتهایی را در کامپیوترم باز میکردم. در همین حین کتابی هم دربارهی بدن انسان جلوی خودم باز کرده و در حال خواندنش بودم. این کتاب جزو آن دسته از کتابهایی بود که به صورتی افزایشی و نامساعد تضمین میکرد مرا از بدن خودم آگاه نماید. پس از مدتی کمردردهای همیشگی که خود را پس از کمی نشستن نشان میدهند پیدا شدند و من هم در پاسخ به آن کمی به خودم پیچ و تاب دادم. از پنچره نگاهی به بیرون انداختم، باغ بیرون برایم کمی تیره جلوه میکرد؛ عینکم کجا بود؟ انگشتان پاهایم داغ بودند و میخاریدند و پای ورزشکار (!) من باز هم شعلهور بود.
دوباره سری به کتاب زدم. “این فصل روی سه رفتار تمرکز کرده بود … که احتمالاً شما هماکنون در حال انجام آنها هستید: کفش به پا کردن، خواندن و نشستن.” بسیار خوب، من در حال انجام همین کارها بودم. چه چیزی معمولتر از این میتوانست در جریان باشد؟
مطابق با چیزی که نویسنده، زیستشناسی در زمینهی تکامل انسان در هاروارد به نام Daniel Lieberman بیان داشته بود، کفشها، کتابها و صندلی پشتیدار به هیچ وجه در زندگی انسان نرمال نیستند. بدن ما دلایل خوبی برای شکوه و گله دارد؛ چون برای این ضمایم و متعلقات طراحی نشده است. نشستن طولانیمدت موجب کمردرد میشود. تمرکز زیاد روی کتابها یا صفحه نمایش کامپیوتر در سن جوانی نزدیکبینی را به دنبال دارد. کفشهای نرم و بسته به مشکلات پا منجر میشوند که شامل پینهی پا و قارچ بین انگشتان میباشد.
مشکلات نامبرده در مقایسه با مسائلی که اکنون انسان با آنها درگیر است، بسیار ناچیز جلوه میکنند؛ چاقی، دیابت نوع ۲، پوکی استخوان، بیماریهای قلبی و بسیاری از سرطانها که در حال رشد در قسمتهای توسعهیافته و در حال توسعهی جهان میباشند. این ناهنجاریهای جدی در برخی خصوصیات با هم مشترک اند: همهی آنها مزمن و غیرعفونی هستند، با افزایش سن بدتر میشوند و تحت تأثیر شدید فراوانی و فرهنگ قرار دارند. پزشکی نوین برخی درمانها را برای آنها پیشنهاد میکند ولی راه چاره را نه! مرگ و معلولیت همچنین راه خود را به سمت حلو ادامه میدهند.
دورنمایی تکاملی برای فهم تلههای بدن انسان در زمانی طولانی، حیاتی است. چیزی که لیبرمن بیان میدارد نه سخت است و نه برای اولین بار است که گفته میشود. به این مسأله در تکامل فرضیهی عدم تطابق میگویند: اجداد اولیهی ما در تلاش برای جستجوی علوفه و شکار در دستههای کوچک و شناوری زندگی میکردند. برای بیش از یک میلیون سال در آفریقا، تکامل، بدن و رفتار آنها را با نوعی دادوستدِ همراه با تغییرات اندک در موقعیت محیطی مطابقت داده است؛ این به معنای انتخاب طبیعی میباشد. به صورت تصادفی ابزارهای جدید امتحان شده و نوعی مقبولیت نسبت به مواردی که کاربردی داشتند و رد نسبت به آنهایی که کارایی نداشتند، به وجود آمده است. انتخاب طبیعی تناسب و قدرت زنده ماندن یک فرد را نسبت به دیگران از طریق افزایش شانس تولیدمثل افزایش میدهد.
با این حال اختراع کشاروزی در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش قدمهای آهسته و لاکپشتی تکامل را در راه تطابق بر هم زده است. یکجانشینی به طور سریع انسانها را در معرض غذا، بیماری و پوششهای جدیدی قرار داد. این کار عدم تطابق را افزایش داد و در نتیجهی انتقال از شکار و جمعآوری به کشاورزی، بیماریها از این میان سر درآوردند.
انقلاب صنعتی ۲۵۰ سال پیش شروع شده و شتاب تغییرات فرهنگی را افزایش داده و علاوه بر آن بدن ما را بیش از پیش در هماهنگی با محیط عقب گذاشته است. در نتیجهی این مسائل، ما از نظر سلامتی در رنج هستیم. لیبرمن لیستی از دیابت نوع ۲، بیماریهای کرونری قلبی، پوکی استخوان، فشار خون بالا و برخی از سرطانهای دستگاه تولیدمثلی را به عنوان ناهنجاریهای ناشی از عدم تطابق فرض کرده است. به این لیست میتوان آسم، آلرژیها، بیخوابیهای مزمن، پوسیدگیهای دندان، افسردگی، نزدیکبینی و کمردرد را نیز اضافه کرد. او با جملات بعدی به من هشدار میدهد که “قسمت عمده از کسانی که کتاب میخوانند، احتمالاً در اثر رنج و عذاب یکی از این عدم تطابقها خواهند مرد”. او بیماریهای عفونی بزرگمقیاس را نیز جزو همین عدم تطابقها حساب میکند ولی با وجود این، اکثر آنها در بین کشورهای توسعهیافته مهار میشوند.
حلقهی اختلال در تکامل
انتخاب طبیعی وقت تصحیح عدم تطابق را ندارد؛ چون تکامل فرهنگی امروزه بسیار سریعتر از تکامل زیستی حرکت میکند. بنابراین لیبرمن اصطلاح بدیمن جدیدی را پیشنهاد میکند: اختلال در تکامل.
این اختلال به معنای بازگشت انسانها به عقب یا بیارزش شدن تطابقهایی ارزشمند، مثل مغزهای بزرگ و پاهای قابل ارتجاع نیست. اختلال در تکامل چیزیست که لیبرمن میگوید “چرخهی خودتنظیمی زیانآوری که در طی چندین نسل با عدم یافتن راه چاره برای عدم تطابقها اتفاق میافتد ولی به جای رد کردن هر چیزی که به عنوان عامل محیطی موجب بیماری شده است، بیماری را شایع نگه داشته و برخی اوقات آن را بدتر هم میکند”.
وقتی تکامل فرهنگی رهبر برهی از تطابقها باشد، وضعیت سلامت بدتر میشود. مثل مزهی دیرینه برای شیرینیها که ناجور میشود. با این که او قدردان دارو و جراحیهای مدرن است ولی آنها را بسان باند زخم میداند که معادل عینک یا عصا هستند؛ چون دلیل نهایی یا امکان پیشگیری را نشان نمیدهند. “وقتی ما بیمار میشویم، درمان قسمتی از دینامیک اختلال در تکامل میباشد”.
تصاویری که در این صفحه نمایش داده شده، سه تای اول محصول تکامل داروینی و بقیه مربوط به اختلال در تکامل لیبرمن میباشد. اگر ما این شکلها را در یک چرخه مرتب کنیم –چرخ تقدیر نخستیها- کسی که در بهترین موقعیت در حال اشتغال است تنها عاقل و خردمند دوران پساصنعتی پشت میز نیست که مانند من به دلیل مزایای مجاورت با ماده سرخ شده است بلکه، تکخردمند موجود در این میان شکارچی میباشد.
این دسته که اولین اعضای خانوادهی انسان خردمند (Homo sapiens) ما هستند که برای اولین بار دویست تا سیصدهزار سال پیش از خانهبدوشان پارینهسنگی (Paleolithic foragers) اولیه مشتق شدند. آناتومی آنها شبیه چیزی بود که ما الآن هستیم. محققان از طریق اسکلتها و آثار باستانی باقیمانده و همچنین با بررسی دستههای شکارچی تازهتر کمی دربارهی این گروهها اطلاعات بدست آوردهاند. این افراد در شکلی عالی بودند؛ آنها مثل دوندههای ماراتن میدویدند و مانند اربابان چرت میزدند! رژیم غذایی آنها اگرچه جویدنی ولی مغذی بود و اگر در هماهنگی عالی با محیط خود نبودند، به شکلی خوب با آن تطابق مییافتند.
این درست نیست که شکارچیهای سیار جوان میمردند، قبل از این که بیماری قلبی و نظایر آن خود را نشان دهند. آنها که میتوانستند دوران نوزادی را با سلامت به پایان ببرند، تا حدود ۷۰ سال عمر میکردند. فرض میکنیم که در عوض، آنها با عفونت و انگلها درگیر بودند ولی حتی در سنین بالا نیز به نظر نمیآید که از عوارض مزمن سلامتیِ جوامع فراوان در رنج بوده باشند. عموزادههای پارینهسنگی ما مثالهای نقضی هستند که فرضیهی عدم تطابق را تقویت میکنند و سؤالی آشکار را برمیانگیزند: چگونه میتوانیم بیشتر شبیه آنها باشیم؟
بازگشت به خویشتن!
در طول یک دوره که لیبرمن در هاروارد تدریس میکرد، اطلاعات ورزشی و تغذیهای را از دانشآموزانش جمعآوری نمود. دانشآموزان خود را با گروههای قبیلهای در بوتسوانا، تانزانیا و پروگوئه مقایسه کردند که تقریباً شبیه شکارچیهای سنتی عمل میکنند. با فرستادن اطلاعات مشابه میتوان فهمید که در کجای طیفِ بین شکارچیها و بدترین موارد قرار داریم. همچنین چه مواردی از عوارض که شامل بیماریهای جدیِ احتمالی هم میشود، به دلیل عدم تطابق به وجود آمده است؟
بیایید یک مثال را بررسی کنیم. قدی ۱۸۰ سانتیمتری و وزنی ۹۰ کیلوگرمی با BMIای در حدود ۲۵.۴: در “اوج اضافه وزن” قرار دارد. این نظر لیبرمن است. با این که این فرد چاق نیست ولی قطعاً سنگینتر از یک شکارچی میباشد. با بررسی نوینترِ انجام گرفته روی گروههای شکارچی، BMI آنها ۲۱.۵ ارزیابی شد که متخصصان سلامت آن را پائینتر از حد نرمال حساب میکنند. کمترین BMI محاسبه شده توسط لیبرمن، متعلق به زنی از خانهبدوشان آفریقایی با عدد ۱۸.۲ بود.
فشار خون سیستولیکِ (فشار موجود در دیوارهی عروق هنگام انقباض قلب) نمونهی ما ۱۳۸ بود که کمی بالاتر از حد نرمال است و در برخی از چرخههای تشخیصی پیشپرفشاری ارزیابی میگردد. در کوچنشنان آفریقایی و افراد مشابه آنها فشار خون سیستولیک بین ۱۰۰ تا ۱۲۲ بود که در جوامع توسعهیافته زیر حد معمول در نظر گرفته میشود. در سن ۶۷، مثالی که ما ارائه دادیم، شایستهی مرگ به خاطر فشار خون بالا بود؛ چون معمولاً این عدد با افزایش سن، بالاتر میرود، در حالیکه یک شکارچی در همین سنوسال اصلاً با پرفشاری خون (۱۴۰ یا بالاتر) روبهرو نیست.
“همچنین گفته میشود که آنها دیابت نداشتهاند ولی نمیدانیم. من میگویم که این بسیار غیرمحتمل است”. مقاومت نسبت به انسولین که فرم پیشرفتهای از دیابت میباشد “نادر و در کوچنشینان وجود ندارد”.
ولی چیزی که از محیط ابتدائی برداشت میشود، شکارچی نسبت به دیابت ایمن نبوده است. بومیان استرالیایی متناوباً پس از سکونت در مناطق شهری اضافه وزن پیدا کرده و مشکوک به دیابت میشوند. در تحقیق دههی هفتاد میلادی نمونهای از این افراد به طور آزمایشی برای چند هفته به زندگی کوچنشینی سوق داده شدند. با انجام این کار نه تنها وزن این فراد کاهش یافت، بلکه با خوردن گوشت کانگورو، ماهی و سیبزمینیهای وحشی سطح گلوکز خون در دیگر علائم متابولیکی نیز پائین آمد. حداقل به صورت موقتی هم شده، برخی از آنها از دست دیابتشان خلاص شدند.
با توجه به این که در نمونهی ارائه شده از طرف ما، چاقی، دیابت یا بیماری قلبی وجود ندارد، حداقل تاکنون، ما تمرکزمان را روی ناهنجاریهای کمخطرتری که به علت عدم تطابق به وجود میآیند، جلب میکنیم. نزدیکبینی؟ به صورت دقیق برآورد شده است که این ناهنجاری فقط در ۳% شکارچیهای اتفاق میافتد. “ما از این موضوع آگاهیم که در جمعیتهای کشاورز هم، این ناهنجاری تقریباً وجود ندارد. من شرط میبندم که این هم در نتیجهی عدم تطابق ایجاد شده است”. اگر کودکان امروزی از چشمان خود در راههای متفاوتی استفاده میکنند، ما باید آنها را بیشتر بیرون ببریم. عینک به بقای ژنهای نزدیکبینی و شیوع آنها در جمعیت انسانی کمک کرده است. اگر چنین چیزی را قبول نماییم، نمونهای از اختلال در تکامل را بررسی کردهایم.
کمردرد من فقط از اجدادم که موجودی دوپا بوده و میایستادند به ارث نرسیده است. این مورد شاید کمی گولزننده باشد؛ چون از آن مواردیست که هم در اثر استفادهی بیش از حد و هم کمتر از حد معمول ایجاد میشود. شکارچیها شاید به علت استفادهی معمول از کمرشان نسبت به کشاورزان و کارگران کارخانه که مجبور هستند بایستند، موفقتر باشند ولی آنها نه روی تشکهای نرم میخوابیدند و نه روی صندلیهای راحتی استراحت میکنند.
دربارهی اضطراب و افسردگی چطور؟ “هیچ اطلاعاتی در این زمینه در مورد شکارچیها وجود ندارد. پس چرا ما فکر میکنیم که این هم نوعی عدم تطابق است؟ چون سطوح استرس بالاست. فعالیت و خواب کمتر و رژیمهای غذایی مدرن همگی تأثیر خود را بر خلقوخو اثبات کردهاند. من شرط میبندم که بیخوابی مزمن هم در نتیجهی همین عدم تطابق به وجود آمده؛ با این که هنوز کسی این مورد را در شکارچیها مطالعه نکرده است”.
استنتاج برای واکنش
لیبرمن خودش برخی دیدگاهها راجع به فوائد فعالیت بدنی که سطح اضطرابش را پائین آورده، دارد. دویدن، عادت مورد علاقهی او میباشد که آن را وارد پروسهی تحقیق کرده است. در سن ۴۹ سالگی، او ۳۰ تا ۵۰ مایل میدود و روزی ۲ مایل نیز راه میرود. اگر هوا خوب باشد کفشهایش را نیز درمیآورد و با همین کارش همه در کمبریج او را با انگشت نشان میدهند! دویدن پابرهنه برای هر کسی نیست ولی او در کتابش آن را اینگونه توجیه میکند: “من تقریباً هیچگاه قوس صافی در کسی که عادت دارد پابرهنه باشد ندیدهام و این موضوع عقیدهی من مبنی بر این که صافی کف پا نیز یک عدم تطابق تکاملیست را تقویت میکند”.
لیبرمن شکارچیها را به صورت ورزشکاری حرفهای میداند که حتی یک روز را هم تعطیل نمیکنند. دویدن با پای برهنه پس از بازی و کوچ کردن برای یافتن ریشهها در گرمای کشورهای جنوب صحرا، باعث میشده که آنها در طول روز ۵ تا ۱۰ مایل را بپیمایند. چه اتفاقی برای نسلی از آنها که این کار را انجام نمیدادند میافتاد؟ نبود فعالیت بدنی شدید و منظم “یکی از دلایل پایهای بسیاری از بیماریهای عدم تطابق میباشد، دانستن این که باید از از کجا آغاز کرد سخت است”. عدم فعالیت در جوانان به “عضله، قلب، استخوان و رشد نامناسب گردش خون” میانجامد و این زمانی است که بزرگسالان فشار خون بالا، بیماریهای قلبیعروقی و پوکی استخوان را در بدن خود احساس میکنند که در زنان شکارچی به ندرت دیده میشد. در ذرات باستانی دیده شده که استخوانهای مربوط به زنان کوچنشین علامتی از شکستگیهای ناشی از پوکی استخوان را نشان نمیدهد. قدرت اسکلتی یک زن هر چه که رشد میکرده، با نگهداری از گله و فعالیت برای بلند کردن اجسام، ضربدیده و قوی گشته است. “زن امروزی که دوران یائسگی را میگذراند و در جوانی هم به قدر کافی ورزش نکرده است و در مدرسه هم فعالیت بدنی خوبی نداشته، موجب گشته تا بخش اعظمی از جمعیت ما درگیر پوکی استخوان شود”.
ولی چیزی هم هست که ما در آن میتوانیم با شکارچیها رقابت کنیم: استراحت کردن. محققان قرن بیستم بسیار به این نکته اشاره کردهاند که شکارچیها زیاد در دور و اطراف پرسه میزدند. نداشتن غذای کافی آنها را نیازمند ذخیرهی کالری کرده است. تحت چنین شرایطی استراحت تطابق یافته که اجازه میدهد انرژی اضافی صرف تولیدمثل ویا ذخیرهی غذا به شکل چربی برای استفادهی بعدی شود.
در طی تدریس لیبرمن اینگونه محاسبه میکند که مردم امروزی انگیزهی کافی برای ورزش و فعالیت ندارند؛ چون شکارچیها به میزان زیادی استراحت نیازمند بودند. انجام ندادن کار زمانی که چیزی برای انجام دادن وجود ندارد نوعی تطابق به نظر میآید ولی این مورد الآن نوعی ناسازگاری میباشد. بنابراین فعالیت و استراحت مکمل هم هستند و شکارچیها تعادل خوبی بین آنها برقرار کرده بودند ولی با چاقی مدرنی که میبینیم سوءمدیریت صورت گرفته است. دلیلی که آورده شده بسیار ساده به نظر میآید ولی لیبرمن اینگونه توضیح میدهد که “بسیاری از ابزارها از توانایی ما برای دویدن و فعالیت حمایت میکنند –در بین آنها میتوان تاندونهای آشیل قابلارتجاع، باسنهای عضلانی، زانوهای بزرگ و غدد عرق فراوان- اشاره کرد. شواهد علمی که تکامل انسان را برای استراحت کردن نشان دهد کجاست؟ مدرک آناتومیکال خوبی برای تطابق به منظور استراحت وجود ندارد؛ این یک فرضیه است”.
رژیم غذایی اختلال در تکامل
در نهایت به رژیم غذایی میرسیم. وعدههای غذایی که ما مصرف میکنیم فاصلهی زیادی با حتی میانگین چیزی دارد که شکارچیان مصرف میکردند. شمار کالریهای مصرفی تقریباً ۲۵۰۰ در هر روز میباشد. اما برعکس اجدادمان که بیشتر کربوهیدراتهای خود و یکسوم کالریهایش را از گیاهان، حبوبات و دانهها بدست میآورد، بیشتر کربوهیدارتها و کالریهای ما از طریق غذاهای فرآورده و محصولات لبنی شامل نان، پنیر، بستنی و کوکیها دست میآید.
گیاهان وحشی و میوههای کوچنشینان پارینهسنگی فیبر بالایی داشتند ولی ما در نهایت سالاد و سبزی که میخوریم به لطف دستکاریمان در کشاورزی مقدار فیبر متوسطی دارد. ولی همه چیز در غذاهای گیاهی خلاصه نمیشود، شکارچیها بیشتر از ما ماهی و گوشت میخوردند ولی با این حال چربی کمتری دریافت میکردند.
شکارچیها اگر خوششانس بودند میتوانستند کمی عسل بدست بیاوردند و مزهی شیرینی را معادل انرژی در نظر بگیرند به همین دلیل این مزه مارکر انرژی نام گرفت و با امتحانهای بیشتر، علاقه نسبت به چیزهای شیرین و چرب افزایش یافت و این افزایش هماکنون به شماری از ناهنجاریهای عدم تطابق انجامیده است.
برای مثال حرص ما برای شکلات و چیزهای شیرین که از اجدادمان به جامانده است، مسئول وجود ده تا دندان پرکرده و خراب در دهانمان میباشد. شواهد نشان میدهند که خراب شدن دندانها تقریباً فقط در انسان دیده میشود و پس از انقلاب صنعتی افزایش زیادی پیدا کرده است. [علت دنداندرد و منشأ تکاملی آن]
ضدحملهی فرهنگی
با این که انسانها هنوز درگیر این هستند، لیبرمن در این باره مشکوک است که انتخاب طبیعی میتواند از فرهنگ جیوهای ما سبقت گرفته و مشکلات سلامتیمان را برطرف کند. ما نمیتوانیم منتظر انتخاب طبیعی بمانیم، این فرآیند بسیار زمانبر است. لیبرمن بیشتر اعتقاد دارد که ما باید با اختلال در تکامل مبارزه کنیم، البته به معنای فرهنگی. عادات و محصولات ناسالم به خاطر مزایایی مثل ارزان و خوشمزه بودن به نظر میآید که بر معایب خود فائق آمدهاند. چیزی که او میانگیری فرهنگی مینامد، از لباسهای محافظتی گرفته تا آنتیبیوتیکها که بدن را در مقابل خشونت محیط و تکامل ایمن میکنند. “نبود انتخاب در نتیجهی وجود آنتیبیوتیکها موجب افزایش تنوع انسانی شده است. افرادی که شاید اگر این امکانات نبود نمیتوانستند از غربال تکامل عبور کنند ولی با این حال از این سد طبیعی عبور کرده و ژنهایشان را نیز با خود میآورند”.
من مخالف میانگیری فرهنگی و مراقبت از ضعیفان نیستم ولی درمان زمان و انرژی لازم برای پیشگری را میگیرد. ما چیزی دربارهی پیشگیری از سرطان نمیشنویم؛ برای مثال ورزش کردن میتواند خطر ابتلا به سرطان سینه را ۲۰ تا ۵۰ درصد کاهش دهد. چه کسی در کار چشم پزشکیِ پیشگیرانه است؟ یا پیشگری از ناراحتیهای پا؟ خلاصه اگر پزشکان بیشتری دربارهی پزشکی تکاملی مشاوره دهند، شاید بیماران تصویر بزرگی از علت سخت بودن کاهش وزن و درست غذا خوردن درک نمایند. این مسأله شاید آنها را برای تلاش بیشتر راضی سازد. جانشینی عارضهی عدم تطابق به جای یک نارسایی شاید برای فرد انگیزه بیافریند.
شکارچی در کمپین سلامت عمومی لیبرمن پیامآور مهمی است ولی سبک زندگی او نوشدارو نیست. “درست است که قابل بحث است ولی مردم در جهان توسعهیافته با همهی این گفتهها بهتر از شکارچیها زندگی میکنند. ما عمر طولانی و سالمتری داریم. بیماریهای عفونی مغلوب گشتهاند. زندگی ضرورتاً به عقب برنمیگردد و با این کار بهتر هم نخواهد شد. ما فقط باید با چالشها دستوپنجه نرم کنیم”.
پینوشت: در این متن منظور از “شکارچی” همان “شکارچی-گردآورنده” (hunter-gatherers) میباشد.
بسیار عالی!
غیر قابل قبول! اینها بر مبنای فرضیات است صرفاً
!Ok
جالب نبود
جالبه.من قبلا دراین موارد چیزهایی از اخبارگوناگون شنیده ام.ومیگویند جدما درآفریقا پدیدآمده است.