یکی از چیزهایی که انسان بودن را فوقالعاده میکند، توانایی شگفت انگیز آدمی در یادگیری است. ما همیشه چیزهای جدید را بکار میبندیم و اشتباهات دمدستی را اصلاح میکنیم. اما فضایی در این میان هست که به نظر میرسد آموختن و تغییر کردن در آن، بسیار مشکل باشد، فضایی بنام ” زندگی احساسی “.
تقریبا از اواسط هشت سالگی است که ما اولین قدم را در زندگی احساسی خود برمیداریم و سعی میکنیم در این فضا، چیزهایی را یاد بگیریم، برای مثال تلاش میکنیم یاد بگیریم به دیگران اعتماد کنیم، یاد میگیریم که خودمان را دوست داشته باشیم، یاد میگیریم که کم کم خودمان باشیم، میاموزیم که چگونه تقصیر را گردن دیگران بیندازیم!، یاد میگیریم که وقتی از دنیا ناراحت هستیم چه بکنیم و یا اینکه می اموزیم چقدر از مشکلاتمان را میتوانیم به دیگران بگوییم، میاموزیم که چه چیزهایی میتوانند مارا به شدت عصبانی کنند و اینکه چه میزان از بازیگوشیهایمان بخشوده میشوند!
متاسفانه برای نوع انسان، این مرحله از زندگی میتواند به طور قابل توجهی اشتباه پیش برود و فرد هرگز آنچه را که لازمست را نیاموزد و چه بسا آموختههایی که به اشتباه در ذهن کودکانهی ما جا خوش میکنند و باعث میشوند نسبت به درستی مسائل،حتی به نسبت فهم یک بچه هشتساله، اشتباه کنیم، بدون اینکه بدانیم واقعا چه شد و چه پیش آمد…
برای مثال ممکن است که با حجمهای از توهین و تحقیر مواجه شویم، توهین و تحقیری که ویژگیهای جسمی و روحی ما را زیر سوال میبرند و یا میتوانیم تحت تاثیر غیر مستقیم افکار دیگران قرار گرقته و منزوی شویم .
ما گاهی ممکن است باور کنیم که آنچه در گذشته ما، در زمان کودکی، برای ما روی داده است درست بوده و واقعا ما همانی هستیم که بد تعریفش میکردند. این تصور میتواند آزاردهنده و حقارت بار باشد و ما را مجبور کند که بر کودکی خود غلبه کنیم، اگر حس استیصال ما، ریشه در کودکیمان داشته باشد اصلا خوب نیست و همیشه در درون ما کودکی با تعریفهای خاص از گذشته زندگی خواهد کرد که کنترل رفتارهای امروز ما را هم دردست گرفته است. برای همین است که گذشته گاهی میتواند زخمهای عمیقی را بر روح ما برجای بگذارد…
امروزه روانشناسان بر این موضوع اتفاق نظر یافتهاند که احساسات سالهای اول زندگی آدمی تاثیر غیرقابل انکاری را بر سلامت روحی فرد در آینده خواهند گذاشت.
اما بیاییم به این موضوع بهتر نگاه کنیم ، خب همه ما در مقاطعی از مشکلاتمان به خودمان میگوییم چقدر بهتر بود اگر این بحرانها هرگز ایجاد نمیشدند، اما به یاد بیاورید، همان گونه که این احساسات در درون ما گاه موج می زنند، حس مقابله با آنها و باز سازی روحیه خود ما نیز از همان جا نشأت می گیرد جایی که به ما کمک میکند خود را باز بیاراییم و قوی تر شویم و اگر این خاصیت تغییر در ما و جود نمیداشت ما زندانی افکار و احساسات خویش میماندیم و همیشه در سالهای اول زندگی خود نفس میکشیدیم و این شرایطی در زندگی ماست که میتواند پایه و اساس اصلی آمرزش، هوشیاری پایدار و مستمر و احترام به دیگران باشد …
گذشته را فراموش کنید، انسان هایش را ببخشید و در مورد کودکی خود بهتر بیاندیشید ، با کودک درونتان آشتی کنید و کمکش کنید بزرگ شود …