انتشار این مقاله


سندرم خاطرات غلط و اعترافات دروغین

هرگز با خود فکر کرده‌اید، که ممکن است بخشی از خاطراتتان تحریف‌شده باشند؟

این موضوع، دو خواهر را که در سال ۲۰۱۵، شکایتی مبنی‌بر سوء‌استفاده جنسی از سوی یکی از آشنایان مونث خود، به پلیس ارائه کرده‌بودند، درگیر نموده‌بود. آن‌ها بیان‌کردند که این سوءاستفاده در جایی میان  سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۶ روی داده‌است. وکیل پرونده، کسی که بجای متهم سخن می‌گفت، خواستار مداخله شاو، به عنوان کارشناس شواهد شد.

شاو، روانشناس‌جرائم در دانشگاه ساوس‌بانک لندن، از نامعمول‌بودن این سناریو به وجد آمده‌بود! او بیان داشت: “در مواردی که سوءاستفاده‌ی جنسی در کار است، عموماً پدر خانواده متهم می‌شود. درحالی که در این مورد یک دختر متهم پرونده است.”
در زمان سوءاستفاده، این دو خواهر در حدود ۵ تا ۷ سال  و فرد متهم، ۱۰ تا ۱۲ سال، سن داشته‌اند.

زمانی‌که شاو رونوشت‌ها و یادداشت‌های مرتبط با این مسئله را ورق می‌زد، متوجه تکیه‌کلامی در گفته‌های خواهر بزرگ‌تر شد. شاو بیان می‌کند: “خواهر بزرگ‌تر مدام این را تکرار می‌کرد، (کودکی من بسیار درد‌ناک بوده و من بسیاری از آن خاطره‌ها را دفن کرده‌ام، من فکر می‌کنم این در واقع همان ابزار سازگاری و کنار آمدن من با مسائل‌ بوده و من باید به آن پایان می‌دادم.) این‌ها نشانه‌ها و نقاطی دال‌بر نوعی سرکوب هستند و این همان ایده‌ای است که به شما می‌گوید، می‌توانید رویداد‌های بد و تلخ زندگی خود را در گوشه‌ای از ذهن خود، پنهان کنید.”

خواهر بزرگ‌تر همچنین در گفتگو با پلیس به این اشاره کرده‌بود که، این خاطرات زمانی در درونش جان‌گرفته و از زیر خاک بیرون‌آمده‌اند که، فرد متهم، دختر یکی از اشنایان ان‌ها، عکسی قدیمی را در فیس‌بوک منتشر کرد. و این عکس باعث‌شده که او به‌یاد بیاورد که او وخواهرش مکرراً در طبقه بالای منزل خانوادگی خود، وادار به انجام اعمال‌جنسی شده‌اند. خواهر کوچک‌تر در گفتگو با پلیس گفته‌است که نمی‌تواند بسیاری از جزئیات آنچه که روی داده‌است را به‌یاد بیاورد، اما با تصورات و مواردی که خواهرش به آنها اشاره کرده‌است کاملا موافق است.
برای شاو، این مسئله حاکی از مسمویتی‌اجتماعی بود: زمانی‌که شواهد ازمیان رفته‌اند و یا بر اساس افکار و تصورات دیگران، از آنچه روی داده‌است، شکل‌ گرفته‌اند. شاو بیان می‌کند: ” یادداشت‌ها و نوشته‌ها موارد دیگری از جوانب مسئله‌، مبنی بر راحتی فرد شکایت‌کننده در تکیه بر حدسیّات خود در تعریف ماجرا را، در بردارد. برای مثال در جایی از بیانات خواهر بزرگ‌تر می‌بینیم: (من نمیتوانم بیاد بیاورم که دقیقا چه روی‌داده‌است اما به خاطردارم که او من و خواهرم را مجبور می‌کرد که کارهایی را بر روی هم انجام دهیم).”

شاو، در میان پرونده، از ادعاهایی مبنی بر خاطره ای سرکوب شده، که ۴۰ سال از زمان وقوع آن تا زمان اتهام‌زنی و زنده شدنش، سپری شده، و خاطره‌ای که میان دو خواهر رد و بدل گشته است، فقط می‌توانست به یک نتیجه برسد: باوجود آن که شاید دو خواهر، به نوعی خودشان صحت این واقعه را باور کرده‌باشند یا حتی به خود قبولانده باشند، این واقعه قابل اتکا نیست.
شاو می‌گوید: “من تلاش نمی‌کنم که فرد گناه‌کار یا بی‌گناه را از هم تفکیک دهم، نه، اصل مطلب این است که واقعه‌ی بازگو‌شده، قابل اعتنا و اتکا هست یا خیر.”

جولیا شاو، روانشناس جنایی

این پرونده، سرانجام با ارائه شواهدی جدید که مدافع پرونده در دادگاه ارائه نمود، به حالت تعلیق در آمد. حال متهم پرونده در تلاش است که از خود، رفع اتحام کند. شاو بیان می‌کند: “من دوست‌دارم آن فردی باشم که می‌گوید: این‌ها شواهد خوب و مستحکمی نیستند، ولی این جایی است که شما کاری نمی‌توانید بکنید، اگر علم و دانش لازم آن کار را نداشته‌باشید!”

به عنوان یک محقق، شاو این مسئله را مطالعه‌کرد که خاطرات اشتباه از جایی در ذهن بیرون می‌آیند و در سیستم جرم و جزا (سیستم قضایی و دادگاه) استفاده می‌شوند. برخلاف باور بسیاری، خاطرات انسان قابل تحریف و تغییر هستند، تحریفاتی که می‌توانند اشتباه باشند. او بیان می‌کند:

خاطرات اشتباه همه جا حضور دارند، ولی ما در هر شرایطی متوجه وقوع آن‌ها نیستم. ما آن‌ها را اشتباه می‌نامیم، و یا بیان می‌کنیم که درست به یادشان  نمی‌آوریم.” و این تصورات در سیستم قضایی، می‌توانند عواقب سنگینی را به‌دنبال داشته باشند.

زمانی‌که روانشناس‌جرائم، جولیا شاو، بر روی پرونده‌ای کار می‌کند، به طور سیستماتیکی به دنبال موارد جالب‌توجه می‌گردد. اشاراتی چون سن مهم هستند. برای مثال، قبل از آن که ما به سن سه‌ سالگی برسیم، ذهن ما نمی‌تواند خاطرات را به صورتی که در بزرگ‌سالی به‌یاد آورده شوند، نگه‌داری و تثبیت کند. این بدان معناست که ادعا‌های مطرح‌‌‌‌‌‌‌شده در این بازه از سن افراد، گمان یا ظن آنان هستند.

او همچنین در مورد کسی‌که فرد مدعی و شاکی، در زمان وقوع، کنار وی بوده‌است، تحقیق می‌کند. این که چه درخواستی و چه شرایط دیگری، حاکم بر رویداد بوده‌است،و یا این که این امکان وجود دارد که کسی توانسته باشد، بذر این افکار ریشه‌دوانده را در ذهن فرد شاکی بپراکند.

سرانجام، شاو به دنبال ادعاهایی می‌گردد که خاطرات آن‌ها، دست‌خوش تغییرات و بازآرایی ناگهانی شده‌اند، که این موارد می‌توانند اشاره‌ای به خاطرات سرکوبشده باشند. این مورد، یک مفهموم فرویدی بی‌اعتبار است که از این فرضیه که: “کنار رفتن گرد فراموشی از روی خاطراتی که ظاهرا فراموش‌ شده‌اند، می‌تواند نشان‌دهنده اشفتگی‌های روانی و احساسی در آن فرد باشند،” حمایت می‌کند، فرضیه‌ای که اساساً اشتباه و غلط است.
فهمیدن و درک شاخه‌های گوناگون خاطرات اشتباه گذشته، شاو را بر ادامه مصمم‌تر می‌نماید. او معتقد است که محدودیت در آگاهی از خاطرات در‌طی مباحثه، شیوه‌های پلیس و قانون در حال مشارکت در حال یک شکست سیستمانیک هستند و او در حال آموزش پلیس‌های آلمانی در راستای بهبود کیفیت بازجویی است. او در واقع خواهان کنار زدن هرگونه گمانه‌زنی و اشتباه در خاطرات است.
شاو بیان می‌کند: “ما کارهایی را انجام داده‌ایم که افرادی که در پلیس و نظام قضایی کار می‌کنند، درکی از آن‌ها ندارند. یک مجله اکادمیک شاید ده نفر خواننده داشته‌باشد، ما نیز این کار را فقط برای اثر‌گذاری بیشتر، انجام می‌دهیم.”

در سال ۱۹۸۴، اتهامات به سوءاستفاده جنسی و رفتارهای غیر‌اخلاقی در پیش‌دبستانی مک‌مارتین‌۱، در ساحل منهتن، کالیفرنیا، خبر‌ساز شد، خبری که پگی مک‌مارتین بوکی، را درگیر دادگاه و اتهام کرد.

 ۱. دادگاه پیش‌دبستانی “مک‌مارتین”

 ۱۹۸۴-۱۹۹۰:
این پرونده، یکی از پرونده‌های سوء‌استفاده‌ی جنسی بود که در دهه ۱۹۸۰ توسط ایرا راینر، وکیل ناحیه‌ای لُس‌آنجلس، به دادگاه ارائه‌شد. در این پرونده، اعضای خانواده‌ی مک‌مارتین که مدیریت پیش‌دبستانی مک‌مارتین را بر‌عهده داشتند، متهم به چندین فقره سوءاستفاده جنسی از کودکان تحت‌مراقبت خود، شدند. اتهامات در سال ۱۹۸۳ ارائه گشت. دستگیری افراد متهم و تحقیقات مقدماتی دادگاه، در طی سال‌های ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۷ انجام‌ شد، و دادگاه از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ در جریان‌‌ بود. پس از گذشت شش سال از دادگاه‌های جزایی، و بدون رسیدن به شواهد قطعی مبنی‌بر این سوءاستفاده گسترده، در سال ۱۹۹۰، همه اتهامات از افراد برداشته‌شد. زمانی‌که دادگاه در سال ۱۹۹۰ به پایان رسید، طولانی‌ترین و پرخرج‌ترین دادگاه جرائم را در ایالات‌متحده، تا آن روز، به ارمغان آورده‌بود!

 

اتهامات از جایی کلید خورد که مادری بخاطر تجاوز به کودکش، از این مرکز شکایت‌کرد و این اتهامات با موارد بیشتری از شکایات، تکامل یافت و به یک پرونده‌ی اساسی تبدیل‌شد. در سال ۱۹۹۰، این پرونده بدون رسیدن به مدارک و شواهد کافی برای متهم‌کردن این مرکز، بسته‌شد و از این مرکز رفع اتهام گشت. اتهامات وارده در این پرونده، خاطراتی اشتباه در ذهن کودکان پیش‌دبستانی تلقی‌گشت.

نامه‌ای به جولیا شاو از طرف مشاور امور مسکن، جان زبید، که شامل جزئیاتی از حالت‌های روانی وی در هنگام ارتکاب به یک قتل در سال ۲۰۱۱ است، قتل پدرش، قتلی که پس از یادآوری ناگهانی سوءاستفاده جنسی اتفاق‌افتاد. او اکنون به این باور رسیده‌است که این خاطره توهمی بیش، نبوده‌است.

در سال ۱۹۸۹، ایلین فراکلین لیپسکر، زنی که در کانوگا پارک، لوس‌آنجلس، زندگی می‌کرد، در‌حالی که به دختر جوانش، جسیکا، زل‌ زده‌بود، مورد حمله‌ی خیل عظیمی از افکار و خاطرات قرار‌گرفت که به ذهنش هجوم می‌آوردند. در این خاطرات، او شاهد تجاوز پدرش به دوست هشت ساله‌ خود، سوزان ناسون، در پشت ونش بود و سپس دیده‌بود که پدرش جمجمه‌ی سوزان را با قطعه‌‌سنگی خُرد کرده‌است.
سوزان از سال ۱۹۶۹ گم‌شده، و جسدش سه ماه بعد در جنگل، خارج از محدوده فوستر سیتی، کالیفورنیا، جایی که او زندگی می‌کرد، شناسایی‌شده‌ بود، ولی قاتل وی هرگز پیدا و دستگیر نشد.
تحت فشار این افکار، فرانکلین لیپسکر، با پلیس تماس می‌گیرد. در ۲۵ نوامبر ۱۹۸۹، او به کاراگاهان پرونده می‌گوید که حدود بیست سال قبل، پدرش جسد سوزان ناسون را در پتویی پیچیده و در جنگل دفن کرده‌است و او را تهدید‌کرده که اگر این موضوع را به کسی بگوید، او را نیز خواهد کشت.
بیانات او پایه و اساسی برای محکومیت پدرش یعنی، جورج فرانکلین، در دادگاه شد.

در اواخر ۱۹۹۰، زمانی که دادگاه در جریان بود، الیزابت لوفتوس، روانشناس‌شناختی در دانشگاه کالیفورنیا، تماسی را از جانب وکیل فرانکلین، دوگ هورینگارد، دریافت‌کرد. او خواست که الیزابت لوفتوس، به عنوان کارشناس شواهد در دفاعیه شرکت‌کند.
لوفتوس بیش از ۲۰ سال بر فرایند‌های حافظه و خاطرات کار کرده‌بود، و در چندین مورد جنایی گواهی کارشناسی داده‌بود.

الیزابت لوفتوس، روانشناس شناختی

لوفتوس بیان می‌دارد: “چیزی که بیش از هر چیز پرونده فرانکلین-لیپسکر را برایم خوشایند می‌کرد، تداوم وی در تغییر شهادت‌های خود بود! او احتمالاً ۵ تا ۶ ورژن متفاوت از چگونگی وقوع خاطره‌اش داشت.” و این موضوع برای لوفتوس، علامتی دال‌بر خاطره‌ای ساختگی و تحریف شده‌بود.

در دادگاهی که در تاریخ ۲۰ام نوامبر ۱۹۹۰ برگذار شد، لوفتوس دو ساعت زمان صرف‌کرد و برای هیئت‌ژوری توضیح داد که خاطرات قابل تحریف‌اند و خاطره‌ی فرانکلین-لیپسکر نمی‌تواند به اندازه‌ای که به‌نظر می‌رسد قابل اتکا باشد. با وجود همه‌ی این‌ها جورج فرانکلین محکوم شد.
لوفتوس در واکنش به این خبر گفت: “از محکومیت او شوکه شدم!”

پنج سال بعد دادگاه با لوفتوس موافقت‌کرد. خواهر تنی فرانکلین-لیپسکر، جنیس، شهادت‌داد که خواهرش بعد از انجام جلسات هیپنوتیزم درمانی‌ای که برای رهایی و کاهش افسردگی‌ای که از زمان کودکی با او همراه بوده‌است، خاطراتی را در ذهن خود می‌یابد. در طول این جلسات فرانکلین آموخته‌بود که نشانه‌های درونی‌اش ممکن است نشأت‌گرفته و حاکی از اختلالات استرس پس از حادثه (یا PTSD) باشد و این گونه تشویق‌شد که منشأ را بیابد. این موضوع بر طبق گفته‌های لوفتوس، زمینه‌ساز اصلی خاطرات غلط و دروغین است.


مقاله مرتبط: PTSD؛ زخم‌های نامرئی جنگ

در ادامه هیپنوتیزم مدرکی غیر‌معتبر و غیر‌قابل اعتنا برای پرونده شناخته‌شد و اتهامات و بیانات فرانکلین را نسبت به پدرش غیر‌قابل‌قبول جلوه‌داده و قاضی رأی خود را پس‌گرفت و  متعاقباً جورج فرانکلین آزاد شد.

مداخلات لوفتوس در روند این دسته از پرونده ها، او را به محققی پیشگام در راستای خاطرات اشتباه، تبدیل کرد. او در سال‌های دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی بخاطر قیام بر علیه اتهامات سوءاستفاده جنسی، مشهور شد. ایده‌ی تئوری خاطرات سرکوب‌شده، در طول زمان به صورت‌های مختلف و متناوبی چون روان‌درمانی و هیپنوتیزم‌درمانی، در‌حال ادامه یافتن بود. بیماران تشویق می‌شدند که از تکنیک‌های بصری، هیپنوتیزم و قدرت تخیل خود، برای دستیابی به خاطرات سرکوب‌شده‌یشان، استفاده کنند. خاطرات و یادواره‌هایی که بیشتر مربوط به خوشنت‌های جنسی و سوءاستفاده‌های روانی در دوران کودکیشان بود.

لوفتوس در این باره می‌گوید: “شما با انجام فرایند بالا خواهد دید که صد ها نفر به شما مراجعه‌کرده و از حجم عظیم خشونت و سوءاستفاده در خاطرات سرکوب‌شده‌ی خود، که کاملاً از آن‌ها بی‌اطلاع بوده‌اند،  شکایت می‌کنند.” وی در ادامه بیان می‌کند: “دیدم که اتفاق عجیبی اینجا در‌حال وقوع است. به نظر می‌رسید این حجم از جزئیات و وقایعی که افراد به آن‌ها اذعان کرده‌بودند، در واقع افکاری رشد‌یافته و بی‌اساس در ذهن مردم عادی باشند.”

شاو می‌گوید: “در آن زمان، مسئله بسیار بحث‌برانگیز بود. لوفتوس به ساکت‌کردن قربانیان متهم شد و چندین مورد، مورد حمله‌ی لفظی قرار گرفت، که واقعا شوکه‌کننده بود. من نیز زمانی که بر علیه درمان از طریق خاطرات‌سرکوب شده، صحبت کردم، مورد حمله قرار گرفتم! ولی مردمی که من و الیزابت را دوست‌داشتند و از ما حمایت کردند، فهمیدند که این گونه روش‌های درمانی (بازیابی خاطرات سرکوب‌شده و…) می‌توانند به زندگی‌های بسیاری آسیب بزند.

درسال ۱۹۹۵، سالی که پرونده فرانکلین بسته شد، لوفتوس تئوری خود را به صورت تجربی مورد آزمون قرار داد. او با کمک دانشجوی فارغ‌التحصیل شده‌اش، جکلین پیکلر، ۲۴ شرکت‌کننده را مورد مطالعه قرار‌داد و به هر یک از آن‌ها جزوه‌های شامل جزئیات ۴ رویدادی که آن‌ها در زندگی خود، در حد فاصل ۴ تا ۶ سالگی، تجربه‌کرده بودند، داده‌شد. محققان با کمک والدین هر یک از شرکت‌کنندگان، ۳ تا از رویداد‌ها را به صورت کاملا درست باز‌نویسی کرده و رویداد چهارم را به صورتی اشتباه و تحریف‌شده در اختیار آن‌ها گذاشتند.
رویداد چهارم حالتی تصور محور داشت و بر این قرار بود که فرد مورد نظر، زمانی که خردسال بوده، در یک مرکز خرید گم می‌شود و توسط فردی غریبه پیدا شده و به خانواده‌اش تحویل داده‌ شده‌است. برای قابل پذیرش کردن این رویداد برای شرکت کنندگان، محققان جزئیاتی را با کمک والدین افراد به رویداد، اضافه‌کردند. برای مثال، مرکز خریدی را محل گم‌شدن قرار دادند که در زمان کودکی فرد شرکت‌کننده، واقعا وجود داشته‌است.
از آن‌ها در‌خواست شد که چهار خاطره را مرور‌کرده و هرچه که در مورد آن‌ها، بخاطر می‌آورند را، یاداشت‌کنند. وقتی در مورد خاطره چهارم با آن‌ها مصاحبه‌شد، برخی شروع  به بیان این موضوع کردند که چه احساسی در آن لحظات داشته‌اند و حتی از نوع پوشش فرد غریبه که آن‌ها را پیدا کرده‌بود، سخن به میان آوردند! با وجود آن که این رویداد کاملا ساختگی بود.

شاو در این مورد می‌گوید: “این بررسی بسیار سنت شکن و نوآورانه بود، چرا که نشان‌داد که ما می‌توانیم خاطرات نادرستی را در میان تجارب خود رشد دهیم. این چیزی بود که ما هرگز پیش از این در آزمایش‌هایمان به آن نپرداخته بودیم.”

۲. جوزف پاسیلی

۱۹۸۴:

در سال ۱۹۸۴، پلیس مردی به نام جوزف پاسیلی، را در کالیفورنیا دستگیر کرد، چرا که مشخصاتش با مظنونی که درب خانه‌ای را به قصد تجاوز به زنی، شکسته‌بود ولی با بیدار‌شدن سایر اعضای خانه گریخته‌بود، همخوانی داشت. خانمی که به نام خانم M، شناخته‌می‌شود، پاسیلی را از روی ظاهر شناسایی‌کرد. روانشناس‌شناختی و کارشناس‌حافظه، الیزابت لوفتوس توضیح‌داد که اشتباه در شناسایی افراد از نژاد‌های دیگر، بسیار رایج است (اتهم‌زننده مکزیکی بود) و استرس، خاطره را دست‌خوش تغییر کرده‌است. جوزف پاسیلی بر اساس توضیحات لوفتوس، تبرئه شد.

 

سرانجام یک چهارم شرکت‌کنندگان مطالعه‌ی لوفتوس، جزئیات خاطرهی اشتباه را در ذهن خود پرورش‌دادند. لوفتوس در این باره میگوید:

کلید مسئله، قابلیت پیشنهاد دهی و تلقین است. اغلب، خاطرات اشتباه زمانی ایجاد می‌شوند که یک محرک خارجی اطلاعاتی از آن را در فرد القا می‌‌کند. و یا این خود افراد هستند که می‌توانند به خود بقبولانند که اتفاقی روی‌ داده‌است، چیزی مشابه یک نوع خود‌القایی! آن‌ها در مورد آن‌چه که روی داده‌است، قضاوت می‌کنند و بر اساس نتیجه‌گیری‌های خویش، آن‌ها را تغییر می‌دهند. این گونه افکار خاطره را تثبیت‌کرده و به مانند خاطره‌ای اشتباه بروز می‌کنند.

شاو بیان می‌‌کند: “افراد بسیاری در حال حاضر بر فرایند های ذهنی و خاطرات کار می‌کنند ولی کاربرد انها را بررسی نمی‌کنند. الیزابت لوفتوس به گونه ای اصل مورد بررسی خود را سازماندهی نمود، که افراد بتوانند از آن، در دادگاه استفاده کنند.”

در یکی از صبحگاهان فوریه ۲۰۱۶، شاو پا هایش را به حالت ضرب‌دری روی هم انداخته و بر صندلی‌گردان میز خود، در دپارتمان علوم‌قضایی و اجتماعی دانشگاه ساوس‌بانک لندن، جایی که او استاد ارشد جرم‌شناسیش است، نشسته‌بود. شاو که فردی کوچک اندام و ۳۰ ساله است، با اشتیاق درحالی که در مورد کارش حرف می‌زند. علاقه مندی او به بررسی علوم‌حافظه، به دوران نوجوانی‌اش باز می‌گردد، زمانی که شروع به تحقیق در مورد پیشینه‌ی خانواده‌ی خود کرد. شاو، فردی دورگه، آلمانی-کانادایی است که در کولاگن المان چشم به جهان گشود، و بیشتر عمر خود را صرف رفت و امد میان زادگاهش، شهر آلمانی بوون و ونکوور کانادا، کرده‌است.
او یان می‌‌کند: “من در خانواده‌ای زادهشدم که افرادی در آن، با واقعیت‌های زندگی خود کنار نمی‌آمدند و از مشکلات روانی در رنج بودند. در همچین خانواده‌ای بود که من درک کردم که واقعیت زندگی برای افراد، به طور چشمگیی می‌تواند متفاوت باشد”

شاو از همان روزهای دانشگاهش، الیزابت لوفتوس را ستایش می‌کرد. او در این باره می‌گوید: “زنان زیادی در رئوس رشته‌ی ما وجود ندارند. زمانی که مطالعه‌ی روانشناسی را آغاز کردم، او از مهمترین زنان این رشته بود.”
علایق شاو، با مطالعات لوفتوس در مورد خاطرات القاشده، تحت‌تاثیر قرار گرفت. در سال ۲۰۰۹، زمانی‌که از دانشگاه سیمون فوستر کانادا به دانشگاه بریتیش کلمبیا می‌رفت تا دکترای خود را اخذ کند، به شکل فزاینده‌ای از تاثیر شگفت‌آور خاطرات‌ اشتباه و اعترافات دروغین، در مسائل جنایی، به وجد آمد.

جولیا شاو در اتاق کارش در لندن، درحال کار بر روی تحقیقی در مورد خاطرات اشتباه در پرونده‌های سوءاستفاده از کودکان

این ایده که علوم‌حافظه می‌توانند به بازجویی‌ها و طرح سوال‌های پلیس، کمک کنند، بر شواهدی استوار اند که از دهه ۸۰ میلادی به بعد در‌حال گسترش بوده‌است.

کیمبرلی واید، روانشناسی در دانشگاه وار-ویک، که تحقیق در مورد خاطرات اشتباه را برعهده دارد، بیان می‌کند: ” مطالعات نشان می‌دهد که نکات ریزی که در سوال مطرح می‌شوند می‌تواند بر پاسخ‌های فرد شاهد، اثرگذار باشد. بازخوردی که شما به فرد شاهد می‌دهید، می‌تواند میزان اعتماد به نفس فرد را نسبت به خاطراتش تغییر دهد.”

در نهایت، متود‌ها و روش‌های ضعیف و کهنه بازجویی، می‌تواند به سوءبرداشت از شواهد، اتهامات بی‌پایه و اساس، و اعترافات دروغین، ختم شود.

شاو می‌گوید: “چرا افراد به آن‌چه انجام نداده‌اند اعتراف می‌کنند؟ من فکر می‌کنم جالب توجه‌ترین نمونه‌ها بخاطر شکنجه و یا بخاطر احساس اجبار نیست، بلکه بخاطر انست که فرد واقعا فکر می‌‌کند این کار را مرتکب شده‌است.”

در سال ۲۰۱۵، شاو تحقیقی را آغاز کرد بر این مبنا که آیا او می‌تواند، در راستای چگونگی ایجاد اعترافات دروغین در جهان واقعی، جزئیات ارتکاب به جرم را در ذهن افراد القا کند. برای انجام ان، او از نسخه بروز‌ رسانی‌شده‌ی تجربه‌ی مرکز خرید لوفتوس استفاده کرد.
شاو با کمک مشاور سابق دکترای خود، استفان پورتر، روانشناس قانونی در دانشگاه بریتیش کلمبیا، ۶۰ دانشجوی مشارکت‌کننده  را مورد مطالعه قرار داد. وی آن‌ها را در دو گروه جداگانه تقسیم کرد.
به گروه اول گفته شده بود که شما در نوجوانی رویدادی را تجربه کرده‌اید، رویدادی مانند جراحت، حمله یک حیوان وحشی، یا گم کردن مقدار زیادی پول.
به گروه دوم گفته شده بود که ان‌ها در نوجوانی، دست به ارتکاب جرمی، مانند تجاوز یا دزدی زده‌اند!

برای قابل‌پذیرش‌ کردن خاطرات در افراد، شاو اطلاعاتی، از جمله محل زندگی و نام دوستانی که فرد شرکت‌کننده در بازه زمانی ارتکاب جرم ساختگی، داشته‌است را از والدین فرد جویا شد. پس از ملاقات اولیه، هیچ کدام از افراد شرکت‌کننده نتوانستند این خاطره اشتباه را به یاد بیاورند. اما برای سه هفته این افراد تشویق شدند که هر شب، در مورد این رویداد‌ها فکر کنند و ‌آن را متصور شوند. برای زیاد کردن چاشنی تحقیق، شاو به شرکت کنندگان گفته‌بود که بسیاری از افراد می‌توانند خاطراتشان را به هر صورتی که هست به‌یاد بیاورند، به شرط آن که به اندازه کافی تلاش‌کنند!

یکی از نشانه‌های خاطرات‌اشتباه، غنای بالای جزئیات در خاطرات گزارش‌شده‌ است. “من شرکت‌کننده‌ای داشتم که داشت تصاویر آموزشی مرا کار می‌کرد، این کار بسیار بدیهی به نظر می‌رسد، اما او (فرد شرکت‌کننده) گفت: ‘آسمون آبی، من دارم یه آسمون ‌آبی می‌بینم!’ این نشان می‌دهد که او درحال به خود‌گیری ایده بود و داشت واقعا رویداد را تجربه‌کرده و خاطره را ارزیابی میکرد! درست برخلاف تصورات خودش. این‌ها بخشی از جزئیات در پایان کار بودند که به عنوان یافته‌های، رویداد تلقی شدند.”

سر‌ انجام کار ترکیبی، که شامل داستانی بی‌اساس با پس زمینه‌ای واقعی و قابل‌لمس برای افراد، تصور فضایی و فشار عملی بر آنان بود، به این ختم شد که حدوداً ۷۰ درصد شرکت‌کنندگان، خاطره‌ای اشتباه از آن رویداد را برای خود ساخته‌بودند. آزمون القایی پیشین به میزان ۳۵ درصد در این کار موفق بود. به طور غیر‌منتظره‌ای افرادی که بیشتر احساسی بودند، بیشتر پذیرای خاطرات‌اشتباه گشتند. با وجود گمان بر این که مردم بسیار سخت باور می‌کنند که در گذشته مرتکب جُرم شده‌اند.

شاو از این مطالعه برای اثبات جایز الخطا بودن خاطرات، استفاده کرد و گفت: “هر وقت با پلیس حرف می‌زنم به این مطالعه اشاره می‌کنم.  آن‌ها خود را در داخل ماجرا تصور می‌کنند و می‌گویند: ‘ممکن‌است این خود من باشم، که اعتراف و شهادت مورد نظرم را در فرد مورد نظر القا می‌کنم!'”

شاو که بر زبان آلمانی مسلط است، بیشتر با پلیس و نیروی نظامی آلمان کار می‌کند. در مورد پلیس، او به طور کلی به آموزش افسران ارشد می پردازد، کسانی که خود مسئول آموزش به زیر دستان و سایر ارگان‌های زیرصلاح در سراسر آلمان هستند. در نوامبر ۲۰۱۶، او برای ۲۲۰ افسر پلیس، در آکادمی لاور‌-ساکسونی در نینبرگ آلمان، سخنرانی کرد، مثل همیشه او با مطلبی از زمینه‌های علم حافظه سخنرانی خود را آغاز نمود، که بتواند بهتر خطای حافظه را شرح دهد.

شاو می‌گوید: “این بسیار مهم است که صرفاً بر باید و نیاید ها تاکید نشود و چرایی مسئله در کنار آن باز شود. من فکر می‌کنم آگاه‌بودن و علم بر این موضوع، کار پلیس را بهبود خواهد بخشید.”

سپس او ابزار‌های عملی‌ای را با آن‌ها در میان گذاشت که به آنان در راستای جلوگیری از ایجاد هرگونه خاطره اشتباه در فرد و در طی پرونده‌های جنایی، کمک کند. برای مثال گفت: “اعترافات خود را زود بگیرید و نگذارید که زمان بر خاطرات و اعترافات، تاثیر منفی بگذارد؛ بررسی پرونده افراد را جدا از هم انجام دهید، و نگذارید که بر یک دیگر تاثیر بگذارند؛ از پرسیدن سوالات هدایت‌کننده بپرهیزید!

شاو، همچنین بر فیلم‌برداری از جلسات بازجویی، تاکید کرد، چیزی که به طور گسترده در آلمان پی‌گرفته نمی‌شود. او توضیح می‌دهد که: “این روند، کیفیت بازجویی را بهبود می‌بخشد و باعث می‌شود افسر پلیسی که در حال گرفتن بازجویی است، در پرسیدن سوالات محتاط‌تر و دقیق‌تر عمل کند.”
هم‌چنین نمونه مستقلی از بازجویی حاصل می‌آید که در صورت پی‌بردن به نشانه‌های خاطره یا اعترافات دروغین، متخصصان پلیس می‌توانند از این فیلم‌ها در راستای اثبات موضوع، استفاده کنند.

۳. هالی رومانا

۱۹۹۰:

درطی جلسات درمانی‌ای که او قبول کرده‌بود درسال ۱۹۹۰، انجام‌دهد، یک دختر ۱۹ ساله‌ی کالیفورنیایی به نام هالی رومانا شروع به یاد‌آوری خاطراتی کرد، که در آن‌ها، او مورد سوءاستفاده‌ی پدرش قرار‌گرفته‌بود.
این خاطرات با استفاده از ماده‌ی سدیم‌آمیتال (سرم‌حقیقت)، که با شاخصه‌ی القا‌کردن خاطرات واقعی در فرد، شناخته‌ می‌شود، در وی ایجاد‌ شده‌بود، پدر دختر، از درمانگر ، بخاطر سهل‌انگاری و سواستفاده، شکایت کرد و با موفقیت در دادگاه، در سال ۱۹۹۴، این پرونده اولین پرونده‌ای شد که در آن یک درمانگر، بخاطر القای خاطرات اشتباه در فرد، محکوم می‌شد.

 

پس از سخنرانی، شاو تایید جالب توجه‌ای را از سوی مخاطبان دریافت‌کرد که نشان از جا افتادن مطلب در میان آن‌ها بود. در این بین، پلیسی به شاو نزدیک‌شد و از اجباری کردن نوار ویدیو در ایستگاه تحت فرماندهی‌اش خبر داد.

شاو، در مورد کار‌کردن با ارتش و سایر نیروهای نظامی، این‌طور می‌گوید که قبولاندن این مطالب در این فضا سخت‌تر است: “همیشه یکی دو نفر در آنجا حضور دارند، معمولاً هم افراد مسن‌تر، کسانی در بین آن‌ها هستند که نزد من می‌آیند و خطاب به من می‌گویند: ‘من به دنیا آمدنم را بیاد می‌اورم، یا خاطراتی از خوردسالی خود به‌یاد دارم، خب این‌ها اثباتی بر نادرستی حرف شماست!’ من به آن‌ها می‌گویم که داستان‌هایشان با علم من در تضاد نیستند.
شاو به صورت دوسال یکبار بازجویی را در ارتش  آلمان اموزش می‌دهد: تمرکز او بر کمک به افسران برای درک خطا‌ها و معایب حافظه در خودشان است که باعث می‌شود افراد بازجویی‌های بهتر و قابل‌استناد‌تری را، اخذ کنند. او بیان می‌کند: “من به آن‌ها می‌آموزم، که شما می‌توانید بسیار بر موضوعی که از بن اشتباه است، سینه چاک کنید! و اعتماد به نفس نشان دهید. پس باید مراقب باشد. تصمیمات امنیتی را بر اساس اطلاعاتی می‌گیرید که تا زمانی که بازجویی ها را کنار هم نگذارید، نمیتوان از آن‌ها خاطر‌جمع شد.”

او هم چنین کمپینی را در اعتراض به روش ارتش، مبنی‌بر در میان‌گذاری و گفتگو پس از هر کار میدانی، تشکیل داده‌است. او بیان می‌کند که در شرایط حساس درگیری، هر کسی برای بحث و تبادل نظر درمورد اطلاعات بدست‌آمده باز می‌گردد و در این شرایط بیانه صادر می‌شود، یکی از معایب عمده این روش قدیمی، تاثیر‌گذاری اطلاعات و افکار بر یکدیگر، و هدر رفتن جزئیات با ارزش است.

اخیرا شاو از طریق یکی از شاگردانش مطلع شد، که ارتش، سنت قدیمی مبادله اطلاعات را کنار گذاشته و این بخاطر آن بود که هر کدام از افسران، به طور مستقل خاطرات خود را بلافاصله بعد از بازگشت از میادین، ضبط می‌کردند. شاو با لفظی خنده‌آلود می‌گوید: “حتی در موردی، متوجه شدم که کتاب من به عنوان هدیه کریسمس، هدیه داده شده‌است.”

چیزی که خاطرات ما را حساس و آسیب‌پذیر می‌کند، به مسیر‌های ذخیره‌سازی اطلاعات در ذهن ما باز می‌گردد. این موضوع در مفهمومی که به نام تئوری ردپای-کُرکی خوانده می‌شود، قرار می‌گیرد، که اولین بار توسط روانشناسان آمریکایی، چارلز برینارد و ویلاری راینا در دهه‌ی ۹۰ میلادی شرح داده‌شد.
این تئوری بیان می‌کند که مغز ما خاطرات را به دو صورت و فرم متفاوت ذخیره می‌کند:

۱. جان‌کلامی
۲. تحت‌لفظی

در حالت جان‌کلامی، ذهن ویژگی‌های کلی یک رویداد را ضبط می‌کند ولی در حالت تحت‌لفظی، ذهن جزئیات درست، نه هر چیزی، را ضبط می‌کند. شاو در این مورد می‌گوید: “حالت تحت‌لفظی، دقیق و جزئی است در حالی که حالت جان‌کلامی، عمومی عمل می‌کند.” خب بر این اساس، حافظه‌ی تحت‌لفظی، رنگ چشم و نام افراد را ضبط می‌کند، در حالی که حافظه جان‌کلامی، این را ثبت می‌کند که شما چقدر باهم خوب بودید و یا این که شما از آنان خوشتان می‌آید یا نه!

بر اساس این تئوری، تحریف خاطرات، زمانی روی می دهد، که ذهن اطلاعات مربوطه را همان‌گونه که به طور مستقل، ذخیره می‌کند، به طور مستقل  نیز فرا می‌خواند. به دلیل این که حافظه‌ی جان‌کلامی، مدت زمان بیشتری نسبت به نوع دیگر، یعنی تحت‌لفظی، دوام می‌آورد و بیشتر در طول زمان به ان دسترسی وجود دارد، امکان ایجاد حافظه تقاطعی-کلامی به وجود می‌آید.
شاو در کتاب خود، تصورات ذهنی، بیان می‌کند: “زمانی که حافظه‌های جان‌کلامی، قوی باشند، می‌توانند باعث ایجاد حالاتی شوند که به آن‌ها خاطرات‎شبحی  گفته می‌شود، که مشابه حافظه جان‌کلامی‌ اند ولی بخوبی و کیفیت تعابیر تحت‌لفظی عمل می‌کنند.”

۴. لوسی اکس و ادوارد هیس

۲۰۱۵:

ادوارد هیس

در اگوست ۲۰۱۵، پلیس انگلستان تحقیقاتی را در مورد اتهام وارده به نخست‌وزیر سابق این کشور، ادوراد هیس، مبنی‌بر اختلال پدوفیلی در او، آغاز کرد. در قلب این اتهامات‌، خانمی به نام “لوسی ایکس”، قرار داشت، کسی که تحقیقات ریچل هوسکن، جرم شناس، نشان داد که انجام روان‌درمانی و هیپنوتیزیم می‌تواند عامل این اتهام‌زنی باشد.
در مارس ۲۰۱۷، پلیس پرونده را مختومه اعلام‌کرد. پرونه‌ای که بیش از یک میلیون یورو از بودجه کشور را هدر داد، فقط بخاطر شهادتی نادرست…

مقاله مرتبط: پدوفیلی، از اختلال‌روانی تا جنایت قضایی

 

بر اساس گفته‌های شاو، ما عموماً نمی‌توانیم خاطرات تحت‌لفظی را در بسیاری از رویداد‌های زندگیمان به یاد بیاوریم. “خب وقتی ما نیازمند بازیابی بخشی از خاطرات این حافظه باشیم، می‌توانیم به خیال‌پردازی (گمان‌کردن بخشهایی که واقعاً در رویداد وجود داشته‌اند) دست بزنیم. ما حافظه کلی و جان‌کلامی خویش را با ذهن خود، می‌آراییم.” این آراستگی‌های ظاهری که ما به خاطرات خود می‌دهیم ممکن است، حاصل ذهنیّات و افکار دیگران باشد. تصور خود ما یا آن چیزی که اخیراً تجربه نموده‌ایم، همه و همه می‌توانند بر افکار و خاطرات ما اثر بگذارند.

درین سترینج، استادیار روانشناسی‌ شناختی در دانشکده‌ی جنایی جان‌جی، در دانشگاه شهر نیویورک، بیان می‌کند: “به مثابه قانونی عمومی، حافظه چیزی است که قابلیت بازآرایی دارد. بر اساس این واقعیت، ما قادر به بازیابی تک‌تک جزئیات رویدادها نیستیم، چه برسد به این‌ که به درستی بتوانیم بگویم که چه روی‌ داده‌است.”

در ژوئن ۲۰۱۶، شاو به همراه دو تن از دانشجویان PhD، از مرکز هدایت اجتماع خاطرات اشتباه انگلستان (BFMS)، در خارج از بیرمنگام، به لندن بازگشت. در این سازمان، آن‌ها به افرادی متهم به جرم‌های مرتکب‌نشده، کمک می‌کنند. شاو در این سفر چهار جعبه‌ی کوچک به همراه داشت که محتوی هزاران عکس و فایل ویرایش‌شده بودند، که با نام “یاداشت‌های دادگاه و برداشت‌های روانشناسی” خوانده‌ می‌‌شد. این مجموعه شامل ۲۵۰۰ پرونده‌ی خاطرات اشتباه بود که در این سازمان، از سال ۱۹۹۳ جمع‌آوری شده‌بود.

شاو و کوین فلیستید، مسئول روابط انجمن خاطرات اشتباه انگلستان یا BFMS، بر این پرونده‌ها و داده‌ها کار می‌کردند تا بفهمند که خاطرات‌اشتباه ازکجا بروز می‌کنند و چگونه در طول زمان تکامل می‌یابند.  بررسی آن‌ها همچنین از موارد دیگری که بین پرونده‌ها مشترک و پر تکرار بود نیز پرده‌برداشت، برای مثال: معمولاً کسی که اتهام را به فردی وارد می‌کند او را می شناسد؛ بیشتر اتهامات مربوط به سوءاستفاده جنسی هستند؛ و بسیاری از اتهام‌زنندگان، مراحل درمانی سوال‌محور را در کار‌نامه داشته‌اند. شاو می‌گوید: “جستجوی بی‌امان مردم برای درمان‌های گفتاری، بسیار آسیب‌زننده است و این افراد دائما به دنبال پاسخ‌هایی هستند و اگر درمانگر از آن‌ها بخواهد که چیزی را در درون خود بازیابند و  یا سرکوب کنند، آن‌ها خواهند گفت: بگذار انجامش دهم!

در طی بررسی، نقش و ابعاد بد درمان‌های‌گفتاری رفته‌رفته بزرگ‌تر شد. این آثار عموماً از طریق هیپنودرمانگران و روان‌درمان‌گران ایجاد می‌شوند، کسانی‌که از تکنیک‌های فراخونی و سرکوب خاطرات و حافظه، استفاده می‌کنند.

شاو در این باره چنین می‌گوید: “هنوز هم مدارس و دانشکده‌های روانکاوی‌ای وجود دارند که جست‌وجو برای خاطرات سرکوب‌شده را اصلی مهم در این عرصه قلم‌داد می‌کنند. این شده که ما دانشگاه‌هایی را داریم که این مزخرفات را هنوز آموزش می‌دهند! BFMS به آرامی درحال ایجاد لیست‌سیاهی از این گونه درمان هاست.

 شاو می‌گوید: “من فکر می‌کنم، درحال حاضر، ما غرب وحشی ای از جنس روش‌های درمانگرانه داریم که هر روز در حال استفاده‌اند. درست مانند آن که هرکسی نمی‌تواند خودش را پزشک بنامد، درمورد روان درمانی هم همین‌طور است و من فکر نمیکنم هر کسی بتواند بگوید که دستی در سلامت روان دارد.”

 

کوین فیلستید، مسئول روابط مجمع خاطرات اشتباه انگلستان

سیستم جزا و پاداش (سیستم قضایی) در طول تاریخ، قربانیان ناامید بسیاری را به خود دیده‌است. قربانیانی که اتهامات دحشتناکی در دادگاه‌ها به ‌آنان نسبت داده‌شد. هیچ‌کس، آن‌ها و حرف‌هایشان را باور نکرد و ‌آنان مورد تمسخر قرار گرفتند. اما مدتی است که این روند معکوس‌شده است.

 

چهره‌ی دیگر مشکل چیزی بود که فیلستید آن را “تاثیر متعاقب ساویل” می‌نامید. در سال ۲۰۱۲، افشای سوءاستفاده‌های جنسی جیمی ساویل، توسط صدها نفری کخ از وی بخاطر این موضوع شکایت کرده‌بودند، پرونده‌ی قربانیان تجاوزات‌جنسی در صدر قرار گرفت. فیلستید می‌گوید: “سیستم جزا و پاداش (سیستم قضایی) در طول تاریخ، قربانیان ناامید بسیاری را به خود دیده‌است. قربانیانی که اتهام‌های دحشتناکی در دادگاه‌ها به ‌آنان نسبت داده‌شد. هیچ‌کس، آن‌ها و حرف‌هایشان را باور نکرد و ‌آنان مورد تمسخر قرار گرفتند. اما مدتی است که این روند معکوس‌شده است.”

افرادی که اتهام سوءاستفاده جنسی را به افراد وارد می‌کنند، در ابتدا خود قربانی این حملات تلقی می‌شدند. شاو در این باره می‌گوید: “جست‌وجو‌های تاریخی در این مورد، حتی استفاده از عبارت “بازمانده” را هم برای این افراد به دست می‌دهند.”

درسال ۲۰۱۶، نیروی پلیس متروپولیتن، برای اتخاذ سیاست قبول هرگونه ادعای سوءاستفاده جنسی، مورد انتقاد قرار گرفت. شاو بیان می‌کند: “قربانی خواندن فردی که دیگری را به سوءاستفاده جنسی متهم کرده‌است، تا زمانی که مظلومیتش به اثبات نرسیده، می‌تواند تاثیر بسیار بدی بر روند‌های قانونی بگذارد.”

به نظر شاو، سه متغیر برای نظام قضایی قابل‌تعریف است. در کنار دروغ و حقیقت، مواردی چون واقعیت نمایی افکار دروغین در ذهن افراد، نیز وجود دارد. او با پیشنهاد الیزابت‌ لوفتوس در سال ۲۰۰۸، موافق است، دادگاه باید قسم یاد‌کردن دیگری را نیز به روند خود بیفزاید: “آیا قسم یاد می‌کنی که حقیقت را بگویی، کل حقیقت را و یا هر آن‌چه که فکر می‌کنی به‌یاد‌ داری؟


مقالات مرتبط:

 

حسین مصطفی‌نژاد


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید