انتشار این مقاله


آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمره

چه بسیار اتفاقات ساده‌ای که هر روز برایمان رخ می‌دهد و سهل‌انگارانه از کنار آن‌ها رد می‌شویم.

چه بسیار اتفاقات ساده‌ای که هر روز برایمان رخ می‌دهد و سهل‌انگارانه (همانطوری که در طینتمان است!) از کنار آن‌ها رد می‌شویم. همین الان که قصد معرفی کتابی که تازه خریده بودم را داشتم، فایل جدیدی را باز کردم تا شروع به نوشتن کنم. در همین حال یادم افتاد که امروز مطالب سایت را انتخاب نکرده‌ام. به قصد انتخاب مطالب به صفحه‌ی اصلی مجله رفتم تا ببینم چه خبر است. نوشته‌ای را دیدم که نیاز بود کمی ویرایش شود؛ پس به سراغش رفتم و مقصود اولم که نوشتن این متن بود به کلی از یادم رفت!


مقاله‌ی مرتبط: چرا نام‌ها را از یاد می‌بریم اما چهره‌ها را نه؟


این اتفاقات برای ماها خیلی ساده‌اند و به سادگی گفتن “من احمق هستم!” (به منظور تنبّه!) از کنارشان رد می‌شویم. ولی دانشمندانی مثل زیگموند فروید چنین نیستند. فروید به روانکاوی‌هایش مشهور است؛ او پای کلام بیماران روان‌رنجور، دوستان، اعضای خانواده و خلاصه همه می‌نشست، به دقت به آن‌ها گوش می‌داد و روابطی را از بین حرف‌های آن‌ها بیرون می‌کشید که برای ما پنهان اند.

در پاسخ به نظر منتقدان که می‌گفتند تجربیات فروید مربوط به بیماران روان‌رنجور است و قابل تعمیم نمی‌باشد، او با انسان‌های سالمی هم که می‌دید به مصاحبه نشست. این کتاب محصول همین گفتگوهاست.

معرفی کتاب

بخشی از یادداشت مترجم، بنیامین مرادی را برایتان نقل می‌کنم:

کتاب “آسیب‌شناسی روانیِ زندگی روزمره” در سال ۱۹۰۱، یک سال بعد از انتشار “تفسیر رؤیا” به چاپ رسید و فروید به تدریج در طی سال‌های آتی با افزودن مثال‌های متنوع و متعدد، آن را بسیار غنی‌تر ساخت. برای خوانندگان مبتدی که می‌خواهند با روانکاوی و بویژه نظریات فروید آشنا شوند، کتاب حاضر می‌تواند بهترین گزینه محسوب شود. زیرا کتاب کمتر به مسائل نظری محض می‌پردازد و بیشتر با ارائه‌ی مثال‌های بی‌شماری که کمابیش در زندگی هر کدام از ما اتفاق می‌افتند و بسیار عینی و همه فهم هستند، سعی در تبیین نظریات روانکاوی دارد.


مقاله‌ی مرتبط: فراموشی می‌تواند شما را باهوش‌تر کند!


زیاد منتظرتان نمی‌گذارم. بخشی از کتاب را که نظرم را جلب کرده برایتان نقل می‌کنم:

به نظر می‌رسد واژگان متداول زبان مادری در محدوده‌ی کاربرد معمول، مصون از فراموشی باشند. اما در مورد واژگان زبان‌های خارجی مسأله متفاوت است. در این مورد، تمایل به فراموشی به همه‌ی بخش‌های گفتار تسری یافته و اختلالات عملکردی اولیه‌ای ظاهر می‌شود و بسته به وضعیت عمومی و میزان خستگی‌مان کنترل ما را بر دایره‌ی واژگان خارجی دچار نوسان می‌سازد. در برخی موارد، فراموشی کلمات خارجی از همان مکانیسمی تبعیت می‌کند که در مثال سینیورلی [بخش قبلی] مشاهده کردیم. برای اثبات این مطلب تنها به ارائه‌ی یک مثال بسنده خواهم داد که سرشار از جزئیات باارزش بوده و مربوط به فراموشی یک کلمه‌ی غیرِاسم و قسمتی از یک نقل قول لاتین است. به گمانم این اجازه را دارم که آن رویداد را با تمام جزئیات و به شکلی روشن نقل کنم.

تابستان گذشته ضمن سفری در ایام تعطیل، یکی از آشنایانم را که جوانی با تحصیلات دانشگاهی بود دیدم و بلافاصله متوجه شدم که در جریان چند نمونه از آثار روان‌شناختی من قرار دارد. دقیقاً یادم نیست چه شد که صحبت ما به موقعیت اجتماعی قومی که هر دومان متعلق به آن بودیم، کشید و او که آدم جاه‌طلبی بود، از موقعیت دون شأنی که نسلش به آن محکوم شده بود گله کرد، نسلی که به نظر او از پرورش استعدادها و برآوردن نیازهایش محروم مانده بود.

او می‌خواست سخنرانی پرشورش را با شعر معروف ویرژیل به پایان ببرد که در آن دیدون نگونبخت، مسئولیت انتقام توهینی را که اِنه به او روا داشته بود، به نسل‌های بعد از خود واگذار می‌کرد. شروع کرد که، …Exoriare، اما هنگامی که دید نمی‌تواند نقل قول را کامل کند، سعی کرد با جابه‌جا کردن ترتیب کلمات، نقصان کاملاً مشهود در حافظه‌اش را پنهان کند و نقل قول را به هر ترتیب ممکن بگوید:

Exoriar(e) ex nostris ossibus ultor!

در نهایت با دلخوری گفت:

خواهش می‌کنم این حالت تمسخرآمیز را به خود نگیرید. به نظر می‌رسد شما از شرمندگی من خوشحال هستید. در عوض کمکم کنید. این شعر یک چیزش کم است. آیا کمکم می‌کنید که آن را کامل کنم؟

— جواب دادم با کمال میل و شعر را به شکل درست خواندم.

Exoriar(e) aliquis nostris ossibus ultor! (باشد که از استخوان‌های من کسی برای انتقام به پا خیزد)

— چقدر ابلهانه است که آدم چنین کلمه‌ی ساده‌ای را فراموش کند. گذشته از این، شما معتقدید که انسان چیزی را بی‌دلیل فراموش نمی‌کند. من بسیار کنجکاوم که بدانم چگونه این ضمیر نامعین aliquis را فراموش کردم.

با این امید که مورد دیگری را به مجموعه‌ی مثال‌هایم بیفزایم با اشتیاق این مورد چالش‌برانگیز را پذیرفتم. بنابراین، گفتم:

— حتماً. فقط از شما خواهش می‌کنم توجه‌تان را بی هیچ نیت مشخصی به کلمه‌ی فراموش‌شده معطوف نمایید و از آنچه که در رابطه با آن کلمه به ذهن‌تان می‌رسد، صادقانه و بدون قضاوت مرا مطلع سازید.

— با کمال میل. فکر احمقانه‌ی تقسیم این کلمه به دو بخش a و liquis به ذهنم می‌آید.

— خب، این به چه معنایی می‌تواند باشد؟

— نمی‌دانم.

— چه افکار دیگری در رابطه با آن جمله به ذهن‌تان می‌رسد؟

Reliques; Liquidation; Liquid; Fuide (به ترتیب به معنانی سیال، مایع، تصفیه‌ حساب و بازمانده قدیس) آیا این‌ها برایتان مفهومی دارند؟

— نه ابداً. اما ادامه دهید.

— او با پوزخندی گفت: من به سیمون دوترانت فکر می‌کنم که بقایای پیکر مقدسش را دو سال پیش در یکی از کلیساهای ترانت دیدم. من به اتهاماتی فکر می‌کنم که در حال حاضر دوباره به خاطر آیین قربانی کردن، علیه یهودیان مطرح شده است. همچنین به کتاب کلاین پل می‌اندیشم که نویسنده در آن کتاب، همه‌ی این به اصطلاح قربانیان قوم یهود را تجسد مسیح یا روایت جدیدی از منجی تلقی می‌کند.

— این اندیشه با موضوع صحبتی که ما قبل از فراموشی شما داشتیم، بی‌ارتباط نیست.

— حق با شماست. اندیشه‌ی بعدی من مربوط به مقاله‌ای است که اخیراً در یک روزنامه‌ی ایتالیایی خواندم. به گمانم عنوانش چنین بود: “نظر سنت اگوستین درباره‌ی زنان”. از همه‌ی این‌ها چه نتیجه‌ای می‌گیرید.

— هنوز منتظرم.

— اکنون فکری به ذهنم آمد که قطعاً با موضوع صحبت‌مان ارتباطی ندارد.

— فقط تنها خواهشم از شما این است که از قضاوت اجتناب کنید.

— بله می‌دانم. قبلاً آن را خاطرنشان کردید. پیرمرد معرکه‌ای را به یاد می‌آورم که هفته‌ی گذشته وی را در خلال سفر دیدم. آدم خاصی (original) بود. به پرنده‌ی شکاری بزرگی شباهت داشت. اگر اسمش را هم بخواهید، اسمش بنوا بود.

— خب، ما در اینجا تعدادی از اسامی قدیس‌ها و آباء کلیسا را داریم. سن سیمون، سنت آگوستین، سن بنوا. یکی از این آباء کلیسا هم به گمانم اسمش اریژن بود. به علاوه، سه تای این اسامی، اسم کوچک مسیحی هستند مانند پل، در اسم کلاین پل.

— و درست الآن من به سن ژانویه و معجزه‌ی خونش می‌اندیشم. به نظرم تمام این‌ها به شکلی غیرارادی به ذهن من خطور می‌کنند.

— لطفاً از اظهار نظر بپرهیزید. سن ژانویه و سن اگوستین، هر دو، مربوط تقویم هستند. آیا می‌شود این معجزه‌ی خون را برایم تعریف کنید؟

— شما حتماً آن را شنیده‌اید. در یکی از کلیساهای ناپل خون سن ژانویه را در یک بطری شیشه نگه می‌دارند که به لطف یک معجزه، هر سال در روز مشخصی از ایام عید، مجدداً به صورت مایع درمی‌آید. مردم به این معجزه اهمیت زیادی قائل اند و اگر به تعویق بیافتد بسیار آشفته می‌شوند، مانند همان دفعه‌ای که در زمان اشغال ایتالیا اتفاق افتاد. ژنرال فرمانده –در آن دوره گاریبالدی بود، مگر نه؟- کشیش را به کناری کشید و با حالتی معنی‌دار سربازان را که در محوطه‌ی بیرون منتظر بودند، نشان داد و گفت امیدوار است که معجزه خیلی زود اتفاق افتاد. و به راستی آن معجزه اتفاق افتاد.

— و بعد؟ لطفاً ادامه دهید. چرا مردّد هستید؟

من الان به چیزی می‌اندیشم… اما بیش از اندازه خصوصی است و نمی‌توانم با شما در میان بگذارم. علاوه بر این، هیچ ارتباطی میان این فکر و آن چیزی که ما به دنبالش هستیم نمی‌یابم، در نتیجه برای گفتنش ضرورتی نمی‌بینم.

— ارتباطش را به من بسپارید. البته من نمی‌توانم شما را مجبور به گفتن چیزی کنم که دوست ندارید آن را به من بگوئید، اما دیگر نباید از من توقع داشته باشید دلیل فراموشی آن کلمه را برایتان توضیح دهم.

— واقعا؟ اینطور فکر می‌کنید؟ راستش ناگهان به یاد زنی افتادم که امکان دارد از طرف او خبری به من برسد که برای هردومان ناگوار باشد.

— خبر اینکه عادت ماهیانه‌اش متوقف شده است.

— چطور حدس زدید؟

به راحتی. شما اطلاعات کافی را در اختیار من گذاشتید. یادتان هست که از تمام قدیس‌های تقویم، داستان مایع شدن خون که در یک روز معین اتفاق می‌افتد و از احساس ناراحتی مردم وقتی این معجزه به تعویق بیافتد صحبت کردید و همچنین درباره‌ی تهدید آشکاری که اگر این معجزه اتفاق نیافتد، چنین و چنان می‌شود… شما از معجزه‌ی سن ژانویه بهره برده و عادت ماهیانه‌ی زن مد نظرتان را به شکلی تمثیلی بیان کردید.

خب، به نظر می‌رسد ردپای “افکار سرکوب‌شده‌”ی فروید را در این کتاب هم می‌بینیم. راستش یادم افتاد که مطالب سایت را هنوز انتخاب نکرده‌ام!

علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید