چه چیزی از همه مهمتر است؟
بیست درصد غذایی که میخورید، هشتاد درصد چربی بدنتان را تشکیل میدهد!
بیست درصد همسایهها، هشتاد درصد سروصدا را ایجاد میکنند.
بیست درصد همکارانتان، هشتاد درصد کاهای اداری را انجام میدهند.
این قانون بیست/هشتاد است، همه جا میتوانید آن را مشاهده کنید!
در سال۱۸۹۷میلادی، اقتتصاددان ایتالیایی به نام پارِتو، متوجه شد که بیست درصد مردم انگلستان، هشتاد درصد ثروت کشور را دارند. او همچنین فهمید که فقط بیست درصد گیاهان لوبیایی که در باغچه کاشته است، هشتاد درصد لوبیاها را تولید میکنند. او به خاطر همین کشفاش، مشهور شدهاست!
یافتهی پارِتو نشان میدهد که در اغلب موقعیتها، تنها تعداد کمی از شرایط، اهمیت بیشتری دارند. این بدین معنیست که:
در کار: بیست درصد مشتریها، هشتاد درصد درآمدتان را تامین میکنند. مواظب آن بیست درصد باشید!
برای دانشآموزان: بیست درصد صفحات کتاب، حاوی هشتاد درصد مطالب مفید و مهم است. روی بیست درصد تمرکز کرده و کتابهای بیشتری بخوانید.
برای خودتان: کارهای روزانه به یک اندازه مهم نیستند. اگر روزانه ده کار باید انجام دهید، دوتای آنها از بقیه مهمتر است. هرروز آن بیستدرصد را شناسایی کرده و ابتدا آنها را انجام دهید.
تهیهی لیست «کارهای روزانه» کار چندان خوبی نیست، مگر اینکه آن بیست درصد را مشخص کرده و هشتاد درصد وقتتان را تلف کنید!
انسانهای معمولی، انرژی یکسانی برای انجام کارهایشان صرف میکنند. انسانهای موفق، بیشتر انرژیشان را بر روی کارهای کلیدی میگذارند.
شما نمیتوانید همهی کارها را با هم انجام دهید، قانون بیستدرصد را رعایت کنید و بهخاطر هشتاد درصد، بیخوابی نکشید!
خلاصهی کلام:
همیشه تلاش زیاد مهم نیست، بلکه هدفی که برای آن تلاش میکنید اهمیت دارد.
چه چیزی شما را احاطه کرده است؟
آیا تابه حال به سرویس بهداشتی عمومی رفته و ازشدت بوی بد، حالتان به هم خورده است؟ ولی درهرصورت مجبور شدهاید که از آن استفاده کنید.
آیا متوجه شدید؟! بعد از پنج دقیقه، چندان هم بوی بدی ندارد! اگر به طور تصادفی یک ساعت آنجا گیر بیفتید، دیگر حتی بوی بدی را احساس نمیکنید!
الگویی در اینجا وجود دارد؛ ما به محیط اطرافمان عادت میکنیم. اگر با افراد بدبخت زندگی کنید، به تدریج شما هم مثل آنان میشوید و فکر میکنید که نرمال است! اگر با افراد منتقد کار کنید، شما هم مثل آنان میشوید و فکر میکنید که انتقاد امری نرمال است.
وقتی دوستانتان دروغ میگویند، در ابتدا شما ناراحت میشوید. به تدریج عادت میکنید که مردم دروغ میگویند. اگر روابطتان را ادامه دهید، شما هم مثل آنان دروغگو میشوید.
با افراد شاد و باانگیزه معاشرت کنید تا مثل آنان باشید. اگر خانوادهتان منفینگر و ناامید است، باید دوستان شاد و خوشگذران برای خودتان پیدا کنید. در جاهایی از زندگی، به افراد مثبتنگری نیاز خواهید داشت، واگرنه، بدون اینکه خودتان متوجه شوید، افراد بدبین مانع موفقیت شما خواهند شد.
خلاصهی کلام:
همهی ما تحت تاثیر مردم و محیط اطرافمان هستیم. وقتی که بفهمیم محیط اطراف بوی بدی دارد! لازم است که آن را عوض کنیم!
بهانهها
در زندگی برای تلاش کردن، یا بهانه میآوریم یا نتیجهی تلاشمان را میبینیم. بهنظر میرسد که بعضی از انسانها در دنیا وجود دارند تا درسهایی به ما بیاموزند.
روجِر کرافورد، با یک پا و دوبازو و بدون دست به دنیا آمده است. او چهکار میکند؟ او یک تنیسباز معروف است! او تنیس را به طور حرفهای یاد گرفته و زندگیاش را صرف آموزش و مربیگری تنیس کرده است.
دیجیتال دَن، نجاری اهل کالیفرنیا بود که به سرطان حنجره مبتلا شد و صدایش را از دست داد. وقتی نتوانست صحبت کند، یک دیجی ماهر شد! او حرفهایی را که میخواست بگوید، با برنامهای رایانهای، به موسیقی تبدیل میکرد!
ما هرچند بار به خودمان میگوییم: «من خیلی پیرم، من خستهام، من تنبلام، وقت ندارم، کار سختی است و …»
در سال ۱۹۹۶، دوچرخه سواری به اسم لَنس آمسترانگ، به سرطان بیضه مبتلا شد. وقتی بیماری به ناحیهی شکم، ریه و مغز رسید، پزشکان شانس زنده ماندناش را چهل درصد تخمین زده بودند. آمسترانگ نه تنها زنده ماند، بلکه دوچرخهسواری را ادامه داد و برای شش سال متوالی، دشوارترین مسابقهی دوچرخه سواری یعنی Toure De Franceرا برنده شد. لَنس، سخن قدیمی را به همه اثبات کرد: «چیزی که باعث مرگت نمیشود، تو را قویتر خواهد کرد.»
افرادی مثل روجِر، دَن و لَنس به ما نشان میدهند که بهانهها بیهوده هستند. هر هدفی که دارید، مثل مدرک دانشگاهی، آپارتمان، ازدواج موفق، بدنی سالم و …، صدها بهانه میتوانید برای غیرممکن بودنشان بیاورید. تنها چیزی که نیاز دارید، دلیلی قانعکننده برای علت آن هدف است. سپس به دنبال اهدافتان بروید.
وقتی به اندازهی کافی چیزی را میخواهید، راهی را پیدا خواهید کرد. هیچ چیزی آسان بدست نمیآید. پشت هر داستانی، داستانی وجود دارد…
خلاصهی کلام:
موفقیت مربوط به حقایق نیست، مربوط به نحوهی عملکرد شماست.
«من نمیتوانم آن را انجام دهم!»
این داستان را تصور کنید…
در هفتههای اول مدرسه، وقتی از پنجرهی کلاس ریاضی به بیرون خیره شدهاید، معلم از شما میپرسد:« جواب این مسئله چیست؟»
جواب چیست؟! شما حتی روی سوال را نیز نمیدانید! جواباش را نمیدانید، صورتتان سرخ میشود، وحشت زده شده و ناخودآگاه اشک میریزید. در این لحظه با خود میگویید:« من از ریاضیات متنفرم»
همان شب مادرتان از شما درمورد مدرسه میپرسد و شما میگویید:« من نتوانستم سوال ریاضی را حل کنم» مادرتان جواب میدهد:« آرام باش، هیچ یک از اعضای خانوادهمان ریاضیات بلد نیست!» ناگهان نفس عمیقی کشیده و متوجه میشوید که علت تنفر از ریاضی، مسئلهای ژنتیکی است. این موضوع را با همه ی دوستانتان درمیان میگذارید و باور دارید:« همهی خانوادهام در ریاضیات مشکل دارد، هرچقدر هم تلاش کنم، چیزی از آن یاد نمیگیرم.»
ولی واقعا چه اتفاقی افتاده است؟ شما شروع بدی داشتهاید و عقبنشینی کردهاید. شاید این داستان ریاضیات برایتان اتفاق نیفتاده است. بیشتر ما داستانهای مشابهی را تجربه کردهایم، درمورد خوانندگی، ورزش، نقاشی و سخنرانی عمومی. ما کارهایمان را بد شروع کرده و عقبنشینی میکنیم. هیچکس ما را تشویق نمیکند. بعد از یک تجربهی شرمآور به تدریج خودمان را قانع میکنیم که «من نمیتوانم آن را انجام دهم»
آیا نظراتی درمورد «میتوانم» ها و «نمیتوانم» هایتان دارید؟ این نظرات را از کجا گرفتهاید؟ آیا واقعیت دارند؟
خلاصهی کلام:
وقتی به خودمان «شانس دوم» میدهیم و از افرادی کمک میگیریم، میتوانیم کارهایمان را انجام دهیم!
جدی باشید
چیزی که باید در مورد انسانهای ضعیف بدانید، این است که آنان از ادبیات ضعیفی استفاده میکنند. «سعی میکنم وزنم را کم کنم» «سعی میکنم که مطمئن شوم» لحظهای که فردی به شما میگوید:«سعی میکنم» بدانید که آنان جدی نیستند. وقتی دوستانتان میگویند:«سعی میکنم بیایم» باید بدانید که آنها نخواهند آمد!
کلمات و ادبیات ما، میزان جدیّت ما را نشان میدهد.
والدینی که به کودکان خود میگویند:« سعی کن ساکت باشی، سعی کن بهتر رفتار کنی» جدی نیستند، لذا کودکان هر کاری که دلشان بخواهد، انجام میدهند! باید با کودکان یا کارمندان خود با جدیت صحبت کنید:« باید آنکار را انجام دهی» یا « باید سعی کنی»
مقالهی مرتبط: چگونه زندگی بهتر میشود؛ قانون جذب
بهجای سعی کردن، مصمم باشید! هم چالش برانگیز است و هم باعث میشود نتایج بهتری بگیرید. « من اینکار را به پایان میرسانم» « من شاد خواهم شد»
«سعی میکنم» بدین معنیست: «اگر فلان کار سخت نباشد، انجام میدهم.»
«حتما انجامش میدهم» بدین معنیست که هر طور که باشد آن را انجام میدهم.
این تفاوت یک آدم معمولی با آدم متعهد است، تفاوت بین موفقیت و شکست.
اگر میخواهید دیگران شما را باور داشته باشند، اگر میخواهید خود را باور کنید، باید جدی و مصمم باشید.
خلاصهی کلام:
سخنان شما، آیندهتان را شکل میدهد.
بر روی چیزی که میخواهید، تمرکز کنید
شما قرار است برای دویست نفر سخنرانی کنید و مدام با خود تکرار میکنید:« نگران نباش! جملاتات را فراموش نکن! خود را خجالتزده نکن!» انتظار دارید چه اتفاقی بیفتد؟ شما حتی اسم همسرتان را نیز فراموش میکنید!
چرا زمانی که نباید کار احمقانهای بکنید، این اتفاق میافتد؟ به طرز کار مغزمان بستگی دارد. در این شرایط، مغز از الگوی خاصی پیروی میکند که اغلب نادیده گرفته میشود…
ذهن از تصویرسازی پیروی میکند. برای انجام هر کاری، ابتدا باید تصویری از آن در ذهن خود داشته باشید. حتی برای لمس نوک بینیتان، باید تصویری از حرکت انگشت و مکان بینی خود داشته باشید! با این تصویرسازی صحیح، ضمیرناخودآگاه، حرکت عضلات را برای خاراندن بینی آسان میکند.
برای ارائهی یک سخنرانی قاطعانه، باید تصویر آن را در ذهن بسازید. در این صورت، ذهن تمام تلاشاش را میکند تا بدن را برای بهترین سخنرانی آماده کند. تصاویر نبایدها را در ذهن نسازید، بلکه چیزی را که میخواهید انجام دهید، تجسم کنید.
وقتی به خود میگویید که «نگران نباش» ذهن تصویری از اضطراب و لرزش دستها را برای خود میسازد و طبق آن عمل میکند و به سخنرانیتان گند میزند! این قانون ذهن است.
در بازی گلف، پشت مانع آب قرار گرفتهاید و با خود میگویید:« توپ را داخل آب پرتاب نکن! مواظب باش توپ را به آب نزنی» تصویری که در ذهنتان ایجاد میشود، توپ در حال شنا کردن است! لذا کاری که در ذهن دارید، در واقعیت انجام میدهید.
این مطلب، اهمیت اعتماد بنفس در هرکاری را مشخص میکند. وقتی به خود اعتماد دارید، تصاویر مثبت در ذهنتان ایجاد میشود، مثل سخنرانی تاثیرگذار، مصاحبهی کاری آرام، تست رانندگی موفق. زمانی که خود را باور دارید، نتایج ناخوشایند را در نظر نمیگیرید و به تدریج موفقیتها را کسب میکنید. شما بینقص نیستید، اما میتوانید از بهترین فرصتهای زندگیتان استفاده کنید.
خلاصهی کلام:
مثبت اندیشان همیشه تصویری از آنچه را که میخواهند انجام دهند، در ذهن خود دارند، نه چیزی که از آن میترسند! شما همانی میشوید که فکر میکنید…
درخواست کنید
ساعت یازده صبح روز یکشنبه بود و من ساعت دو و نیم ظهر پروازی به سمت سنگاپور داشتم. روز بعد، قرار بود برای پنجهزار نفر سخنرانی کنم. ناگهان متوجه شدم که پاسپورتام را گم کردهام. همسرم جولی گفت که آن را پیدا خواهد کرد. او تلفن را برداشت و به تمام ادارات مهاجرت کانادا زنگ زد ولی تنها جوابی که گرفت، صدای اپراتوها بود که روز یکشنبه تعطیل بودند!
بالاخره بعد از بیستوپنج تماس تلفنی، جولی با رئیس یکی از آن ادارات که در بستر بیماری بود تماس گرفت و او را قانع کرد که از تخت بیرون بیاید، به اداره رفته و چند سیستم امنیتی را غیفعال کرده و تا ساعت یک ظهر، پاسپورت جدیدی برای من صادر کند!
بنا به دلایل بسیاری، جولی انسان فوقالعاده ای است. یکی از آن دلایل این است: او میداند چگونه درخواست کند. او یکبار یتیم خانهای در اندونزی را بدون هیچ پولی بازسازی کرد. او پیش رئسای شرکتهای جاکارتا رفت و از آنان خواست تا مصالح ساختمانی لازم را اهدا کنند. وقتی یتیم خانه نوسازی شد، او داروها و لوازم بهداشتی را نیز به همین شیوه جمعآوری کرد.
فلسفهی جولی این است:
وقتی چیزی بخواهید، معمولا بدست میآورید.
اگر کسی درخواست شما را رد کرد، دلخور نشوید. از کس دیگری درخواست کنید.
موفقیت و خوشبختی شما در زندگی مشترک به درخواست کردن مناسب بستگی دارد. درخواست چیزهای کوچک مثل… «آیا میتوانم از کمک مالی شما بهرهمند شوم؟ آیا ممکن است وقت ملاقات مرا عوض کنید؟ آیا برای صرف یک نوشیدنی مرا همراهی میکنید؟» و درخواست چیزهای بزرگ…«آیا میتوانم برایتان کار کنم؟ آیا با من ازدواج میکنید؟»
معمولا مردم به شما جواب مثبت میدهند، مردم نمیتوانند ذهن شما را بخوانند. اگر دیگران میدانستند که شما واقعا چه میخواهید، با کمال میل درخواستتان را قبول میکردند.
اخیراً در آمریکا گزارشی منتشر شده که مردم درخواست افزایش حقوق داشتهاند. مطالعات نشان داد که چهلوپنج درصد زنان و پنجاهونه درصد مردان، حقوقشان افزایش یافته است!
اگر هیچگاه از کسی، چیزی درخواست نکنید، در سکوت، رنج میکشید و مثل یک قربانی میشوید. درخواست چیزی که میخواهید، شما را سالمتر و شادتر میکند.
خلاصهی کلام:
اگر درخواست کنید، شاید آن را به دست بیاورید!
چیزهای اضافی را دور بیندازید
خانمی به اسم نانسی را میشناسم که اخیرا ماشین هوندای زیبایی خریده است، ولی پارکینگ نانسی پر از بطریهای خالی، روزنامههای کهنه، جعبههای خالی و وسایل بیمصرف است که او را مجبور کرده ماشین چهل هزار دلاریاش را در خیابان پارک کند.
همانطور که میدانید، درمیان زبالهها زندگی کردن، کیفیت زندگی را پایین میآورد!
تستهای روانشناسی نشان میدهد که انسانها در خانهها و دفترکار شلوغ و نامرتب، استرس بیشتری دارند. مکانهای منظم و تمیز، آرامش و انرژی بیشتری به ما میدهد. این یکی از دلایلی است که مردم دوست دارند به مسافرت بروند! آنان وقتی از خواب بیدار میشوند، نمیخواهند با تپهای از لباسهای شسته نشده و مجلات چند ماه پیش و سوغاتیهای مسافرتهای قبلی روبه رو شوند.
رودخانههای زلال، جاری میشوند و درختان، برگهای کهنه و میوهها را میریزند. بدن انسان وقتی تمیز میشود، احساس بهتری دارد. خانه هم همینطور است!
چند ایده در مورد تمیزی خانه:
- لباسهای قدیمیتان دیگر هیچوقت مدِ روز نخواهد شد! هرسال رنگ و جنس لباسها تغییر میکند. طراحان لباس احمق نیستند! آنان میدانند که شما چه نوع لباسی درکمدِ زیرشیروانیتان دارید!
- گاهی برای دورانداختن وسایل قدیمی، بیمیل هستیم، چون دراینصورت قبول میکنیم که حتی در خریدن آن اشتباه کردهایم! بیخیال! همهی ما خریدهای به دردنخوری میکنیم، پس با خیال راحت آنها دور بیندازید.
- اهداف کوتاه مدت برای تمیزی داشته باشید. به جای اینکه کل خانه را به یکباره نظافت کنید، از کابینت و کمدها شروع کرده و خود را خسته نکنید.
- سختترین بخش نظافت، شروع کردن است! به محض اینکه شروع کنید، تمیز کردن به کار لذت بخشی تبدیل خواهد شد.
خلاصهی کلام:
زندگی مثل سیستم انرژی است. وقتی چیزی را دور میاندازید، در اجسام جنبش ایجاد میکنید و وسایل جدید جای قدیمیها را میگیرد.
ثروت و دارایی
بعضی از مردم هرکجا که بروند، مورد احترام دیگران قرار میگیرند، چه فروشگاه باشد و چه مطب پزشک و چه لابی هتل.
راز آنان چیست؟ این افراد با خود خوب رفتار میکنند، و دیگران نیز از آن پیروی میکنند. وقتی به خودتان احترام بگذارید، دیگران به شما احترام خواهند گذاشت.
به قول همسرم جولی:«همه چیز بر یکدیگر تاثیر دارد. نحوهی راه رفتن بر نحوهی گفتار اثر دارد، نحوهی لباس پوشیدن بر احساسات شما اثر دارد. پس به خودتان احترام بگذارید تا مورد احترام دیگران واقع شوید.»
چگونه میتوانید حس خوبی داشته باشید وقتی لباس یا جورابتان سوراخ است؟!
تمیزی خانه و محل کار، خرج زیادی ندارد. نیازی نیست که خانهتان را به کاخی مجلل تبدیل کنید، همین که منظم و تمیز باشد، کافیست. محل زندگیتان در احساساتتان تاثیر شگرفی دارد. خانهای بسازید که وقتی در آن قدم میوگذارید، انرژی خوبی دریافت کنید. در یک اتاق تمیز زندگی کردن، بهتر از قصر کثیف و نامرتب است. شخصی از همسرم پرسید:« من با پرداخت بیست دلار، چگونه میتوانم خانهام را مرتب کنم؟» جولی پاسخ داد:« یک جارو بخر!»
فرِد میگوید:«وقتی این موفقیت را کسب کنم، دیگر مثل موشی کثیف زندگی نمیکنم.» اشتباه است! برای موفقیت، ابتدا باید آن را زندگی کنید، باید موفقیت را احساس کنید.
خلاصهی کلام:
رفتار شما با خودتان هر طور باشد، دیگران مثل آن با شما رفتار میکنند.
پسانداز کنید
آیا تابه حال برایتان اتفاق افتاده است که…
در جمع خانوادگی هستید و میزبان، پای سیبی را روی میز میگذارد. با اینکه هیچکس گرسنه نیست، پای سیب در عرض چند دقیقه ناپدید میشود! چرا؟ چون پای سیب در معرض دید قرار دارد.
آیا برایتان اتفاق افتاده که…
چکتان را نقد میکنید و در مدت کوتاهی، بدون اینکه نیاز داشته باشید، همهی آن را خرج میکنید! چرا؟ چون پول در دسترستان قرار دارد.
به بحث پای سیب برمیگردیم… اگر میخواستید که تکهای از آن را برای فردا نگه دارید، هرگز همهی آن راجلوی مهمانان نمیگذاشتید. ابتدا مقداری از آن را در یخچال گذاشته و باقیمانده را به مهمانان تعارف میکردید.
پس چگونه برای آینده پول پس انداز میکنید؟ بیشک همهی آن را در کیف پولتان نمیگذارید. ابتدا مقداری از آن را در حساب بانکیتان گذاشته و بقیهاش را خرج میکنید.
یک استراتژی ساده:
یک حساب بانکی باز کنید.
هرهفته، قبل از اینکه پولی خرج کنید، ده درصد آن را به حسابتان واریز کنید.
شاید بپرسید:« اما درآمدام خیلی کم است» پس مقدار کمی پس انداز کنید، خودبهخود زیاد خواهد شد.
افراد بسیاری پولهای کلان درمیآورند، ولی عدهی کمی پول زیاد پس انداز میکنند.
شاید بگویید:« وقتی درآمدم زیاد شد، پول اضافی را پسانداز میکنم.» هیچگاه اینکار را نمیکنید! بهتر است پسانداز کردن را به عادت تبدیل کنید.
خلاصهی کلام:
تفاوت فقیر و ثروتمند در این است:
افراد فقیر ابتدا پول را خرج میکنند و باقیمانده را پسانداز.
افراد ثروتمند ابتدا مقداری پسانداز و بقیه را خرج میکنند.
فقط انجاماش بده!
اخیراً، دوستم به نام کولین مارتین، کل آمریکای شمالی را با دوچرخه طی کرد. ونکوور تا نیویورک، هفتهزاروصدوسیوشش کیلومتر… فقط برای تفریح!
او بهانههای زیادی برای انجام ندادن آن داشت:
- کار کم هزینهای نبود. او باید به آمریکا سفر میکرد و دوماه مرخصی بدون حقوق میگرفت.
- کار آسانی نبود. او پدر سه فرزند است.
- کولین پنجاه وسه ساله است!
اما کولین معتقد است:« هیچ زمانی بهترین زمان نیست. اگر واقعا میخواهید کاری را انجام دهید، باید زمان را کنار بگذارید. فقط انجام دهید!»
مقالهی مرتبط: ده مهارت اثبات شده برای مدیریت زمان، که باید یاد بگیرید!
زندگی به طور تصادفی برایتان هیجان انگیز نمیشود، بلکه شما برای آن برنامهریزی میکنید.
پیتر مانوئل، مدیر مدرسهی قدیمی ویکتور هاربور است. وقتی پیتر هیجده ساله بود، تصمیم گرفت هر سال مهارتی جدید یاد بگیرد. او اکنون شصت و دوساله است. او در طول این سالها، نجاری، سفالگری، نقاشی با آبرنگ، تئاتر، زبان آلمانی، مجسمهسازی و آجرپزی را یاد گرفته است! پیتر میگوید: «آن تصمیم زندگی مرا عوض کرد. در بعضی از کارها، مثل نواختن پیانو، بیاستعداد بودم، ولی خوشحالم که نواختناش را امتحان کردم!»
اگر واقعا میخواهید کاری را انجام دهید، هیچ زمانی دقیقا زمان مناسب نیست.
خلاصهی کلام:
واقعا چه کاری میخواهید انجام دهید؟
برای انجام آن، امروز چه کاری از شما برمیآید؟
بهترینِ شما
اِریک موسامبانی در المپیک سال ۲۰۰۰ در رشتهی شنا، برای کشور گینه به میدان رفت، ولی برنده نشد. او هیچگاه یک استخر شنای بزرگ ندیده بود. او درخانه، در یک حوض بیست متری، شنا تمرین میکرد.
دو شناگر دیگر از کشوهای نیجریه و تاجیکستان، به خاطر شروع خطادار، از مسابقه حذف شدند و اریک قرار بود تنها شنا کند. او تا به حال در مسابقهی شنای صدمتر شرکت نکرده بود، و همانطور که انتظار میرفت، موقع شنا سرش را بالا میگرفت و به سختی پا میزد. دور اول برایش سخت گذشت و در دور دوم نزدیک بود غرق شود، ولی اریک تمام تلاشاش را کرده بود.
سی متر مانده به خط پایان، هفدههزار تماشاچی او را تشویق میکردند و با هر حرکت اریک، صدای فریادشان بیشتر میشد. ده مترمانده به پایان مسابقه، درحالیکه اریک در آب دست و پا میزد، سروصدای جمعیت، سالن را پر کرده بود. او تقریبا یک دقیقه دیرتر از سایر شرکت کنندگان به خط پایان رسید، اما برای کسی مهم نبود، چون اریک آنچه را که در توان داشت به نمایش گذاشته بود.
خلاصهی کلام:
وقتی مردم بدانند که تمام تلاشتان را کردهاید، معمولا از شما حمایت میکنند.
چه زمانی باید تسلیم شوید؟
تصور کنید میخواهید نواختن پیانو را یاد بگیرید. با خود میگویید:« خیلی سخت است، بهتر است بیخیالاش شوم…»
یا فرض کنید که در بنگاه املاکی مشغول فروش ملک هستید و میبینید که هرروز چند تا از معاملات بهم میخورد!
با خود میگویید:«آیا زمان آن فرا رسیده که تسلیم شوم و دنبال کار آسانتری بروم؟»
بهترین زمان برای تسلیم شدن، بعد از موفقیت است! چرا؟ چون موفقیت در گرو پشتکار و تلاش است. با تمرین زیاد، مهارت کافی را در آن کار مییابید. حتما میدانید که انجام دادن کارها در بهترین شکل، چه لذتی دارد!
تازمانی که ملودی های زیادی را با پیانو تمرین نکرده باشید، لذت آهنگسازی را درک نخواهید کرد. تا زمانی که بیست فقره ملک نفروخته باشید، لذت معاملات سودآور را نخواهید چشید.
آنقدر صبر کنید تا بالاخره به هدفتان برسید. بعد از آن به فکر تسلیم شدن باشید! تازمانی که پیتزای خوشمزه نخوردهاید، چگونه میفهمیدید که پیتزا دوست دارید؟
البته گاهی اتفاق میافتد که بر روی ایدهای احمقانه تمرکز کرده و درنهایت متوجه میشوید که تلاشتان ثمری نداشته است. به هرحال، پشتکار در همه چیز حرف اول را میزند.
وقتی کارتان را به پایان برسانید، معمولا دو اتفاق میافتد:
قبل از شروع، کار را به دقت بررسی میکنید.
عادت موفقیت را در خود پرورش میدهید.
خلاصهی کلام:
هدف منطقی انتخاب کرده و آن را بدست بیاورید و سپس به فکر تسلیم شدن باشید. شاید نمیدانید که یک موفقی کوچک، چه تغییری در ذهن شما ایجاد میکند!
چیزهایی که داریم
فرض کنید که وجود حیات را در مریخ کشف کردهایم، حتی اگر در حد پشه یا مورچهای با یک پا باشد…
دنیا به وجد میآید! صفحات روزنامهها پر از تیترهای این چنینی میشود:«زندگی در سیارهای دیگر!» دانشمندان هیجان زده میشوند «موجود زنده در سیارهای دیگر» موضوع عجیب این است که بیستوهفتهزار گونه از پرندگان، گیاهان، حیوانات و حشرات، سال پیش منقرض شدند. این موضوع هیچگاه تیتر اول روزنامهها نشد…
مقالهی مرتبط: ۵ نکته ضروری دربارهی هنر قدردانی
ببرها و پانداهای زمین در حال انقراض هستند و ما در سیارات دیگر به دنبال موجود زنده هستیم!
هر از چند گاهی نگاهی به داشتههایمان بیندازیم و به دنبال افراد و اشیای جدید نباشیم. در روابط هم همینطور! زمانی قدرشان را میدانیم که دیگر کنارمان نیستند.
خلاصهی کلام:
اولین قدم برای شادی و موفقیت، قدردانی از داشتههایمان است.
همه چیز بههم مرتبط است
آیا تابه حال متوجه شدهاید که وقتی منظم ورزش میکنید، غذاهای سالمتری میخورید؟ آیا احساس کردهاید وقتی تغذیهی سالم دارید، پرانرژیتر هستید و میخواهید ورزش کنید؟
هرچیزی در زندگی بههم مرتبط است. تلاشی که روی یک جنبه از زندگیتان صرف میکنید، برتمام جوانب اثر دارد. وقتی در خانه خوشحالید، در محل کار شادتر هستید. وقتی در محل کار خوشحالید، در خانه شادتر هستید! این به چه معناست؟
1. برای بهبود وضع زندگیتان، در هر راه مثبتی که میشناسید، قدم بگذارید. تهیهی لیست اهداف، پسانداز کردن، برنامهی ورزشی یا متهعد بودن نسبت به فرزندان، راههای مناسبی برای اینکار است، زیرا تمام جوانب زندگی به هم ربط دارد.
2. مهم نیست تلاشتان را از کجا شروع میکنید. شروع مهم است.
3. حواستان باشد! اگر نسبت به بخشی از زندگی بیتوجه باشید، سایر جوانب نیز از کنترلتان خارج میشود.
خلاصهی کلام:
هرکاری میکنید، در میزان شادیتان مهم است. شاد بودن، یک تصمیم روزانه است.
پایان