در حالی که نظریهی تکامل تا به حال تاثیر طولانیمدت بر علوم طبیعی داشته است، پیامدهای این نظریه اخیرا فقط متاثر از زیرشاخه هایی از روانشناسی بودهاست (علوم اعصاب شناختی، نظریهی تکامل، روانشناسی اجتماعی، ادراک)
علیرغم تاثیر نسبی اخیر، تاثیرات نظریهی تکامل در مورد این زیرشاخهها بسیار زیاد بودهاست، با این حال یکی از بزرگترین شاخهها در این زمینه_ روانشناسی بالینی_ در نوباوگی خود به عنوان یک چارچوب در کاربرد نظریهی تکامل مطرح است. هدف این مطلب بحث در مورد این است که یک فرد چگونه میتواند تفکر تکاملی مدرن را برای افزایش درک در مورد ماهیت تکاملیافتهی ذهن بشر به کار گیرد و اینکه چگونه این مفهوم دیدگاه گستردهای از روانشناسی بالینی را تحت تاثیر قرار میدهد(به عنوان مثال: دیدگاه در مورد سرشت انسان، تئوری آسیب شناسی روانی و استراتژیهایی که میتواند برای بهبود زندگی افراد به کار گرفته شود.)
در این باره ۳ پرسشی که مطرح میشود به قرار زیر است:
اول: طبیعت ذهن انسان به چه صورت است_که همان سرشت آدمی است؟
تمام گونهها خصلت منحصر به فردی در مبارزه برای زندهماندن و جفت گیری دارند(مثلا شما میدانید که یک سگ خوی و خصلتش متفاوت با شیر است.) روانشناسی تکاملی ثابت کرده است انسان ذات منحصر به فرد دارد که این امر همگانی و شامل حال تمام انسان های کرهی زمین است؛علیرغم نژادها و فرهنگهای مختلف. از دیدگاه تکامل احساسات سازگاری هایی وجود دارد که با موفقیت انسان در مواجه با مشکلات در طول تاریخ تکاملی خود ،هدایت شده است.
بنابراین سوالی که مطرح میشود :عملکرد نرمال ذات عاطفی از دیدگاه تکاملی چیست؟
برای پاسخ به این سوال باید سازگاری روانی تکامل یافته که به وفور توسط روانشناسان تکامل شناسایی شده است برای تعریف سرشت انسان مبتنی بر تکامل تدریجی تجربیات .سازگاری روانی تکامل یافته به معنای واقع کلمه همان محتویات ذهن ما است به دلیل وجود گزینش ذاتی.
دوم: چه نقشی مفهوم مطرح شده در بالا در دردو رنج انسان و به طور کلی در توسعه و بیان اسیب شناسی روانی دارد(اختلالات اضطراب ، افسردگی ،اختلالات غذایی،اصل نارضایتی در زندگی )؟
فرض نظریه تکامل براین است که احساسات منفی مزمن وضعیت فعال میشوند بعد از این که افراد چه بخواهند و چه نخواهند ناراضی هستند یا براین باور هستند که خشنود نیستند ،یک انگیزه مهم تکاملی است این انگیزه میتواند خوداگاه یا ناخوداگاه باشد اما با این وجود راهنماییکننده هستند.شاید یکی از مهم ترین سهم نظریه تکامل بررسی این است که چگونه سازگاری روانی تکامل یافته متقابلا با یک سرعت بی سابقه بر تحول طبیعت اثر دارد .
به طور خاص زمینه رایجی که همه ما در ان سهیم هستیم که ذهن ما هم آن راهم درک میکند(فکر کردن در مورد زندگی در یک شهر و تاثیر پیشرفت های فن آوری و … در مقابل یک شیوه زندگی شکارچی در جنگل)
این ایده به عنوان نظریه عدم تطابق شناخته شده است که البته به عنوان یک چارچوب کلی مطرح است که دارای پیامد هایی مهم هم بر افزایش درد و رنج انسان و اسیب شناسی روانی دارد که ما در حال مشاهده در محیط کنونی خود هستیم. علاوه بر این تمام تلاش ها و میلیارد ها دلار هزینه برای کاهش اختلالات عاطفی و افزایش شرایط رفاه جمعیت، در کل همه ی مقیاس ها مشکلاتی را مطرح میکنند (بیماری های ذهنی ، استرس های عمومی)که در کل رو به افزایش هستند .
سوم:با یک ادراک افزایشی یا متفکرانه تحولی در تئوری قانون به اینکه ما چگونه فطرت زیرسازی و ضرر و زیان انسان را تعیین میکنیم. با چه معیاری این تغییرات ساختاری باعث بهبودی یک زندگی میشود؟و شاید تعدادی از این عوامل مرتبط با درمان
با رعایت ملاحظات روانشناسی آیا میتوان تعدادی از آنها را در کارهایی که برایشان سودمند است بر مبنای بینش و یا بصیرت قرار داد که بر حسب تکامل باشد؟پس چگونه میتوان تئوری تکامل را طوری تعیین کرد که در یک چهارچوب وسیع که اکثرا از دیدگاه درمانگرانه میباشد شاید بتوان با سرمایه گذاری بر روی رفتار های به خصوص به کار بست؟ من به مقابل مینگرم و ملاحظه میکنم که این سوالات در مورد جزییات کارهایی است که در آینده رقم میخورد یا خواهدخورد. با وجود این که این اولین شروع یک قسمت است من به عنوان اینکه من این مباحث را معرفی میکنم هدف نهایی من برای آینده این است که چیزی جدید تعیین کنم تا شما از آن استفاده کنید.