شاید عنوان کمی منحرفکننده باشد؛ برندهی جایزهی نوبل، فیزیکدانی که نظریهی نسبیت (E = mc2) و اثر فتوالکتریک از یافتههای او بوده، قطعاً مغز ویژهای داشته است. آنقدر ویژه که در ۱۹۵۵ پس از مرگ او، پاتولوژیستِ بیمارستان پرینستون، توماس هاروی، آن را دزدید!
هاروی پس از این کار و پس از این که نتوانست رضایت خانوادهی انیشتین مرحوم (!) را جلب کند کارش را در بیمارستان پرینستون از دست داد و به فیلادلفیا رفت و در آن جا مغز وی را به ۲۴۰ قسمت تقسیم کرده و آنها را در دو شیشه در زیرزمینش نگه داشت. اگر فکر میکنید که دیگر از این عجیبتر نمیشود پس ادامه میدهیم.
هاروی پس از این به کانزاس رفت، شغل پزشکیش را از دست داد و مشغول کار در یک کارخانهی استخراج پلاستیک شد! از قضا در این شهر با William Burroughs شاعر همسایه شد و ماجرا را به او گفت. او گفت که قصد دارد قسمتهای مغز انیشتین را برای محققان دنیا بفرستد.
بالاخره در سال ۱۹۸۵ اولین مقاله راجع به این موضوع منتشر شد که “اولین مطالعه بر روی مغز انیشتین” نام داشت. این مطالعه ادعا میکرد که مغز او درصد بالاتری از نسبت دو نوع سلول را نشان میدهد، نورونها و گلیاها. بعد از این تحقیق ۵ تحقیق دیگر نیز در این رابطه منتشر شد که هر کدام سعی داشتن به تفاوتهای بیشتری پی ببرند. آنها ادعا داشتند که این تحقیقات مفاهیم جدیدی از پایههای عصبی هوش را ارائه خواهد داد.
هاروی و همکارانش ادعا کردند که در ناحیهی برادمن ۳۹ (منطقهای که سه لوب تمپورال، پریتال و اکسیپیتال به هم مرتبط میشوند) نسبت نورون به گلیای انیشتین به صورت معناداری کمتر از همین نسبت در ناحیهی ۱۱ است که در مغز بقیهی افراد اندازهگیری شده بود. ولی این را نباید از یاد برد که مقایسه بین نمونههای بافت مغزی تازه و مغزی انجام گرفت که چند سال در زیرزمینی درون الکل بوده است.
بعد کار به ناحیهی ۹ مغزی کشید که در آن جا نیز تفاوت خاصی در تعداد و شمار نورون مشاهده نشد. اگرچه آنها ادعا کردند که بافت مغزی انیشتین نازکتر است و همین کم بودن مسافت بین نورونها ارتباطات آنها را سریعتر میکند. ولی این موضوع هم زیاد قانعکننده نبود. علاوه بر این محققان به شباهتهای بسیاری هم که بین مغز او با دیگران وجود داشت اصلاً اشاره نمیکردند.
در سال ۱۹۹۹ هاروی و همکاران کانادایی او مغز انیشتین را به یکی از معتبرترین مجلات پزشکی، لنست، بردند. بر اساس عکسهایی که هاروی سالهای پیش، قبل از این که مغز نابغه را تکهتکه (!) کند از آن گرفته بود، طرحی از چینها در قسمتی از لوب پریتال دیده میشد که معمولی نبود. یادآور شویم که این ناحیه با تواناییهای ریاضی مرتبط است. همچنین این لوب در انیشتین پهنتر و متقارنتر از نمونههای آزمایشی دیگر بود. پس از انتشار این یافتهها دوباره گمانهزنیها شروع شد ولی انیشتین که اصلاً ریاضیدان قهاری نبود!
مشکلی که در همهی تحقیقات انجام گرفته وجود دارد این است که اصلاً نمونهی مشخصی از یک مغز نرمال وجود ندارد که ما تفاوتها را بخواهیم با آن مقایسه کنیم. برای مثال نسبت برخی سلولها در مغز انیشتین کم یا زیاد است؛ حتی اگر این موضوع واقعاً هم درست باشد بر چه اساسی میتوان توانایها را فقط به آناتومی نسبت داد؟! در حقیقت راهی وجود ندارد که ما بتوانیم با صراحت بگوییم فلان چیز در مغز انیشتین، او را باهوش و یا هر چیز دیگری کرده است.
چیزی که بیشتر باید به فکر آن باشیم هزینههاییست که پای این تحقیقات رفته! شاید اگر این هزینه روی آزمایشها و تحقیقاتی پایهای علوم عصبی وقف میشد به نتایج بهتری دست مییافت. مردم هم در طی این مدت اغلب درمورد نتایج تحقیقات اطلاعات نادرستی دریافت میکردند.
شاید برای باهوشیِ او همین قدر کافی باشد که انیشتین از فکر عمومی دائم دربارهی افراد مشهور و نابغه خبر داشت و چنین اتفاقی را پس از مرگش پیشبینی میکرد و میدانست که زیاد هم کار موفقی نخواهد بود؛ همانطور که روی تختهسیاه دفتر خود در پرینستون نوشته بود (شاید هم این جمله متعلق به انیشتین نباشد!):
همهی چیزهایی که محاسبه میشوند قابل مقایسه نیستند و نه همهی جیزی که باید محاسبه شود، محاسبه میشود!