وقتی در آمریکا بود، همکارانِ دانشمندش در پروژهی منهتن به او لقب “قاتل خندان” را داده بودند؛ چون حتی زمانی که در حال تدریسِ به حداکثر رساندن تلفات مرگ ناشی از انفجارهای هستهای بود نیز همیشه لبخند بر لب داشت.
غافل از این که بیل پنی (Bill Penney)، پسر کمروی یک گروهبان ارتش و یک مغازهدار، ماسکهای زیادی به صورتش میزد. بعضیها فکر میکنند که پاسخ بریتانیا به رابرت اوپنهایمر، یک فاختهی دودرهباز در آشیانهی پروژهی منهتن بود که وقتش را صرف جمعآوری اسرار اتمی آمریکا کرد تا با خود، بمب به خانه سوغاتی ببرد. برخی دیگر بر این باورند که او در طی عملیات طراحی بمب هیدروژنی بریتانیا در دههی ۱۹۵۰، به یکی از دروغگویان علمی در سطح جهانی بدل شد.
معما سر جای خود باقیست؛ چون مردی که به واقع، از هر کس دیگری دربارهی تولید سلاحهای اتمی غرب در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بیشتر دیده بود و بیشتر میدانست، هیچ وقت خاطره ننوشت و در سال ۱۹۹۱، قبل از مرگ، تمام مقالات خود را سوزاند. به جز چند تا نقل قول کوتاه، هیچ زندگینامهای در دست نیست، و بیشتر کار او هنوز هم جزو اسرار رسمی حساب میشود.
مردی که در نهایت با عنوان ویلیام پنی به کار خود پایان داد، بارون پنی، پسری در یک کالج تکنیکال بود که معلمانش را به چالش کشیده بود. اصلاً معلوم بود او یک نابغهی ریاضی است. او به سرعت در آکادمی رشد کرد و کارهای پیشگامانهای در فیزیک کوانتوم انجام داد. بخش قابل توجهی از مدت زمان جنگ جهانی دوم را مشغول مطالعهی امواج شوک بمبهای آلمانی در واقعهی بلیتز لندن بود.
وقتی در تابستان ۱۹۴۴ جذب پروژهی تازه تأسیس منهتن آمریکا شد، در امور امواج شوک متخصص شده بود. آمریکا پول زیادی برای این پروژهی فوق سری اختصاص داده بود که در ابتدا توسط یک بریتانیایی با نام مستعار Tube Alloys بنیانگذاری شد. هدف این پروژه استفاده از اکتشافات جدید دربارهی واکنشهای زنجیرهی هستهای برای ساخت یک “سوپر-بمب” بود. بمبی که انفجاری معادل انفجار هزاران تُن TNT داشته باشد.
فیزیکدانان این پروژه به رهبری اوپنهایمر، دو بمب شکافت هستهای را در ذهن خود طراحی کرده بودند. یکی از آن دو دستگاهی بود که یک اورانیوم-۲۳۵ شکافنده را به دیگری شلیک میکند. این یکی تبدیل به بمب هیروشیما شد. در آن یکی از پلوتونیوم استفاده شده بود. عنصری که تازه کشف شده بود و تولیدش هم راحتتر از اورانیوم-۲۳۵ میباشد، ولی انفجارش کمی پیچیدهتر است: نیاز به قبض پلوتونیوم با استفاده از یک کاور انفجاری دارد. پِنی برای این استخدام شد که امواج شوک پیچیده را مدلسازی کند تا از عملکرد دلخواه آن مطمئن شوند. در واقع کار او در ناگازاکی به درد خورد.
مهارت دیگر پنی در پایگاه سری این پروژه در لس آلاموس نیومکزیکو، مدلسازی امواج شوکی بود که از انفجار خود بمب تولید میشد. کار او به حداکثر رساندن قدرت تخریبی ناشی از انفجار بود. او دانشمند کلیدی کمیتهی هدف پنتاگون بود. این کمیته باید تصمیم میگرفت که کدام شهرهای ژاپن قربانی شوند. او شهرهایی را پیشنهاد داد که با تپهها محاط شده بودند تا انفجار متراکم گردد. مدلسازی او ارتفاعی از هوا را باید مشخص میکرد که انفجار در آن بیشترین تلفات را میداد؛ ۶۰۰ متر بالای شهر هیروشیما و ۵۰۰ متر بالای ناگازاکی.
او در جانپناه هواپیمایی بود که پشت جنگندهی B-29 بر فراز آسمان ناگازاکی پرواز میکرد. او نابودی شهر را با چشم خودش دید. در روزهای پس از واقعه، پس از این که ژاپن محاصره شد، او از خرابههای ناگازاکی و هیروشیما بالا رفت تا با اندازهگیری کُلاپس بشکههای خالی نفت، خمیدگی میلههای پرچم و واژگونی سنگ قبرها، قدرت انفجار را تخمین بزند. نتیجهگیریهای او حاکی از آن بود که بمب هیروشیما معادل ۱۲ هزار تن تیانتی و قدرت فَتمن، بمب ناگازاکی، به اندازهی ۲۲ هزار تن بود.
در مدرسهی تجربهی لس آلاموس، فیزیکدانان کاریزماتیک و اغلب جوانی مثل ریچارد فاینمن، نیلز بور و ادوارد تِلر فوت کوزهگری میآموختند ولی پنی به عنوان یک مرد انگلیسی واقعگرا بین آنها گمشدنی نبود. کمرو، مردی که از روی خجالت صورتش سرخ میشد، بدون هیچ اعتماد به نفس آشکاری، با پیراهن پشمی گشاد به تن، ماجراهای ورزشی را ترجیج داد و طوری القا کرد که دوست دارد به خانه برگردد و در سالن کالج، پیپش را دود کند.
او دکتر استرنج لاو نبود، ولی نبوغی در دادن توضیحات ساده به سیاستمداران داشت که آنان را به درک و اعتماد وامیداشت. پنی به زودی خود را در حلقهی داخلی مشاوران رئیسِ اوپنهایمر یافت؛ ژنرال لزلی گروزِ تندخود به او اعتماد پیدا کرده بود.
پس از جنگ، دانشمندان بریتانیایی که روی پروژهی منهتن کار میکردند باید به خانه برمیگشتند. همه به جز پنی. او به کار در آمریکا ادامه داد؛ یعنی پس از آن که کنگره در سال ۱۹۴۶ همهی دانشمندان اتمی را از به اشتراک گذاشتن اطلاعات، حتی با بریتانیاییها هم منع کرد (McMahon Act). شاید الکل آمریکاییها را دهانلق کرده بود. روگر ماکینز در یادداشتهای خود مینویسد که پنی “میتوانست تا نیمه شب با آنها مست کند”.
تا آن زمان، او در پشت پرده قبول کرده بود که مسئولیت برنامهی خود بریتانیا را برای توسعهی بمب اتمی بر عهده بگیرد. پنی ۱۸ ماه صبر کرد تا در این زمان به علم آمریکا دسترسی داشته باشد. همان طور که چارلز پورتال، یکی از مسئولان برنامهی انگلستان بعداً در مصاحبهای میگوید: “ما چیزهای زیادی را بدون مجوز دریافت کردیم… کانال ما تقریباً فقط پنی بود”.
انگیزهی پنی چه بود؟ او خودش را به چشم یک وطنپرست میدید. در اواخر عمرش، در یک بیانیهی عمومی گفت “من فکر کردم ما قرار است وارد یک جنگ هستهای شویم”، و انگلستان بدون داشتن سلاح اتمی خودش، هدف دلچسبی برای سلاحهای هستهای شوروی محسوب میشد. “چیزی که من واقعاً خواهان آن بودم، این بود که یک پروفسور باشم”.
پس از ترک آمریکا، او گوشهای از کار راهاندازی اولین تست بمب اتمی انگلستان را گرفت که قرار بود در جزیرهای نزدیکی استرالیا در سال ۱۹۵۲ به انجام برسد. این بمب شبیه بمب ناگازاکی بود که با ورژن کمهزینهتر زیرساختهای آمریکا ساخته شده بود. هشت روز بعد، آمریکا بمب هیدروژنی جدید خود را آزمایش کرد؛ بمبی صدها برابر قویتر. وینستون چرچیل از پنی خواست تا یکی از آنها را برای انگلستان هم بسازد!
گفتنش راحت بود. پنی دسترسی کمتری به کار آمریکا در مورد بمب هیدروژنی داشت، اما کار را دستش گرفت و به زودی ضربالعجل تعیین کرد. آمریکا و شوروی در حال تنظیم پیشنویس معاهدهای جهانی به منظور منع آزمایشهای بمب هستهای بودند؛ این کار تلاشهای پنی را به شکست میکشاند. و همچنین، نخست وزیر جدید انگلستان، هارولد مکمیلان اعتقاد داشت میتواند آمریکا را برای اصلاح قانون مکمن قانع کند تا اشتراک اطلاعات بین آمریکا و انگلستان میسّر شود. بعد از همان سال، مکمیلان در ملاقاتی با رئیسجمهور آیزنهاور قراردادی را امن کرد، اما با موافقت سرِ به اشتراک گذاشتن اسرار مورد نیاز انگلستان. تا آن کشور هم نشان دهد که چیزی دارد. آن “چیز” قرار بود یک بمب هیدروژنی طرح-بریتانیا باشد.
پنی دوباره اعلام کرد. تنها چهار ماه قبل از ملاقات سران، او ژورنالیستها را به جزیرهی مالدن در اقیانوس آرام دعوت کرد تا شاهد انفجار Orange Herald، بمب “مگاتنی” باشند که بر اساس گزارش آنها اولین بمب هیدروژنی انگلستان بود. تا دههی ۱۹۹۰ کسی نفهمید که آن بمب، هیدروژنی نبود.
قبل از آن در سال ۱۹۵۷، دو تست بمب هیدروژنی به رهبری پنی با شکست مواجه شده بود. همه در وایتهال در اضطراب بودند. ولی پنی میدانست که نخست وزیر به یک انفجار بزرگ نیاز دارد و به همین خاطر، عقبه داشت. همان طور که نهایتاً اسناد رسمی آشکار کردند، Orange Herald فقط یک بمب شکافتی غولپیکر بود، نه یک بمب هیدروژنی. کسانی که در جریان بودند، نام بمب را گذاشته بودند “Penney dreadful”.
پنی با موفقیت مطبوعات انگلستان و سپس قانونگذاران کنگرهی آمریکا را فریب داد. پس از ملاقات، کنگره قانون مکمن را اصلاح کرد تا آمریکا با کشوری که “دارای بمب هیدروژنی” است وارد اشتراک اطلاعات شود. مکمیلان جایزهی بزرگ خود را گرفته بود: تبادل اطلاعات هستهای بین آتلانتیک. چندین محصول هستهای که بیشترش به سمت انگلستان بود.
بلوف هستهای پنی نتیجهی دیگری هم داشت. ساخت بمب وحشتناک پنی نیاز به مقادیر عظیمی تریتیوم، ایزوتوپ هیدروژن، داشت که در یک رئاکتور در کارخانهی بمب Windscale انگلستان تولید شد. این پروسه طریقهی افزایش دما در رئاکتورها را تغییر داد. این کار در نهایت به افزایش بیش از حد دمای میلههای سوختی اورانیوم و آتشسوزی بزرگ انجامید: اولین سانحهی قابل توجه هستهای در جهان
بلوف ترمونوکلئار پنی بهترین کار عمرش بود یا رسوایی عظیم او؟ قضاوت بماند با شما. بمبساز اعظم، فوق جاسوس، بلوف زن یا دیپلمات قهار؟ به نظر میآید هر چهار عنوان برازندهی پنی باشد.