بیولوژیست ها بدنبال چگونگی ترکیب ارتباط میان مغز، بدن و محیط هستند. آلن جیسانوف در یک رستوران کوچک واقع در اسپانیا، بدنبال سفارش یک غذای مقرون بصرفه با یک غذای متفاوت روبرو شد: تکه های مغز پیچیده شده در تخم مرغ بهمراه سیب زمینی سرخ کرده.
چند سال بعد، جیسانوف شروع به مطالعه درباره مغز کرد در حالی که در شاخه نوروساینس فعالیت داشت. نگرش وی این گونه بود که ارتباط همه چیز تنها به مغز بسیار ترسناک و حتی برای سلامت یک جامعه خطرناک است.
جیسانوف که اکنون دانشمند علوم اعصاب مرکز MIT می باشد، به دیدگاهی متفاوت اشاره می کند که عبارتست از : رد تئوری برتری یا جدایی مغز از تاثیرات بدن و محیط بیرون. به نظر وی مغز بطور مستقل نمی تواند اثرات مستقلی بگذارد بلکه همچون گویچه ای می ماند که از تاثیرات درونی بدن و بیرونی محیط پر می شود، و مغز تنها فرایند های لازم را بر روی آنها اعمال می کند. در حقیقت “خود” ، از تعامل میان بدن، مغز و محیط بدست می آید.
جیسانوف برای اثبات تئوری خویش به بررسی موضوعاتی بدیهی و آشنا در انسان پرداخته است. بطور مثال اینکه احساسات ما از جمله واکنش جنگ و گریز و مجموعه افکار ما که مرتبط با استرسور ها می شوند، دقیقا از ارتباط مستقیم میان مغز، بدن و محیط سرچشمه می گیرند. همینطور مطالعات حاصل از ارتباط ورزش و مغز نیز از این تئوری حمایت می کنند. مقوله خلاقیت نیز از این قاعده مستثنی نیست زیرا ناشی از تعاملات مکرر ما با محیط اطراف و افراد محیط پیرامونمان می باشد.
مقاله مرتبط: تمرینات ورزشی میتوانند منجر به افزایش ابعاد مغز شوند!
جیسانوف انتقاد می کند که چگونه تئوری های مغز محور می توانند مشکلاتی رفتاری همچون اعتیاد و اختلالات خوردن را توضیح بدهند؟ شاید افراد جامعه به این مشکلات رفتاری به چشم رفتار های صرفا ضد اخلاقی نگاه نکنند اما مطمعنا استنباط های تئوری مغز محور نیز شکست خورده محسوب می شود.
جیسانوف خاطر نشان می سازد که مبارزه بیماران مبتلا به اختلالات روانپزشکی با بیماری خویش در صورت قبول تئوری های مغز محور، بسیار ناامید کننده بنظر می رسد، در صورتی که آنها در قالب ” تعامل مغز، بدن و محیط ” شانس بیشتری برای پیروزی بر بیماری خویش دارند.
جیسانوف می گوید : ” زمانیکه فرایند های ذهنی را بیشتر از بدن ارج می نهیم، جامعه ما را بعنوان واحد های مستقلی که از پس خود برمیاییم، در نظر می گیرد و بتدریج ارتباطات اجتماعی ما با یکدیگر و محیط پیرامون خویش کم رنگ می شود. بدین گونه دیدگاه ما به زندگی خود-محورانه خواهد بود.”
در واقع مغز ما یک ماشین معجزه آسا نیست، بلکه منشوریست که تاثیرات داخلی بدن و بیرونی محیط را در ما منعکس میکند. بطور مثال سطح سلولی و مولکولی را در نظر بگرید که چگونه تاثیرات داخلی و پیرامونی خویش را منعکس می سازند.
وی ادعا میکند که میتوان با در نظر گرفتن چارچوب “تعامل مغز، بدن و محیط ” به سمت جوامعی اجتماعی تر پیش رفت. در آخر نیز تنها به یک جمله اکتفا می کند : “شما تنها مغزتان نیستید”.