لئونید کانتروویچ اعتقاد داشت که میتواند شوروی را به سرزمین کامیابی و وفور نعمات تبدیل کند… به شرط این که رهبران خلق به او گوش میکردند.
در تابستان ۱۹۵۹، پارک سوکولنیکی در مسکو، میزبان نمایشگاهی پر زرق و برق از دستاوردهای سرمایهداری آمریکا بود. قرار بود این، بخشی از یک برنامهی تبادل فرهنگی باشد. ولی در روز افتتاحیه، تنها چیزی که مبادله شد، انتقاداتی تند و بیپرده بود.
ریچارد نیکسون، به عنوان معاون اول رئیس جمهور و نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی با خودروهای درخشان، ماشین ظرفشوئی و میزهای تلویزیون به هم پز میدادند و جلوی خودشان را هم نمیتوانستند بگیرند. نیکسون دربارهی استانداردهای بالای زندگی در ایالات متحده لاف میزد. خروشچف هم میگفت چه فایده! وقتی بیشتر مردم آمریکا توان پرداخت هزینههای آن استانداردها را ندارند. از اینها گذشته، فاصلهی زیاد تا روزی نداریم که یک شهروند متوسط شوروی همهی آنها را داشته باشد. سپس او قولی داد: “وقتی به خودتان میآیید که ما از شما گذر کردهایم”.
این روزها وقتی اسم شوروی سابق را میشنویم، تصاویر غمافزایی از کمبود و سرکوب به ذهن هجوم میآورند: قفسههای خالی، صفوف بیانتهای نان و اردوگاههای کار اجباری در سیبری. ولی در اواخر دههی ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، باوری از نبوغ وجود داشت که کمونیسم، کامیابی و وفور نعمت خواهد آورد.
بر اساس منابع رسمی در سال ۱۹۵۷، تولید ناخالص داخلی شوروی در حال رشد بود؛ نه رشد معمولی، بلکه رشدی بالاتر از هر کشور دیگر، حتی آمریکا.
شهروندان کشور شوراها صاحب آپارتمانهای جدید شدند؛ آپارتمانهایی با حمامهای شخصی. حتی بعضیهاشان با خریدن یخچال، رادیو و تلویزیون ولخرجی میکردند. با این که خروشچف قول شاخداری به نیکسون داده بود، ولی مدیران شوروی میدانستند که این پیشرفتها در استانداردهای زندگی و نرخ رشد، زیاد نمیتوانند این واقعیت را پنهان کنند که بهرهوری کم و راکد است و اقتصاد به طور عظیمی ناکارآمد میباشد. خروشچف به این درک رسید که اگر قرار است آمریکا را “ناکاوت کنیم و از آنها رد شویم”، به ایدههای جدیدی نیازمندیم.
ریاضیدانی به نام لئونید کانتروویچ، پاسخها در جیبش بود، اگر مسئولان آمادهی گوش دادن بودند. کانتروویچ متولد سنپترزبورگ بود. خاطرات کودکی او گره خورده بود با انقلاب بلشویکی که خانوادهاش را به اساسیترین نیازهای زندگی، محتاج کرد. در ۱۴ سالگی وارد برنامههای ریاضی دانشگاه ایالت لنینگراد شد. دو سال بیشتر طول نکشید تا تحقیق منتشر کرد و ۲۲ ساله بود که استاد تمام شد. اگرچه در سال ۱۹۳۷ با ظهور سایهی شوم فاشیسم، بیشتر روی کارهای عملی تأکید داشت. به همین دلیل وقتی صنعت تخته چندلا از او برای به حداکثر رساندن بهرهوری دعوت به کار کرد، بسیار خوشحال شد.
تخته چندلا، مثل هر چیز دیگر در شوروی، قسمتی از یک اقتصاد برنامهریزی شده بود. قلب این اقتصاد، آژانسی ایالتی به نام گوسپلان بود که مصوبات سیاسیتمداران را در سطح برنامههای ملی اجرا میکرد. نه تنها در گوسپلان، که در کل شوروی هیچ کس تردید نداشت که کمونیست از لحاظ اخلاقی بر هر مکتب دیگری تفوق دارد. ولی بدون مارکتی که عرضه و تقاضا را به تعادل برساند، برنامهریزان چگونه باید اهداف و قیمتها را تعیین میکردند؟ تولیدکنندگان تخته چندلا میخواستند بدانند که آیا راهی برای تعیین اهداف با در نظر گرفتن کلیهی متغیرهای درگیر، مثل نقل و انتقال مواد خام، تعداد کارگران مورد نیاز و غیره وجود دارد یا نه.
کانتروویچ راهحل داشت. راهحل او پایههای چیزی را بنا نهاد که ما به آن بهینهسازی خطی (linear programming) میگوییم. راهی برای اعمال هندسه به مسائلی با متغیرهای متعدد و پیدا کردن بهینهترین راهبرد. برای این کار باید مسأله را به یک شکل هندسی چندبعدی تشبیه کرد، که هر بعد از آن نمایندهی یکی از متغیرهاست. مقدار بهینهی چیزی که شما به دنبال آن هستید، مثلاً مقدار مادهی خام مورد نیاز شما، همواره در یکی از گوشههای شکل است. و این راهحل، مسأله را فوراً قابل حل میکند.
کانتروویچ به این باور رسید که راهحلش نه فقط برای صنعت تخته چندلا، بلکه میتواند کمککنندهی هر مسألهای با چند متغیر باشد. فراتر از این، خودش را متقاعد کرد که میتواند کارکرد کل صنایع یا مناطق، یا حتی کل اقتصاد ملی را بهینه کند. او کتابچهی “روش حل مولتیپلایرها” را در سال ۱۹۳۹ نوشت: روش محاسباتی برنامهریزیِ تولید و سازماندهی، و در حالی که مطمئن از نظریهی خود بود، پروپوزال آن را تسلیم گوسپلان کرد.
گوسپلان اصلاً وقعی بر نظریات او نگذاشت. احتمالاً به این خاطر که مشکوک بودند آنها با اصول مارکسیسم تداخلی داشته باشند؛ چون در این مکتب ارزشگذاری توسط کار کارگران تعیین میشود، نه هندسه. ولی کانتروویچ از مواضعش عقبنشینی نکرد و در زمان جنگ، وقت پیدا کرد تا “تأمل در قلمروی اقتصاد” را ادامه دهد و نظریاتش را کتاب کند. پس از جنگ، روشهای خود را به کار بست تا استفاده از ورقهای فلزی را در کارهای ساخت کالسکه در لنینگراد بهینه سازد. بعداً با افتخار اعلام کرد که توانسته مواد خام را حفظ کند.
ولی همچنان مسئولان به کاربرد ریاضیات در اقتصاد با چشم خصومت مینگریستند. کانتروویچ خودش میگوید که “آنها نسبت به روشهای جدید گارد میگرفتند”. این یکی دیپلماتیک بود:
حقیقت این بود که پافشاری بیش از حد روی نظریات به ظاهر ضد مارکسیسم میتوانست او را در مسیر خطرناکی بیاندازد.
با این حال پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳، خیلی چیزها عوض شد. نمایشگاه ملی آمریکا در پارک اسکولنیکی بخشی از چیزی بود که نرمش خروشچف محسوب میشد؛ گشایشی در سرکوبها و سانسور، و در برابر غرب.
در چنین فضایی، اقتصاد محاسباتی دیگری چیزی خطرناک به نظر نمیآمد. به کانتروویچ اجازه داده شد تا آزمایشگاهی برای همکاری با مؤسسهی نوپای ریاضیات اقتصادی مرکزی در دانشگاه نووسیبریسک در سیبری باز کند. حتی در روز مراسمِ آغاز به کار، کانتروویچ این جرئت را یافت تا بیزاری اقتصاددانان جریان اصلی شوروی را از بهینهسازی و دیگر روشهای محاسباتی به بوتهی نقد بکشد.
در دههی ۱۹۶۰، روشهای ریاضی بیشتر به جریان اصلی اقتصاد نزدیک شد. ولی در آن موقع اتحادیهی جماهیر شوروی در وضعیتی نبود که از برنامهریزی بهینه نفع ببرد. در یک اقتصاد برنامهریزی شده، نظر بر این است که همه پابند سیستم باشند. در واقعیت، مدیران کارخانهها برای رسیدن به اهداف صداقت را قربانی کردند و کارگران هم از ترس تلافی، صدایشان در نمیآمد.
اقتصاد شوروی بنبستهای عمیق و تاریکی در خود داشت که با هوشمندانهترین فرمولهای ریاضی نیز تداخل میکردند. سیاستمداران به نتایج طرح بهینهسازی گردن نمینهادند؛ برای مثال، هیچ کس آمادگی تعطیل کردن کارخانهای را که بر اساس محاسبات زیانده بود، نداشت.
پس اگر واقعیت را بگوئیم، بهینگی خطی هیچ گاه وارد سیاستهای اجرایی گوسپلان نشد. این حرف رابرت سرویس، تاریخنگار دانشگاه آکسفورد است. پس اشتباه است که این عدم موفقیت را به پای کانتروویچ بنویسیم؛ چون کار او واقعاً دنیا را تکان داد.
نامی از کانتروویچ در دنیای غرب نبود، تا این که اولین نسخهی انگلیسی کتابچهی او در ۱۹۶۰ منتشر شد. در این اثنا، ریاضیدان آمریکایی، جورج دنتزیگ، که مسئول بهبود کارایی لجستیکی نیروی هوایی آمریکا در جنگ بود، در کمال تعجب به چیزی رسید که قبلاً کانتروویچ آن را فتح کرده بود. دنتزیگ پا را فراتر نهاد و روشهای بهینگی خطی را به صورت یک سری دستورالعملهای ریاضی با عنوان الگوریتم سیمپلکس ارائه داد. به زودی این الگوریتم خودش را به عنوان سهل و قدرتمندترین حلّال مسائل به اثبات رساند.
برخلاف رقبای خود در شوروی، کاپیتانهای صنعت در جبههی کاپیتالیسم، از این یافتهها بیش از حد خوشحال بودند. نفت خلیج، یکی از اولین صنایعی بود که بهرهمند شد. آنها با این الگوریتم بهترین ترکیب از فرآوردههای نفتی (بالاترین اوکتان) را برای صنعت هوایی تهیه کردند. از آن زمان، هر کجا که نگاه کنید، الگوریتم سیمپلکس را خواهید دید (البته خیلی جاها هم نیست). میتوان گفت که دنیای مدرن روی این الگوریتم میچرخد.
سبقت گرفتن که پیشکش، شوروی هیچ وقت به آمریکا نزدیک هم نشد. ولی کانتروویچ فراموش نشد: به خاطر سهیم بودن او در کشف بهینگی خطی، مشترکاً نوبل ۱۹۷۵ را در اقتصاد دریافت کرد. این جایزه برای مردی که امید داشت روزی کارهایش مفید واقع شوند، خوشایند بود.