انتشار این مقاله


چگونه زندگی بهتر می‌شود؛ شما به چیزی خواهید رسید که احساسش می‌کنید!

اگر می‌توانید اندکی امروز و فردا کمی بیشتر، احساس خوبی داشته باشید همین کافیست.

فصل ششم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews

شما به چیزی خواهید رسید که احساسش می‌کنید!

افکار و احساسات با انرژی مغناطیسی خاص خود، ماهیت مشابه را جذب می‌کنند. این اصل در واقع همان مفهوم را بیان می‌دارد که هرآنچه به کائنات ساطع می‌کنید در نهایت به خود شما منعکس خواهد شد.

از نقطه نظر عملی این امر بدان معناست که ما همیشه چیزهایی را به زندگی خود وارد می‌کنیم که غالب اوقات به آن فکر کرده‌ایم و شدیدا آن را باور داریم، در ژرفای عمیق انتظار آن را داشته و یا به طور روشن آن را تصور می‎کرده‌ایم.

Shakti Gawain

در هواپیمایی نشسته و منتظر حرکت از فرودگاه بودم. پروازمان به تاخیر افتاده بود. وضعیت نفس‌گیر و مسافران عصبانی به نظر می‌رسیدند.
وقتی خانمی دید که فردی در هواپیما، چمدان بزرگ، سیاه و سنگین خود را درست بالای صندلی او گذاشت عصبانی‌تر شد. وقتی او فهمید که هیچ فضایی برای جا دادن چمدان‌های خود باقی نمانده، به شدت آشفته و پریشان گشت. او تمام طول پرواز را از لحظه‌ی سوار شدن به هواپیما عصبانی بود؛ چراکه چمدانش را زیر پاهایش قرار داده بود!

ممکن است داستان را از این‌جا به بعد حدس بزنید. ما فرود آمدیم. صاحب چمدانِ بزرگ از جایش برخاست تا چمدانش را بردارد اما ناگهان چمدان بر روی سر خانم افتاد! بوووم!

وقتی شما احساس کنید که زندگی خلاف میل رفتار می‌کند، واقعا همینطور می‌شود!

ما افراد و موقعیت‌هایی را جذب می‌کنیم که با آنچه احساس می‌کنیم تطابق داشته باشد؛ زمانی که ما احساس خوبی داریم موقعیت‌های مثبتی را جذب می‌کنیم و وقتی احساس ناراحتی می‌کنیم رویدادهایی که حال ما را بدتر می‌کند جذب خواهیم کرد.

قوانین بازی

تصور کنید که در حال بازی با توپ هستید و قوانین آن را نمی‌دانید. بازیکنان دیگر هم مدام روی سر شما می‌پرند! در چنین حالتی حس یک فرد قربانی را نخواهید داشت؟ آیا فکر نمی‌کنید که “این منصفانه نیست! من دیگر نمی‌خواهم بیشتر از این بازی کنم؟!” اما اگر یک نفر این قانون بازی را توضیح می‌داد که: درحالی که شما توپ در دست خود دارید، هر کسی می‌تواند روی سر شما بپرد. این واقعا کمک‌کننده خواهد بود!
بازی زندگی ما نیز چنین است. شما لازم است که قوانین را بدانید. بخشی از این قانون این است که: هرگاه شما احساس بدی دارید، زندگی به روی سر شما می‌پرد!

هر زمان که افکار منفی ساطع می‌کنید، مثل: “من ناامید، عصبانی، ناراحت و حسودم”، “من ترسیدم و یک قربانی‌ام” زندگی شما را مورد ضرب و شتم خود قرار خواهد داد. جای تعجبی وجود ندارد از اینکه برخی مردم فکر ‌کنند: “زندگی منصفانه نیست! من دیگر نمی‌خواهم به بازی ادامه دهم!”

وقتی شما شاد و خوشحالید، زندگی و افراد به شیوه‌های غیر قابل انتظاری به شما پاداش می‌دهند. زمانی که شما مضطرب و یا عصبی هستید یا اینکه احساس قربانی بودن دارید، زندگی با مشت به دهان شما می‌کوبد!

ممکن است انگشتتان جایی گیر کند و در این حالت زبانتان را گاز بگیرید. آیا این اتفاق در روزهایی که احساس خوبی دارید برایتان رخ می‌دهد؟ نه! زمانی که ناامید و نسبت به خود عصبانی هستید رخ می‌دهد. آیا شده که بار هواپیمایی خود را گم کرده باشید؟ آیا این اتفاق در روزهایی که شما شاد و هیجان زده‌اید رخ می‌دهد؟ یا در پایان یک سفر خسته کننده‌ای که مبتلا به آنفولانزا نیز هستید؟!

در ابتدا کدام یک می‌آید؟ افکار؟ یا احساسات؟

 اغلب اوقات به نظر می‌رسد که افکار، احساسات را به وجود می‌آورند. اندکی این موضوع شبیه به این است که عناصر اولیه‌ی یک کیک را ایجاد می‌کند!

  • شما این فکر را می‌کنید: “همسرم همیشه قوطی کنسرو خالی را روی میز رها می‌کند.” این را نیز با آن ترکیب می‌کنید: “او هرگز توجهی به مدل موی کوتاه من نمی‌کند.” و اجازه می‌دهید تمام شب با این نگرانی‌ها ادامه پیدا کند: “به خاطر خر و پف مداوم شوهرم نمی‌توانم بخوابم.” بدین ترتیب یک حالت عصبی در شما شکل می‌گیرد.
  • شما این فکر را می‌کنید: “من خیلی خوش شانسم که این شغل را دارم.” این فکر را نیز به آن می‌افزایید: “بیشتر روزها، روزهای خوبی هستند.” و سپس زندگی رفته رفته بهتر می‌شود .” و بدین ترتیب احساس خوبی را در خود شکل می‌دهید.

افکاری که در ذهن خود دارید، به احساسی در قلب شما تبدیل می‌شود. خبر خوبی در این میان وجود دارد:

تغییر دادن افکارتان می‌تواند احساس شما را نیز تغییر دهد.

افکار منفی

در این‌جا خبرهای خوب بیشتری داریم: با داشتن تعداد کمی از افکار منفی، زندگی شما خراب نخواهد شد.

شما روزانه بیش از ۵۰ هزار فکر را در سر خود می‌پرورانید. از بین این ۵۰ هزار رشته‌ی فکری، ممکن است تعداد کمی از آن‌ها منفی باشند. افکار عجیب و غریب گذرنده‌ای که به ذهن شما می‌آیند، شما را ثروتمند یا فقیر، خوشبخت یا بدبخت نمی‌کند اما با داشتن تعداد زیادی از این افکار، موضوع کمی متفاوت می‌شود.

افکار زیاد مشابه این چنین؛ به عنوان مثال، بسیاری از افکار شاد یا بسیاری از افکار بدبینانانه تبدیل به احساسی می‌شود که ممکن است شما روز، تمام هفته و یا تمام عمر آن را با خود به همراه داشته باشید.

ما آنچه احساس می‌کنیم جذب خواهیم کرد

صبح یکی از روزهای ۲۰۰۴، من و همسرم جولی با یکدیگر مشاجره کردیم. من چیزی عاری از عاطفه و احساس به او گفتم. او به گونه‌ای عصبی شد که من به یاد ندارم که در این بیست سال او را چنین آشفته دیده باشم. وقتی جولی سوئیچ ماشین را برداشت و رفت تا به قرار ملاقات خودش برسد، من با خودم فکر کردم :”هرکسی که عصبانیت جولی را داشت هرگز نباید سمت ماشین می‌رفت!”

ده دقیقه نگذشته بود که او در یک چهارراه، کاملا بی‌حرکت در ماشین نشسته بود. ونی با سرعت زیاد به تقاطع رسید. کنترلش را از دست داد و مستقیما به ماشین جولی برخورد کرد. خدارو شکر که جولی بدون اینکه آسیب ببیند جان سالم به در برد. او خیلی زود متوجه شد که راننده‌ی ون نیز یک خانم بسیار عصبانی بوده است.

شما می‌پرسید:

  • آیا جولی به تصادف فکر می‌کرده است؟ نه!
  • آیا جولی تصادف کردن را می‌خواست؟ نه!
  • آیا جولی احساس منفی بسیار شدیدی داشت؟ بله!
  • آیا جولی یک تجربه‌ی منفی شدیدی را تجربه کرده بود که با احساساتش مطابق گشته بود؟ قطعا!

شما می‌گویید: “اما ماشین جولی در حال حرکت نبود. در واقع اشتباه از او نیست!”
اگر از خود جولی بپرسید او قبول خواهد کرد که خودش مسبب ایجاد این تجربه بوده است. او به شما خواهد گفت که افکاری مثل ” زندگی مزخرف است.” در سرش می‌پرورانده و زندگی نیز تجربه‌ای مطابق بر افکارش به او نشان داده است. شما آهنربا هستید؛ چگونگی احساستان از خود، کیفیت تجربیات شما را تعیین می‌کند.

شما می‌گوید: “آیا این موضوع این مفهوم را می‌رساند هرشخصی که در داخل ماشین عصبانی است حتما تصادف خواهد کرد.” نه! این بدین معنیست که اگر شما بسیار عصبانی باشید که بگویید: “زندگی بی ارزش و مزخرف است.” زندگی نیز تجربیات مزخرفی از خودش سر راهتان قرار خواهد داد. اگر همزمان با این شرایط در حال رانندگی باشید احتمال اینکه تصادف کنید بیشتر است!

اگر استرس شدیدی داشته باشید به گونه‌ای که احساس کنید زندگی منصفانه نیست و شما توسط افراد تنبیه می‌شوید، زندگی به شما تجربیاتی را نشان خواهد داد که مطابق با احساستان باشد. این تجربه می‌تواند تصادف، بیماری یا چیزهای ناخوشایند دیگری بوده باشد.

افکار مثبت تجربیات مثبتی را خلق می‌کنند. عصبانیت، حس قربانی بودن، تجربیاتی با انرژی پایین را جذب می‌کند. شما نمی‌توانید ماهیت دقیق تمام تجارب زندگی خود را یا اینکه چگونه احساس می‌کنید، با چه کسی ملاقات می‌کنید و اینکه دقیقا چه اتفاقی رخ خواهد داد تعیین کنید اما می‌توانید کیفیت تجربه‌هایتان را تعیین کنید!

در خلاصه

هنگامی که احساس عصبانیت یا افسردگی دارید و از خود می‌پرسید: “چه اتفاقات بد دیگری ممکن است رخ دهد؟” پاسخش این است: اتفاقات زیادی!

یک زندگی جادویی

تغییر احساسات تغییر سرنوشت است.

Neville Goddard

آیا این اتفاقات برای شما نیز رخ داده است؟

  • به یک سمینار الهام بخش بروید
  • یک کتاب نشاط آور بخوانید
  • عضو یک کلیسا شوید
  • عاشق شوید

در چنین حالتی احساس خوبی داشتید و زندگی متفاوت بود؛ تقریبا جادویی! این موضوع شبیه به این است که فصل جدیدی از زندگی را آغاز نموده‌اید. در این حالت کنترل و مدیریت چالش‌ها آسان‌تر می‌شود، انرژی بیشتری دارید و مردم بسیار مهربان‌تر به نظر می‌رسند. شاید فکر کردید: “از همین اکنون به بعد زندگی من به همین شیوه ادامه پیدا می‌کند.” شما به مدت سه هفته در حال گردش بودید سپس به تدریج همه چیز به روال عادی خود بازگشت. پس چه اتفاقی افتاد؟ آیا با خودتان شوخی می‌کرده‌اید؟! آیا گمراه شده بودید؟ نه! اینگونه نبوده است. خیلی ساده است، احساس بهتری داشته‌اید و احساسات شاد شما اتفاقات و تجربیات شادی را خلق کرده بودند اما سپس انرژی شما افت پیدا کرد. شاید از یک یا چند احساس ناامیدی رنج می‌بردید و بعد به حالت طبیعی بازگشتید. اما برخی از افراد هرگز به حالت نرمال قبلی خود باز نمی‌گردند! آن‌ها فصل جدیدی از زندگی را آغاز کرده و یک حالت طبیعی جدیدی را خلق می‌کنند.

  • آن‌ها به خواندن کتاب‌های نشاط آور ادامه می‌دهند
  • آن‌ها با افراد شاد ارتباط برقرار می‌کنند
  • یک اعتقاد پایدار را در خود ایجاد می‌کنند
  • بیشتر عشق می‌ورزند

به عبارت دیگر آن‌ها به داشتن احساس خوب ادامه می‌دهند و تبدیل به آن دسته از افرادی می‌شوند که زندگی سحرآمیزی دارند. آ‌نها کسانی هستند که شکست را به پیروزی تبدیل کردند و همیشه با آدم‌های درست، در زمان و لحظه‌ی مناسب برخورد می‌کنند.

در خلاصه

آنچه را که شما می‌دانید درواقع چیزی نیست که احساس می‌کنید.

احساس کنید

برای دستیابی به چیزی که می‌خواهید، ابتدا باید احساس داشتن آن چیز را داشته باشید. شاید بپرسید: “این مگر همان دعا نیست؟!” می‌تواند مثل دعا باشد اما همیشه اینگونه نیست.

بیشتر ما یاد گرفتیم که به گونه‌ای متفاوت دعا کنیم. مثل: “خدایا من بنده‌ی ضعیف و گناهکاری هستم. زندگی من بهم ریخته است. لطفاً زندگی من را سامان ببخش.” این عبارت تحقق نمی‌یابد چرا که ما اکنون دلیل آن را می‌دانیم. اگر شما احساس ناامیدی و باور به اینکه “من انسان بدی هستم” داشته باشید، شما خودتان شرایطی را محقق کرده‌اید که مطابق با احساساتتان باشد.

اشتباه در ترجمه

شما می‌پرسید اگر قدرتمندترین روش دعا احساس چیزی باشد که آرزویش را داریم پس چرا به این موضوع در آموزش مسیحیت اشاره‌ای نشده است؟! گفته شده است اما در اثر ترجمه گم شده است! به عنوان مثال در کتاب مقدس شاه جیمز یوحنا ۱۶:۲۴ می‌خوانیم: بخواهید تا آنچه شادی شما را تکمیل می‌کند دریافت کنید.

پس چه چیزی گم شده است؟

مطلب را با متن اصلی مقایسه کنید. بدون هیچ گونه علت پنهانی درخواست کنید و پاسخ خود را دریافت کنید. یاد بگیرید خودتان را در آنچه که خواهان آن هستید ببینید. به این طریق شادی شما تکمیل می‌شود. به عبارت دیگر همه چیز را در اطراف خود کامل شده احساس کنید.

فرهنگ‌های سنتی جهان از قدرت احساس آگاهی داشتند. سرخپوستان ناواجو می‌دانستند که شما آرزوی باران ندارید، شما باران را احساس می‌کنید و قبل اینکه باران ببارد شکر آن را به جای می‌آورید. راهبان بودایی می‌دانستند که قدرتمندترین راه دعا این می‌باشد که احساس کنیم به خواسته‌ی خود رسیده‌ایم.

Gregg Braden در کتابی تحت عنوان اسرار گمشده‌ی دعا، تجربه‌ی خود را در کوهستان‌های تبت بیان کرده است. او گفت “می‌خواستم تا بدانم وقتی راهبان دعا می‌کنند چه اتفاقی می‌افتد؟” از راهب بزرگ پرسید: “وقتی ما دعا کردن شما را می‌بینیم، در داخل معبد چه اتفاقی می‌افتد؟” راهب پاسخ می‌دهد: “آنچه می‌بینی کاری است که ما انجام می‌دهیم تا احساس را در خودمان به وجود بیاوریم.” احساس در واقع همان دعا است!

احساس دعا است! شیوه‌ای که زندگی بر اساس آن کار می‌کند.

چرا مسلمانان، هندوها، بودایی‌ها، مسیحیان و یهودیان، چه ارتدوکس و چه پروتستان، کاریزماتیک، نئوکاریزماتیک و یا متروسکشوال باشند به دعا اعتقاد دارند؟ چراکه مربوط به مذهب خاصی نیست، محدود به واژگان نیست بلکه به احساس ربط دارد. زمانی که احساساتتان مطابق با هدف‌هایتان باشد، درواقع هنگامی که تمام شک و تردید‌ها از بین بروند دنیا متعلق به شما خواهد بود.

گاهی در زندگی‌ام فکر می‌کنم اگر من به اندازه‌ی کافی عذاب بکشم شاید خدا غصه بخورد و برای من یک میلیون دلار پول بفرستد! این امر اتفاق نمی‌افتد. بیشتر به نظر می‌رسد افرادی که یک میلیون دلار دریافت کرده‌اند افرادی بودند که بیش از یک میلیون داشتند؛ درواقع به آن کسی که چیزی را دارد داده می‌شود و مقدارش نیز افزایش می‌یابد.

عبارات تاکیدی

عبارات تاکیدی مثبت عباراتی هستند که ما برای خودمان مدام تکرار می‌کنیم. احتمالاً در این رابطه شنیده باشید: “من پول را جذب می‌کنم.” و یا “من در هر مسیری که حرکت کنم هر روز بهتر و بهتر می‌شوم.”

برخی از افراد این عبارات را بسیار قبول دارند و برخی دیگر معتقدند که این‌ها درست نیستند. پس چه طور امکان‌پذیر است؟

شاید به این دلیل باشد که این کلمات نیستند که مهم‌اند بلکه این احساس است که اهمیت دارد. عبارات تاکیدی مثبت بدون داشتن احساس بی‌فایده‌اند. اگر بتوانید عبارات تاکیدی مثبت را احساس کنید و مدام به خود بگویید: “من هرچه را بخوام در اختیار دارم، زندگی من بهتر می‌شود، من خیلی دوست داشتنی هستم، من سالم هستم، من ثروتمند هستم” و این‌ها را احساس کنید و به باورشان داشته باشید، زندگیتان بهتر خواهد شد.

ابتدا احساس کنید

ما با این اعتقاد رشد کرده‌ایم که وقتی همه چیز بهتر می‎‌شود در آن صورت است که احساس بهتری خواهیم داشت. این یک ‌روش آهسته در دستیابی به نتایج است همچنین کار بسیار دشواری نیز محسوب می‌شود.

  • تلاش برای بهبود یک رابطه درحالی که احساس بدی نسبت به آن رابطه دارید
  • تلاش برای ثروتمند شدن درحالی که احساس فقر می کنید
  • تلاشبرای موفق شدن در کاری که از آن از انجام دادن بیزارید

چه زمانی از آشفتگی بیرون خواهید آمد؟ فقط زمانی که احساس امیدواری را در خود ایجاد کنید. ابتدا نور امید می‌تابد و دلگرمی و تشویق از دوستی دریافت می‌کنید، احساس بهتری در شما شکل می‌گیرد، کتاب می‌خوانید، به پیاده‌روی طولانی می‌روید، احساس بهتری دارید. افراد دیگری می‌آیند تا به شما کمک کنند و شما در مسیر خود حرکت می‌کنید.

در ابتدا به نور امید و اندکی اعتقاد نیاز دارید. فقط در آن صورت است که همه چیز رو به بهبود پیش می‌رود. تمام این‌ها بعد از اینکه احساس بهتری را شروع کرده‌اید اتفاق خواهد افتاد.

در خلاصه

 تجربه به دنبال احساس می‌آید و احساس همان دعا است.

پیدا کردن فرد مناسب

بیشتر مردم وقتی به دنبال عشقی می‌گردند چه کار انجام می‌دهند؟ آن‌ها به وعده‌گاه همیشگی در کافه می‌روند و بیش از همیشه نوشیدنی می‌نوشند. نتایج ناامید کننده است. ماری می‌گوید: “زمانی که فکر می‌کردم فرد مناسبی را پیدا کرده‌ام، او به یک تجربه‌ی یادگیری برای من تبدیل شد.”

لزومی ندارد که کسی را تحت تاثیر خود قرار دهیم. افرادی که روابط شادی را تجربه کرده بودند به شما می‌گویند: “همیشه می‌دانستم که یک نفر برای من وجود خواهد داشت. آن‌ها این را حس می‌کردند.”

ماموریت شما این است که احساس دوست داشته شدن کنید نه اینکه آرزو کنید کاش آن را داشتم. باید احساس کنید که الان آن را دارید. بهترین رابطه‌ی عاشقانه‌ی خود را تصور کنید و با خود مهربان باشید.

هنگامی که با احساس شروع می‌کنید کائنات به تنظیم خود در اطراف شما اقدام می‌کند. فرصت‌ها به وجود می‌آیند. در نهایت اگر به آن دانش دست پیدا کنید که فرد مورد نظر برای شما آماده شده است و دیگر عجله ندارید که او از راه برسد، فرد مناسب از راه می‌رسد و هیچ‌کس نمی‌تواند او را از زندگیتان خارج کند!

در خلاصه

اگر می‌خواهید اتفاقی رخ بدهد باید ابتدا احساس کنید آن اتفاق افتاده است.

آرام باشید

در دهه‌ی۱۹۸۰،  بحث آرامش اعصاب را در آخر هفته تدریس می‌کردم. شرکت کنندگان یاد گرفته بودند تا خودشان را بیشتر دوست داشته باشند. چیزی که من را متعجب کرد: در هفته‌های بعدی کلاس، شرکت کننده‌ها همگی اتفاق‌های خوبی که برایشان رخ داده بود برایم تعریف کردند. “درد کمر من از بین رفته است”، “اخلاق رئیس من بهتر شده است”،”پیشرفت کرده‌ام”،  “خانواده‌ام با ملاحظه‌تر شده‌اند”،”شوهرم با محبت‌تر شده است”،” اشکال من در گولف کمتر شده است.”
به همین خاطر از آن‌ها پرسیدم که چه چیزی تصور کرده‌اند که این اتفاقات برایشان رخ داده است؟ بیشتر آن‌ها پاسخ دادند: “هیچ چیز!”

من متعجب بودم که چرا تمام این افراد چنین نتایج مثبتی را گزارش می‌کنند؟ آن‌ها درواقع یاد می‌گیرند که آرام بوده و احساس خوبی را داشته باشند. فقط همین!

شما گلوله‌ای پیچیده از انرژی می باشید. گلوله‌ی شما هر فکر، آرزو و ترس‌هایی را که داشته‌اید دربر می‌گیرد. انرژیتان هر لحظه از زندگی شما را می‌سازد. احتیاجی به حل کردن همه چیز نیست فقط کافیست مبارزه و نگرانی را رها کرده و آرام باشید!

در خلاصه

وقتی احساس بهتری داریم اتفاقات بهتری رخ می‌دهد.

اگر نتوانم احساس بهتری داشته باشم چه می‌شود؟!

می‌گویید: “چطور می‌توانم حس خوبی داشته باشم وقتی که احساس خیلی بدی دارم؟!”
نمی‌توانی، مجبور نیستی! کافیست هر بار یک قدم در این راه بردارید. اگر لازم بود که احساسات را در یک نردبان طبقه‌بندی کنیم آن‌ها را اینگونه مرتب می‌کردیم:

۱۰_ عشق و لذت
۹_شادی
۸_خوشبینی
۷_رضایت
۶_بدبینی
۵_ناامیدی
۴_نگرانی
۳_عصبانیت
۲_تنفر و انتقام
۱_ترس و اندوه

می‌پرسید: “چطور از ترس به احساس لذت برسم؟”
درست مثل اینکه از دنده یک تا دنده ده با دوچرخه می‌روید و یا اینکه از دنده یک تا دنده پنج با ماشین خود می‌روید! فقط کافی است به دنده‌ی بعدی بروید. شما از تنفر به لذت نمی‌پرید! بلکه می‌توانید از تنفر به عصبانیت بروید. احساس عصبانیت کمی بهتر از حس تنفر است و این یک پیشرفت محسوب می‌شود!

زندگی چگونه بهتر می‌شود؟! هر بار یک قدم، هر بار یک پله! شما از سالی ۳۰ هزار دلار به سالی ۳۰۰ هزار دلار نمی‌رسید اما می‌توانید به ۴۰ هزار دلار و سپس به ۶ ۰هزار دلار برسید و به همین ترتیب ادامه دهید. درست مانند ساخته شدن عضله، سالم شدن و یادگیری یک زبان جدید!

اگر می‌توانید اندکی امروز و فردا کمی بیشتر، احساس خوبی داشته باشید همین کافیست.

منصفانه نیست!

می‌گویید :”اگر من مریض باشم و احساس درد کنم در این صورت چه می‌شود؟ چطور از من انتظار دارید که شاد و مثبت باشم؟! این منصفانه نیست!”

قانون‌ها به اینکه شما چه فکری می‌کنید توجهی ندارند! همانند قانون جاذبه؛ اگر به دنبال یک گربه بروید و بازویتان بشکند نمی‌توانید استدلال کنید که قانون جاذبه درست کار نمی‌کند و منصفانه نیست! چون برای قانون جاذبه اهمیتی ندارد که چه اتفاقی می‌افتد! چنین به نظر می‌رسد که یک چرخش بی‌رحمانه شکل می‌گیرد؛ “چرا باید قبل اینکه موفق شوم و یا دوست داشته شوم، احساس موفقیت یا دوست داشته شدن را داشته باشم؟”

این راهکار مثل مسیر غیرعادی برای طی کردن دنیا به نظر می‌رسد اما خواهید دید که اساتید معنوی چگونه این مطلب را شرح می‌دهند.

شما بخشی از همه چیز هستید. در رابطه با داشتن هر چیزی هیچ کس مانع شما نمی‌شود. خداوند در رابطه با داشتن هر چیزی مانع شما نمی‌شود. شما پیش از این هر آنچه را که می‌خواستید داشته‌اید؛ فقط این را نمی دانید: تنها مسئله در مسیر شما اعتقادات و باورهایتان است! هنگامی که اعتقادات و باورهایتان را تغییر می‌دهید، از آنجا که همه چیز در حال ارتعاش می‌باشد بدین ترتیب ارتعاشات خود را تغییر می‌دهید و اهداف و خواسته‌هایتان شروع به برآورده شدن خواهد کرد.

در خلاصه

زندگی برای شما اتفاق نمی‌افتد؛ درواقع زندگی به وسیله و از طریق شما رخ می‌دهد!

دقیقه‌ی نود

تا به حال دقت کرده‌اید که کارها معمولا قبل از اینکه شروع به بهتر شدن کنند، در بدترین وضعیت خود بوده‌اند؟! موسس شرکتی یک معامله‌ی بزرگ انجام می‌دهند و در واقع به آخرین مرحله‌ی کار و به آخرین دلار می‌رسد، ورزشکارِ مصدوم آماده‌ی تسلیم است اما ضربه‌ی آخر را می‌زند و برنده‌ی مدال طلا می‌شود.

همه‌ی این‌ها را در فیلم‌ها دیده‌ایم چرا که در زندگی عادی رخ می‌دهند. یک اصل در این کار وجود دارد: تاریک‌ترین زمان معمولا قبل از سپیده دم است! بیشتر شبیه به این است که زندگی ما را امتحان می‌کند! ” آیا جدی می‌گویی؟”

هرچه هدف بزرگتر باشد این تاریکی نیز بیشتر است.

در خلاصه

این تاریکی قبل از طلوع سپیده دم به دقیقه‌ی ۹۰ معروف است اما دقیقه‌ی ۹۰ گول زننده است چرا که اکثر مواقع اگر ثابت قدم باشیم و ادامه دهیم، روند اجرایی امور نیز تغییر خواهد کرد.

 

پونه تیزفهم


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید