فصل هشتم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
وقتی که قانون جذب شکست میخورد!
جانیس نوشت:
اندروی عزیز
من مدتها قبل این که در کتابهای نسل جدید حرفی از قانون جذب به میان آید از آن اطلاع داشتم. من خودم را در حال کار در یک شرکت جدید تصور میکردم. این اتفاق تقریبا به طور معجزه آسایی و بدون هیچگونه تلاشی برایم رخ داد. خودم را در حال زندگی در یک آپارتمان شیک تصور میکردم و بعدها آن آپارتمان را به طور تصادفی پیدا کردم. جای پارک را در محلهای غیرممکن تصور میکردم و به آن میرسیدم. اگر میخواستم کتابی بخوانم یا فیلمی را تماشا کنم، ابتدا در ذهنم آن را میدیدم بعد یک فرد غریبه به طور معجزه آسایی آن را به من میداد و یا در یک مغازهی دست دوم فروشی که به دنبال اثاثیه بودم آن را مییافتم!
من همچنین چیزهای بد را نیز جذب کردهام. و آن هنگامی بود که در رابطه با چیزی که نمیخواستم خیلی نگران بودم!
به نظر میرسد که همیشه کلید راه این باشد: شاد باشید و نسبت به رخداد اتفاقها آرامش داشته باشید. این شیوهای است که من اکثر عمر خودم را با آن گذراندهام. آرزو می کردم کاش یک میلیون دلار پول داشتم اما هرگز این اتفاق برایم رخ نداد!
در کتاب “پیرو قلب خود باشید” شما در رابطه با قانون جذب مطالبی گفتید اما من از شما سوالی دارم: چرا میتوانم چیزهای خیلی زیادی را جذب کنم اما نمیتوانم یک میلیون دلار پول به دست بیاورم؟!
آیا در رابطه با این مسئله محدودیتی وجود دارد؟ چرا گاهی اوقات قانون جذب کار نمیکند؟ آیا دلیلش این است که خدا میگوید نه؟؟!
این مسئلهای است که سی سال از عمر من برای پاسخ دادن به آن سپری شد چراکه اکثر کتابها به طور کامل آن را توضیح نمیدادند.
اگر به نظر میرسد که قانون جذب درست کار نمیکند، دلیلش ممکن است این باشد که:
- هدفی را برگزیدهایم اما این هدف هیجان ندارد ما را تحریک نمیکند
- در دنده معکوس گیر کردهایم به گونهای که بر نداشتن آن هدف متمرکز شدهایم
- هدفی را برگزیدهایم که باور نداشتیم رسیدن به آن امکانپذیر است
یکی یکی به بررسی این موارد میپردازیم تا ببینیم چه کاری در رابطه با آنها باید انجام بدهیم.
هدفی را برگزینید که واقعاً میخواهید به آن برسید
هیجانات باعث میشوند که وقوع رخدادها سریعتر صورت پذیرد. این همان احساس است که رویاهایتان را محقق میکند.
احساساتی چون ناامیدی، حسادت، خستگی و افسردگی زندگی را آهستهتر میکنند به همین علت است که هیجان باعث میشود زندگی و برنامههای ما را شکل گیرد و به ما کمک برساند.
گاهی هدفی را برمیگزینیم که فکر میکنیم برای ما هیجانآور است اما اینگونه نیست. اگر هدف ما محرک نباشد، فکر کردن در رابطه با آن هدف ادامه نمیدهیم و مسلم است که آن را جذب نخواهیم کرد! مثال خوبی در این زمینه، به دست آوردن یک میلیون دلار پول است!
هر شخصی ممکن است تصور کند که داشتن یک میلیون دلار واقعا هیجانانگیز است اما درواقع این پول فقط یک دسته کاغذ است! آیا تابه حال وقت خود را صرف فکر کردن در رابطه با یک دسته اسکناس کردهاید؟ داشتن یک میلیون دلار در بانک ممکن است ایده خوبی به نظر رسد اما هرگز قند در دلتان آب نخواهد کرد!
آنچه محرک است این میباشد که شما چه کاری با این مقدار پول میتوانید انجام دهید؛ میتوانید تجارت جدیدی را آغاز کنید، فرزندانتان را به شهربازی ببرید، خانهتان را عوض کنید، برای فرزند پسرتان دوچرخهی مناسب کوهستان خریداری کنید، از گردش دورِ دنیا لذت ببرید، شغل خودتان را رها کنید به مطالعه در رشتهی باستانشناسی بپردازید و…
افرادی که به موفقیت رسیدهاند در رابطه با پول خیال پردازی نکردند. آنها درواقع به اینکه چگونه این پول را به دست آورند و بعد با این پول چه کارهایی انجام دهند فکر کردند.
شما باید تصور کنید که به اهداف خود رسیدهاید. تصاویر روی در یخچال در این زمینه کمککننده هستند. عکسهای کشتی تفریحی، آپارتمان رویاییتان، همه و همه باعث میشود هیجان در شما شکل گیرد. عکسهای روی دیوار، آینهی حمام، تلفن، عکس از نوعی سگ خاص، ماشین، هلیکوپتر، دوچرخه یا گیتاری که شما میخواهید داشته باشید. همهی اینها باعث میشود که شما در مسیر دستیابی به اهدافتان قرار گیرید.
بر روی چیزی که میخواهید بدست آورید متمرکز شوید
اینجا جایی است که افراد زیادی همچون فرد در آن گم میشوند!
فرد میگوید: “بیست سال به رویای خودم فکر میکردم اما هرگز برایم رخ نداد!
فرد به احتمال زیاد در این بیست سال بر نداشتن آرزوهایش تمرکز میکرد. او این سالها را به خاطر نداشتن ناراحت بود. هنگامی که عصبانی، ناراحت و ناامید باشید نمیتوانید هیچ چیز خوبی را جذب کنید.
در زیر مثالهایی از اینکه چگونه گاهی توجه ما از داشتن به نداشتن چیزی تغییر پیدا میکند برایتان عنوان میکنمک
فرض کنید که در زمان ناهار به رستوران وارد می شوید:
- پیتزای مورد علاقه خود را سفارش می دهید.
- ۱۵ دقیقه گذشته و خبری از پیتزای شما نیست. (“ناهار من چی شد؟!” با اینکه قبلا از این موضوع ناراحت بودید.)
- خانم میز کناری اسپاگتی خود را تحویل میگیرد. (“چی؟! من از اول اینجا بودم!” اکنون شما عصبانی شدهاید.)
- به گارسون شکایت میکنید: “پیتزای من کجاست؟”
- به دوستتان پیام میفرستید: “آنها پیتزای من را فراموش کردهاند!”
۴۵ دقیقه میگذرد و هنوز خبری از پیتزا نیست. خانم میز کناری قهوهاش را تمام کرده و رستوران را ترک میکند. شما عصبانی از جای خودتان برمیخیزید و از رستوران خارج میشوید.
هنگامی که در انتظار پیتزای خود بودید به چه چیزی فکر میکردید؟ شما میگویید: “در رابطه با پیتزا فکر میکردم.” اما نه به پیتزا نمیکردید؛ شما در ۱۵ دقیقهی اول به پیتزا فکر میکردید اما بعد از این مدت فقط به نداشتن آن فکر کردهاید!
برای ضمیر ناخودآگاهتان فکر کردن به داشتن و نداشتن پیتزا دو موضوع کاملا جدا از هم است. داشتن پیتزا ارتعاش خفیفِ مثبتی دارد و اینکه “پیتزای من فراموش شده است” یک ارتعاش سنگین و عصبانی!
غالب اوقات فکر میکنیم قانون جذب فقط چیزهایی را که انتظار داریم داشته باشیم برایمان خلق میکند حال آنکه ما به واقع ارتعاش اینکه “من پیتزا ندارم” را متصاعد می کنیم. پس از هدف خود دور و دورتر میشویم.
افکار نداشتن کدامها هستند؟
- ای کاش ثروتمند بودم
- ای کاش جسور و بی پروا بودم
- ای کاش شغل دیگری داشتم
- ای کاش شوهر با محبت و عاشقی داشتم
- ای کاش سالم بودم
- پیتزای لعنتی من کجاست؟!
از کجا میدانید این جملهها نداشتن را بیان میکنند؟ هنگامی که این جملات را تکرار میکنید دربارهی آنها احساس بدی پیدا میکنید و هنگامی که احساس بدی داشته باشید بیشتر دچار فقدان میشوید.
گیر کردن در دنده عقب!
فرد میگوید: “همیشه در رابطه با پول فکر میکنم ولی بی پولم!”
درواقع فرد همیشه به نداشتن پول فکر میکند. فکر کردن در رابطه با موفق نبودن، دقیقا مخالف فکر کردن در رابطه با موفق بودن است. فرد در دنده عقب گیر کرده و خودش خبر ندارد! شما میگویید: “آیا این مسئله مهم است؟” بله مهم است. حتی بیشتر از آنچه مردم تابحال تصور کردهاند اهمیت دارد.
جشن یا قحطی
هر چند وقت یکبار اینها را میشنوید؟
بیل برای بیست شغل در طی ۱۲ ماه بدون هیچ شانس قبولی درخواست داد. به محض اینکه استخدام شد فرصت شغلی دیگری پیدا کرد. چرا؟ او یک سال با تمرکز بر نداشتن شغل سپری کرد. به محض اینکه شغلی بدست آورد، انرژی او از نداشتن تغییر پیدا کرد: “هیچ کس من را نمیخواهد” به “افراد به من نیاز دارند”
یا این؟!
زوجی ده سال است که تلاش میکنند تا صاحب فرزند شوند. آنها کودکی را به فرزندی قبول میکنند سپس خانم باردار میشود! آنها ده سال را با احساس اینکه بچه ندارند سپری کردند و وقتی لذت بچهدار شدن را داشتند، بچه از راه میرسد!
چطور بدانم که افکار من نتایج خوبی را ایجاد میکنند؟
خیلی ساده است! هنگامی که به اهداف خود فکر میکنید اگر احساس خوبی داشته باشید در رابطه با آنها نتایج خوبی هم بدست خواهید آورد و اگر احساس بدی داشته باشید آنگاه آنچه را که نمیخواهید به وجود خواهید آورد.
شما ضمیر ناخودآگاهتان را با چگونگی احساستان تحت تاثیر قرار میدهید؛ هیچ چیز دیگری جز این نیست! کاری که شما باید انجام دهید این است که هر بار در رابطه با چیزی که میخواهید فکر کنید، احساس خوبی داشته باشید.
فرد میگوید: “چطور میشود که شما یک میلیون دلار داشته باشید و احساس بدی داشته باشید؟” خیلی ساده است. اکثر مردم اینگونهاند!
در خلاصه
وقتی که احساس خوبی دارید، آنچه را که خواهان آن هستید به دست میآورید و وقتی که احساس بدی دارید آنچه را که نمیخواهید خلق خواهید کرد.
Luke Skywalke میگوید: “نمیتوانم این را باور کنم!”
Yoda میگوید: “به همین خاطر است که موفق نمیشوی!”
باید باور کنید که امکانپذیر است
فرد کتابهایی خوانده است که در آنها گفته شده: “میتوانید هر آنچه میخواهید باشید، هرآنچه میخواهید داشته باشید و هرکاری که میخواهید انجام دهید.”
فرد هدف اول خود را مشخص کرد: عمارت بزرگ چند میلیون دلاری! او دربارهی عمارت یک یا دو بار فکر کرد. هنگامی که او در رابطه با این موضوع فکر میکرد احساس بدی پیدا میکرد چون اولا درواقع او باور نداشت که روزی میتواند آن را بدست بیاورد ثانیا او به آن دسته از افراد ثروتمند و پر تکبر فکر میکرد. او خیلی زود تسلیم شد.
میپرسید: “برای به دست آوردن چیزی آیا باید باور داشته باشیم که رسیدن به آن امکانپذیر است؟” بله، همین طور است. روز به روز میفهمید: “وقتی که احساس خوبی دارم، زندگی بهتر میشود.”
اگر باور داشته باشید که اهداف شما امکانپذیر است، افکار خوبی در رابطه با آن احساس میکنید و چون احساس خوبی در رابطه با آن پیدا میکنید غالب اوقات به آن فکر میکنید و با فکر کردن به آن احساس راحتی و آرامش میکنید.
ما اهدافی را بدست میآوریم که با آنها کاملا راحت هستیم.
باور تا چه اندازه مهم است؟ Seal تجربهی خود را با ما اینگونه به اشتراک میگذارد:
اینگونه نبود که ما در کاری که انجام میدادیم بهترین بودیم. جایی که ما در آن رشد کرده و بزرگ شده بودیم افرادی وجود داشتند که خیلی بهتر این مسیر را طی کرده بودند اما هیچکس بیشتر از ما باور نداشت که موفق میشود. به راستی که آن اعتقاد و باور تسلیم ناشدنی بود!
با قطعیت یقین و باور داشته باشید و فقط به متصاعد کردن ارتعاش ادامه دهید.
چرا باور مهم است؟!
فرض کنیم که شما میخواهید بدن متناسب و ایده آلی داشته باشید، شغل مناسبی داشته باشید، خواهان رابطهی بهتری با همسر خود هستید. اگر باور داشته باشید، همهی اینها امکان پذیر است! شما از فکر کردن به آن در زمانهای خالی خود احساس لذت میکنید. از این رو باورِ داشتن و احساس خوبِ داشتن، باعث اتفاق افتادنش میشود اما گر باور نداشته باشید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما احساس بدی نسبت به آن اتفاق دارید بنابراین سعی میکنید که به آن فکر نکنید؛ پس آن را جذب نمیکنید.
میگویید: “چگونه میتوانم احساس خوبی داشته باشم؟ چطور میتوانم به هر چیز خوبی باور داشته باشم در حالی که زندگیام بسیار ناامیدکننده بوده است؟!”
گامهای کوچک
مانند تقویت هر عضلهی دیگری، شما عضلات ضمیرناخودآگاه خود را نیز پرورش میدهید. با تمام چیزهای روزمره تمرین میکنید. سعی داشته باشید نسبت به کارهای روزانهای که انجام میدهید احساس خوبی داشته باشید. هر روز اهداف کوچکی تعیین کنید؛ گام به گام… به عنوان مثال:
- شما نیاز به صحبت کردن دارید. در رابطه با داشتنِ احساس خوب نسبت به صحبت، تمرین کنید. جلوتر از زمان تصور کنید که از تمامی افراد پیامهای تبریک دریافت میکنید. درواقع شما فیلم موفقیت خود را بازی میکنید!
- میخواهید در ساعات ترافیک بالا با ماشین به شهری ناآشنا بروید. عصبانی هستید. احساس کنید در ماشینتان آرام نشستهاید و با خود ترانه میخوانید!
- نگران پرداخت قبضهایتان هستید. تصور کنید در حالی که قبضهایتان را پرداخت میکنید لبخندی بر چهره دارید. مدام به خود بگویید: “من بیشتر از آنچه که نیاز داشته باشم پول دارم.” رفته رفته خواهید دید که با استرس کمتری مواجه خواهید شد.
روز به روز میفهمید وقتی احساس خوبی دارید، زندگی بهتر میشود، افراد به صورت مثبت پاسخ می دهند، فرصتها از عجیبترین اتفاقات به وجود میآیند و مشکلاتِ غیر ممکن، حل میشوند. هفته به هفته که میگذرد متوجه میشوید که زندگی به نوعی خودش را تنظیم میکند که در تناسب با شما باشد. شما به این یقین خواهید رسید که “زندگی من همیشه خوب بوده و بهتر هم خواهد شد!”
دوستانتان از شما میپرسند: “چگونه؟”
در جواب میگویید: “نمیدانم چگونه! نگران هم نیستم که چطور زندگی من بهتر میشود!”
اکنون شما صاحب عضلاتی برای مدیریت زندگی خود هستید.
این کتاب به شما میگوید: “ذهن شما جذب کننده است. بیرون بروید و هرچه میخواهید باشید و هر چه که میخواهید به دست آورید.” از لحاظ نظری و تئوری این موضوع درست است اما شما نیاز دارید تا عضلات ناخودآگاه خود را تقویت کنید. شما نیاز دارید تا گلولهی انرژیتان را پالایش کنید.
اما تمام اینها چگونه اتفاق میافتد؟
سوالات واضح و مشخصی در این زمینه:
- چگونه میتوانم قبضهایم را پرداخت کنم وقتی نمیدانم که چطور پول بدست آورم؟!
- چگونه میتوانم خانه را در این اوضاع خراب بازار بفروشم؟!
- چگونه میتوانم شغل بهتری پیدا کنم؟!
- چگونه با بهترین همسر روبرو شوم؟!
موضوع اندکی شبیه به این دارد که ماهواره بگوید: “چگونه سیگنالهای من تلویزیون را پیدا کنند؟!” مسئله این نیست! آنها همه جا وجود دارند اما فقط به تلویزیونهایی وارد میشوند که روشناند!
وقتی که احساس داشتن بهترین شغل یا همسر را دارید، سیگنال شما همه جا هست اما شما فقط همسر یا رئیسی را که فرکانس مشابهی با شما داشته باشد جذب خواهید کرد.
شرکتهای موفق، مولفان موفق، ستارههای ورزشی و زوجهای خوشبخت احساس موفقیت را از قبل داشتهاند!
نیازی نیست که همیشه تحت کنترل باشید. حتی احتیاجی نیست که بدانید چگونه!
در خلاصه
مشکل شما این نیست که چگونگی را تشخیص دهید.؛ مسئولیت شما این است که فقط احساس را در نظر بگیرید.