وقتی کمونیستها در روسیه به قدرت رسیدند نیکولای کولتسوف خودش را روی بندی باریکتر از مو میدید.
به دنبال وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، نیکولای کولتسوف تمام تلاش خود را کرد تا از رادار لنین پنهان بماند ولی شانس هم حدی داشت. نیکولای همراه با جمعی دیگر در تور اطلاعاتی پلیس سری رهبر بلشویکها افتاد، دو روز گرسنه در زندان ماند و بعد به طور ناگهانی آزاد شد. انگار فقط داستایوفسکی نبوده که استثناءً اعدام نشده است؛ کولتسوف هم برخلاف ۲۴ نفر از رفقایش، به طور اعجابانگیزی اعدام نشد.
مراودات لنین با دانشمندان همیشه مشکلساز بود؛ مخصوصاً برای دانشمندان. زمانی که بلشویکها به رهبری لنین با یک کودتا به قدرت رسیدند، او روی موج اتفاقات سوار شد تا امپراتوریای را فرمانروائی کند که برای قرنها بود بدون توسعه فقط به فکر گسترش سرزمینی بود. وسعت روسیه، بیشتر از بخش قابل دید ماه بود ولی هیچ گونه شورا، اتحادیه یا صنف نداشت، مدرسه و بیمارستان معروفی نبود و در بسیاری از جاها، حتی جاده هم وجود نداشت.
یک “دولت علمی” پاسخ لنین به این شرایط بود و علوم اجتماعی و مارکسیسم عهدهدار اِعمال آن به نفع خلق شدند. به دلیل این سیاست اتخاذی، دولت به دانشمندان نیاز داشت، و این، خودِ مشکل بود. ۱۲ سال پیش، در جریان انقلاب ۱۹۰۵، دانشمندان روشنفکر و تحصیلکردهی غرب، علیه تزار کودتا کرده بودند. این انقلاب معتدل به تغییراتی مشروط منتج شد، ولی وقتی کمونیستها در ۱۹۱۷ سر کار آمدند، نسبت به انقلاب علمی، با دید حقارت مینگریستند.
همان طور که لنین به برادرزنش اقرار کرده بود: “کمونیسم نمیتواند بدون داشتن پایهای از دانش، تکنولوژی و فرهنگ ساخته شود، ولی اینها در اختیار دانشمندان بورژوازی قرار دارند”. مشکلآفرینترینِ این دانشمندان هم آنهایی بودند که با مردم تماس داشتنند: مردم کولتسوف را دوست داشتند.
کولتسوف، متولد ۱۸۷۲، یکی از معماران زیستشناسی مدرن است. کارهای اول او دربارهی لگن قورباغه بود ولی به زودی به این نتیجه رسید که زیستشناسی فقط مشاهده نیست. او تشنهی نظام آزمایشی جدیدی بود.
در اواخر ۱۹۱۶، کولتسوف کارهای تأسیس یک مؤسسهی بیولوژی تجربی را در مسکو انجام داد. این کار پس آن رخ داد که انقلاب توان تأمین گرانت از چندین کمیسیون را به منظور مطالعهی محصولات ارزشمند غذایی مثل گندم، طیور و دام پیدا کرد.
کولتسوف رهبری جذاب و الهامبخش بود که مردان و زنان با استعدادی را (استثنایی برای آن عصر)، با چشمپوشی از عقیدهی سیاسیشان گرد هم آورده بود. ولی این کارها او را نزد مسئولان امر، فردی غیرسیاسی جلوه نمیداد. پلیس سری در سال ۱۹۲۰ اعلام کرد که گروهی از توطئهگران را زیر نظر دارد که بازماندگان ۱۹۰۵ هستند. اسم کولتسوف هم در لیست بود. اگر میانجیگری ماکسیم گورکیِ نویسنده نبود، کولتسوف آخرین صدایی که میشنید، صدای چوخهی آتش بود.
مردم اهلی
کولتسوف چیزهایی دربارهی پیشرفتهای ژنتیک در آزمایشگاه توماس هانت مورگان، در دانشگاه کلمبیای نیویورک شنیده بود. مورگان در حال برند کردن درزوفیلا ملانوگستر (مکس سرگه) به عنوان مدل آزمایشی برای مطالعهی وراثت ژنتیکی بود. ژنتیک زمینهی مورد علاقهی کولتسوف بود؛ چون با تجهیزات متوسط هم میتوانست در آن پیشرفت کند.
این را میتوان از درخواست طنز او نیز فهمید: در مقالهای مربوط به سال ۱۹۲۲ با عنوان “بهبود نژاد انسانی”، او با هیجان تمام محدودیتهای پرورش انتخابی را با تصور تهاجم گروهی از مریخیهای ابر-هوشمند که با انسان مثل حیوانات خانگی خود رفتار میکنند، جستجو کرد.
قرار بود مردم اهلی شوند. قانونشکنها ریشهکن گردند. پرورش افراد مطیع به نیروی کاری فرمانبردار منتج شود و زیباترینها کارشان نمایش باشد و از این دست. “رقابت بیپایان برای اهلی کردن مردم، به طوری که کاملاً از هم قابل تمایز باشند”.
در همین اثنا، دشواریهای جنگ داخلی پنج ساله پس از انقلاب، افراد مؤسسهی کولتسوف را به هم نزدیک کرد. دانشجویان قبل از آماده شدن برای مطالعات، با لحیمکاری و تعمیرات هر چیزی که قابل ترمیم بود را درست کردند. با این اوضاع و احوال ولی دستاوردهای آنها قابل توجه بود.
آنها تعیین گونهها را یاد گرفتند. هر کسی برای خودش آمیب و تاژکدار پرورش داده بود. هر مرحلهای از تقسیم و تکثیر، فیکس، مقایسه و ترسیم میشد. آنها هر ساس و سوسکی را تشریح کردند. بازسازی و پیوند را در ماهی گوپی و تریتون مشاهده نمودند. همه… اکتشاف میکردند، هیجانزده میشدند، اشتباه میکردند، سؤال میپرسیدند و احساس یک محقق واقعی را داشتند.
کار کولتسوف او را به سمتی سوق داد که پیشنهاد دهد صفات ارثی از طریق نوعی “مولکول وراثتی بزرگ” منتقل میشوند.
این خط مشی در دو دههی بعد هم در دستور کار مؤسسهی کولتسوف قرار گرفت. تا جایی که کمیسر سلامت، نیکولای سماشکو، سیستمی بهداشتی را تصویرسازی کرد که نه تنها بیماریها را علاج میکند، بلکه میتواند با درمان بیماریهای مادرزادی از آنها پیشگیری هم بکند. علم اصلاح نژاد انسان (Eugenics، که برای متمایز ساختن آن با امور سیاسی صورت گرفته در آمریکا و آلمان به ژنتیک انسانی تغییر اسم داد)، بخشی از این برنامه بود. کولتسوف به لابی کردن ادامه داد تا این موضوع را هم برای مردم و هم مسئولان تصریح نماید.
ولی طنازی کولتسوف دامان خودش را گرفت. مارس ۱۹۳۹، هیئت رئیسهی آکادمی علوم کمیسیونی را برای تحقیق و بازرسی دربارهی “مشتقات شبهعلمی” در آن مؤسسه مأمور کرد. کولتسوف به تأثیر محیط در وراثت زیاد اهمیت نمیداد و نسبت به انتقادات جواب داده بود: “آنها فکر میکنند با غذا دادن میتوانند یک سوسک را به اسب تبدیل کنند”.
استالین وقتی این نقل قول را خواند، خندید. شاید همین بذلهگویی، جان کولتسوف را نجات داده باشد ولی باعث نشد که او از مؤسسهی خودش بیرون نشود. یکی از دانشجویانش به نام نیکولای دوبینین جای او را گرفت. او مثل یک بلشویک جانسخت با چنگ و دندان برای مؤسسهی کار کرد ولی در نهایت کارش به سیبری رفتن کشید.
با این که بلشویکها به دنبال یک دولت علمی بودند، آنها نتوانستند خود را با سرعت پیشروی علم تطبیق دهند. هزاران معما در علم وجود دارد و بحث و جدل خاصیت آن است؛ همین ویژگیها آنها را ترساند.
کولتسوف در دوم دسامبر ۱۹۴۰ در سن ۶۸ سالگی بر اثر حملهی قلبی درگذشت. او همهی اتفاقات را به چشم خود دید. آن نسل رادیکال و همکاران آزاداندیش ضایع، تبعید و یا کشته شدند. کولتسوف شوروی را بین پیشگامان ژنتیک، یکی از مهمترین انقلابها در علم، در قرن بیستم قرار داده بود ولی…
روز پس از مرگ او، همسرش زهر نوشید. نامهای که او قبل از خودکشی نوشته بود، در مراسم تشییع جنازه خوانده شد. او از کولتسوف در بستر مرگ نقل کرده بود که: “همان گونه که من آرزو میکردم مردم بیدار شوند، همگی بیدار خواهند شد”.