فصل دوازدهم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
مقاومت
روز دوم فوریه
در فیلم روز دوم فوریه، phil Connors، هواشناس عصبی و بی میل تلویزیون است. هر روز ساعت ۶ صبح، وقتی که زنگ ساعت به صدا در میآید روز دوم فوریه است. او در یک روز زندگی میکند!
Connors همه چیز را امتحان میکند تا بتواند فرار کند. شغل خود را رها میکند، بازداشت میشود، ۶ بار سعی میکند تا خودکشی کند؛ با ماشین از صخره پایین میآید، از یک ساختمان بلند میپرد، جلوی کامیون میرود، خودش را منجمد میکند، در حمام با برق خودکشی میکند! هنگامی که صبح فردا بیدار میشود باز هم همان دیروز است…
در نهایت تصمیم میگیرد جایگاهی که دارد بپذیرد. او شروع به پیدا کردن زیبایی در شهر Punxsutawney میکند. این موضوع شبیه به یک فیلم کمدی دیوانه کننده از فردی است که در یک بازهی زمانی گیر افتاده و بدترین روزهای زندگی را دوباره زندگی میکند؛ از طرف دیگر، فیلم پیام عمیقی دارد!
روز دوم فوریه نمایانگر این است که چگونه خشم ما را درگیر میکند و چگونه عشق قادر است ما را آزاد کند.
این چیزی که برای شما اتفاق میافتد نیست…
چیزی که برای شما اتفاق میافتد خیلی مهم نیست؛ در واقع احساس شما نسبت به اتفاقی که برایتان میافتد مهم است.
به عنوان مثال فرض کنیم که شما در فرودگاه هستید و منتظر پرواز هستید. شرکت هواپیمایی اعلام میکند: “متاسفانه به علت نقص فنی، پرواز ۳ ساعت تأخیر دارد.” خیلی عصبانی میشوید و به خود میگویید: “این افتضاح است من پرواز بعدی را از دست میدهم و این فاجعه است!”
در حالی که نگران هستید اوضاع بدتر میشود: مردم به شما پشت پا میزنند، روی لباستان قهوه میریزند، چمدان شما گم میشود! وقتی که با زندگی میجنگید، زندگی همیشه پیروز میشود.
نهایتا آرام میشوید و با خود میگویید: “هیچ کاری در این باره نمیتوانم انجام دهم. من حتماً در جایگاهی قرار دارم که باید باشم پس بیشتر از این جایگاه استفاده خواهم کرد.”
ناگهان همه چیز تغییر میکند. یک دوست قدیمی سر و کله اش پیدا میشود و یا یک دوست جدید پیدا میکنید، یک فرصت تازه به دست میآورید و زندگی شروع به حمایت از شما میکند. یک بار که دیدگاه خود را نسبت به شرایط تغییر میدهیم، میتوانیم از مزایای آن استفاده کنیم.
به عنوان مثال، دو زن را در نظر بگیرید که هر دو طلاق گرفتهاند:
اولی میگوید: “من شکست خوردم و زندگی من به پایان رسیده است.”
دومی میگوید: “زندگی من تازه شروع شده است.”
چه کسی طراوت جوانی را به دست میآورد؟!
در خلاصه
هر مصیبتی در زندگی شما، خیلی هم مصیبت نیست! مانند یک موقعیت منتظر شما میماند تا نظر خود را نسبت به آن تغییر دهید.
بحرانها
فرصتهای عالی زندگی اغلب با تغییر چهره از مصیبت و بدشانسی فرا میرسند. چه وقت تصمیمهای مهم زندگی را گرفتهاید؟ آیا هنگامی نبوده که در پی مصیبتها و تسلیم شدنها به زانو افتاده بودید؟ و اینکه گفته بودید: “نمیخواهم بدتر از این شود” و یا “نمیخواهم بیش از این در این رابطه بمانم”
چه وقت رژیم غذایی خود را تنظیم میکنیم؟ و یا چه زمانی ورزش کردن را شروع میکنیم؟ وقتی که بدن ما در وضعیت بدی قرار داشته باشد.
چه وقت زوجها به هم میگویند که خیلی عاشق هم هستند؟! وقتی که رابطه در حال از هم پاشیدن است. چه هنگام تصمیمات مالی مهمی را میگیریم؟ وقتی که نتوانیم قبضها را پرداخت کنیم. چه وقت از اطلاعات کامپیوتر کپی میگیریم؟ بعد از اینکه همه چیز را از دست دادیم.
ما همهی اینها را میدانیم تا زمانی که:
- سکتهی قلبی میکنیم.
- ورشکسته میشویم.
- عشق زندگیمان ما را ترک میکند.
در رابطه با بحرانها، ما بی امید و تعلیم پذیر میشویم؛ خندهدار است! اینطور نیست؟! ما زندگی خود را با تلاش برای جمع کردن دارایی سپری میکنیم اما وقتی آنها را از دست میدهیم بیشتر یاد میگیریم.
بهترین چیز در رابطه با بحرانها این است که ما آموزشپذیر میشویم.
در خلاصه
موفقیت را جشن میگیریم ولی شکست را نادیده میگیریم. ما بیشتر از درد و ناامیدی عبرت میگیریم!
درد
زمانی که از درد، رنج میبریم که باور داشته باشیم که چیزی درست نیست. مثلا زمانی که از درد رنج میبریم باور داریم که:
- “من شغلم هستم” برای مثال: “من یک معلم هستم” و یا “من یک پزشک هستم” زمانی که فکر میکنید که شغلتان هستیداگر شغلی نداشته باشید احساس میکنید که ناپدید هستید. وقتی که میدانید شغلتان نیستید، نمیشکنید فقط ناراحت میشوید!
- “من پولدار هستم” خیر! شایستگی شما برابر با میزان پولتان نیست.
- “من بدنم هستم” شما یک بدن دارید اما شما بدنتان نیستید.
- “من شهرتم هستم” خیر! شهرت شما در واقع چیزی است که افراد دیگر فکر میکنند. شما چیزی که افراد دیگر فکر میکنند نیستید.
- “من درماندهام و کنترلم را از دست دادهام” قطعاً و کاملاً غلط است.
- “من صلاحیت ندارم” باز هم اشتباه است.
به بخشهای بعدی این کتاب مراجعه کنید.
در خلاصه
درد اغلب پیامی است تا افکارمان را تغییر دهیم.
مرگ
زمانی که فکر میکنیم زندگی باید مسیر مشخصی داشته باشد اما اینگونه نیست؛ همین جمله آسیبرسان میشود. یکی از دلایلی که مردم فکر میکنند زندگی عادلانه نیست این است که مرگ را عادلانه نمیدانند. افرادی که زندگی را وحشتناک میدانند اغلب باور دارند که مرگ وحشتناک است.
این ایده که مرگ به نظر وحشتناک است از باورهایی از این قبیل ناشی میشود:
- هر انسانی باید حداقل ۷۵ سال عمر کند و اگر کمتر از این باشد یک فاجعه است!
- مرگ پایان راه است.
اما آیا مرگ واقعاً پایان راهتان است؟
میخواهم از کارشناسان نظر بگیرم. وقتی که افراد زندگیهای خود را اختصاص میدهند به فیلمسازی و یا مدیریت شرکت و یا انجام عمل قلب، من تصور میکنم که آنها چیزهایی میدانند که من نمیدانم.
در اینجا چیزی دربارهی افراد شادمانی فهمیدهام که خودشان را به یک زندگی معنوی اختصاص دادهاند. همهی آنها تقریبا چیز واحدی میگویند:
- شما یک روح ازلی در یک بدن هستید.
- زندگی فوقالعاده است.
- شما به این دنیا آمدهاید تا لذت را تجربه کنید و قدرت واقعی خود را تشخیص دهید.
- هیچ چیز تصادفی نیست. وقتی که آماده باشیم این سیاره را ترک میکنیم.
- خیلی جدی نباشید.
اگر سعی میکنید تمام اینها را به صورت عقلانی و ذهنی تصور کنید، احتمالا موثر واقع نخواهد شد اما اگر فقط زندگی کنید، به زیبایی عمل خواهد کرد.
چقدر زمان نیاز دارید؟!
ممکن است منطقی به نظر برسد که ما همه باید حداقل ۷۵ سال در کرهی زمین زندگی کنیم اما واقعیت اینطور نیست! برخی زندگیها کوتاهاند. بشر همواره همراه با تنوع و گوناگونی است. هر یک از ما به شیوههای متفاوتی فکر و زندگی میکنیم و همهی مردم شبیه برد پیت نیستند!
همانطور که از دست دادن ناگهانی عشق برای یک نفر مایهی دلشکستگی میباشد ممکن است فرد دیگری در همین شرایط سریعا به خود آمده و به ادامهی راه بپردازد. برخی از بچهها یا بهتر بگوییم فرشتههای کوچک، عمر کوتاهی برخی از مردم به سرعت رشد میکنند. برخی ۹۵ سال ثابت قدم میمانند.
در خلاصه
هر از ما یک روح الهی دوست داشتنی و قوی در یک بدن هستیم. هنگامی که این نکته را فراموش کنیم، زندگی آسیب میزند. این شیوهی زندگی برای بازگرداندن ما به زندگی است.