فصل سیزدهم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
رها کن!
دوستم زندگیاش را با مدیریت هتلهای خارجی در سراسر دنیا سپری کرده است. تعطیلات در جزیرههای مرجانی، پناهگاه فیل در شمال تایلند، املاک مهیج در بندر سیدنی که در هیمالیا واقع شده بود.
چیزی که برای من در رابطه با او جالب بود این است که او تمام زندگیاش را صرف مدیریت هتلهای لوکس کرده است و هنوز:
- هیچ آموزشی در زمینهی مهمان نوازی و یا مدیریت هتل ندیده است.
- هیچ وقت رزومه نداشته است.
- هیچ وقت بیکار نبوده است.
اخیر پس از ۱۴ جایگاه مدیریتی در طی سی سال، بازنشسته شده است. برای هیچ یک ازاین جایگاهها درخواست شغل نکرده بود. این شانس نیست!
چرا دوست من این چنین جذب کنندهی فرصتها است؟! اوهیچ ترسی از بیکار ماندن نداشت. او کاملاً متفاوت است. تجربهی او درمحل کار با تجربهی اکثر مردم در محل کار متفاوت است زیرا تفکر او بقیه فرق دارد.
او میگوید: “عجیب است، من مدیر فوق العاده نیستم اما این شغلها پیش آمدهاند. من با یک اعتماد کورکورانه زندگی میکنم و میدانم که شغل مناسب همیشه در زمان مناسب بدست میآید!”
تعقیب دوستها، تعقیب سگها
به عقیدهی بوداییها وقتی که به دنبال دوست و حتی سگها میرویم آنها فرار میکنند! چرا؟! چون آنها را تعقیب میکنیم. وقتی که سعی میکنیم مردم را در دام رابطه بیندازیم آنها فرار میکنند و وقتی رهایشان میکنیم که بروند، آنها اغلب برمیگردند.
آیا تا به حال برای شما اتفاق افتاده که یک هفته به دنبال آپارتمان بگردید اما چیزی را که دوست داشته باشید پیدا نکنید؟! بعد از ناامیدی بی پایان جستجو را رها میکنید و این زمانی است که خانهی جدید خود را پیدا کردهاید. به محض اینکه اجارهنامه را امضا میکنید، سه آپارتمان دیگر با موقعیت عالی پیدا میکنید؛ بدون اینکه حتی جستجو کرده باشید!
آیا تا به حال خواستهاید که چیزی را بفروشید؟ یک لپ تاپ، چتر نجات و … هیچکس آن را نمیخواهد! بنابراین آن را دور می اندازید. وقتی که از فروش چیزی منصرف میشوید همه میخواهد آن را بخرند!
ما در رابطه با افکار نداشتن در فصل ۸ صحبت کردیم. افکار نداشتن و ناامیدی، هر دو بخشی از یک طرز فکر هستند. اگر نتوانیم یک آپارتمان، یک شغل و یا یک بلیط هواپیما تهیه کنیم ناامید میشویم و همچنان به ایجاد تجارب مشابه از نداشتن ادامه میدهیم.
یکبار که شغل، آپارتمان و یا خواستگار پیدا میکنیم افکار ما از “من این را میخواهم” به “چیزی را که میخواستم دارم” تغییر پیدا میکند. “چیزی را که میخواستم دارم” یک ارتعاش کامل متفاوت است. “چیزی را که میخواستم دارم” قدرتمندترین بیان شما است. “چیزی را که میخواستم دارم” نقطهی شروع شما برای یک زندگی بسیار آسانتر میباشد.
در خلاصه
حقه در بازی زندگی این است که احساس شادی، حق شناسی و متمایز بودن کنید!
متمایز بودن
متمایز بودن به معنی علاقه نداشتن نیست. میتوان متمایز و در عین حال مصمم بود. افرادی که متمایز و مصمم هستند میدانند که تلاش در نهایت پاداش دارد. آنها میگویند: “اگر این بار برنده نشوم، دفعهی بعد برنده خواهم شد یا دفعهی بعد از آن برنده خواهم شد.”
فرض کنیم که شما برای یک موقعیت شغلی در شرکتی درخواست دادهاید. نسبت به این شغل هیجانزده هستید و با دقت آماده میشوید. صحبتهای لازم برای مصاحبه را مینویسید و آن را جلوی آینه حمام تمرین میکنید. حتی به آرایشگاه رفته و موهای خود را کوتاه میکنید. برای مصاحبه زود میرسید و بهترین اجرای خود را انجام میدهید.
بعد چه میشود؟! به زندگی ادامه میدهید، برای ادامه تحصیل ثبت نام میکنید، درخواست شغلی بعدی را آماده میکنید. اگر در آن شرکت استخدام میشدید خوشحال میشدید در غیر این صورت هنوز ادامه میدهید و پیش میروید.
افراد بی علاقه میگویند: “چه کسی اهمیت میدهد؟ چرا اذیت میکنند؟!
افراد ناامید میگویند: “اگر این شغل را به دست نیاورم میمیرم!
وقتی که متمایز و مصمم باشید میگویید: “این راه یا راه دیگر! من شغل خوبی پیدا خواهم کرد و مهم نیست که چقدر طول میکشد.”
طبیعت ناامیدی را درک نمیکند. طبیعت به دنبال تعادل است و شما نمیتوانید که ناامید در تعادل باشید!
زندگی نباید یک کشمکش بی پایان باشد. بگذارید چیزها جریان داشته باشد. این بیعلاقه بودن و سهل انگاری نیست. این اجبار انجام کارها هم نیست.
در خلاصه
با سخت تلاش کردن ممکن است چیزی عایدتان نشود!
بخشیدن
کلیساها به ما میگویند که باید ببخشیم اما برای ما توضیح نمیدهند که چرا بخشش معجزه میکند. راز زندگی در این است که ما چه احساسی داریم. چیزهای کمی وجود دارد که باعث میشوند احساس شادی و سبکی بیشتری داشته باشیم: نسبت به اینکه به کسی هدیه دهیم، درود بفرستیم و یا دست کمک داشته باشیم. وقتی که با شادی میبخشیم احساس فوق العادهای داریم؛ وقتی که احساس فوقالعادهای داریم چیزهای خوب را جذب میکنیم بنابراین وقتی که میبخشیم یک جریان به وجود میآوریم. به همین سادگی است! این را هرگز کسی برایم توضیح نداده بود…
در اینجا اصلی وجود دارد که به نظر میرسد قابل درک نیست. هر آنچه که بیش از همه میخواهید به اشتراک بگذارید به صورت رایگان ببخشید و در عوض آن چیزی نخواهید! اگر پول میخواهید، مقداری از پول خود را ببخشید. اگر عشق میخواهید، عشق خود را تقسیم کنید. این روشی است که شما یک جریان را به وجود میآورید.
مِری را در نظر بگیرید که از دوست داشته شدن ناامید شده است. او از دست شوهرش فِرِد عصبانی است. مری میگوید: “من کارهای زیادی برای فرد انجام میدهم اما او در عوض من را دوست ندارد!”
مری کارهای زیادی برای فرد انجام میدهد اما عاشق فرد نیست. او هر کاری را که انجام میدهد محاسبه میکند و حسابها را در نظر گرفته و مقایسه میکند: مری ۱۰ ، فرد ۲
وقتی که به سادگی مردم را بدون هیچ ریسمانِ متصلی دوست داشته باشید، عشق و دوست داشتن برمیگردد. باید برگردد… همیشه اینطور خواهد بود!
با شادی ببخشید
این مهم است که ما چگونه میبخشیم. اگر با غبطه خوردن ببخشیم احساس بدی داریم. وقتی که احساس بدی داریم، فراوانی دریافت نمیکنیم به همین علت است که قدرت میخواهد بی نام و نشان ببخشیم.
یک بازی جالب وجود دارد. روز تولد دوستتان یک کارت تبریک با ۵۰ دلار که داخلش گذاشتهاید برای او بفرستید اما کارت را امضا نکنید و نام ننویسید. بازی این است که آنها هرگز ندانند چه کسی کارت و پول را برای آنها فرستاده است. دوست شما خوشحال خواهد شد و نمیداند که پول از کجا آمده است. این کار برای شما هم لذتبخش است.
مزیت اصلی اینجاست که بدون احتیاج به تشکر کسی ببخشید؛ در واقع شما تمرین میکنید که بدون احتیاج به تشکر کسی ببخشید، شما تمرین میکنید نسبت به اینکه مردم تشکر و قدردانی میکنند یا نه، بیتفاوت باشید و زمانیکه نیاز به تشکر و قدردانی نداشته باشید بیشتر از آن به دست میآورید.
در خلاصه
چیزی که میبخشید مهم نیست؛ مهم چگونه بخشیدن است.
پیدا کردن هدف زندگی شما
لغت سانسکریت دارما، معادل هدف شما در زندگی است. با توجه به قانون دارما، هر یک از ما دارای استعدادهای خاص خود هستیم که باید آنها را کشف کنیم. وقتی که آن استعدادها را ابراز میکنیم لذت میبریم. با توجه به این قانون، بیشتر احتمال دارد این استعدادها را زمانی کشف کنیم که میپرسیم “چه چیزی را میتوانم ببخشم” و نه اینکه “چه چیزی را میتوانم دریافت کنم.”