فصل چهاردهم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
وقتی که همه چیز به اشتباه پیش میرود!
راکی
راکی جوانی عصبی، عاشق مشت زنی و دعوای خیابانی است. وقتش را به بطالت در کلوپها و بارها میگذراند. ناگهان فکری به ذهنش میرسد: “من کاراته یاد میگیرم تا همزمان بتوانم سه نفر را با هم کتک بزنم!”
راکی در یک باشگاه ثبت نام میکند. او عاشق این ورزش است اما مربی به او میگوید: “شما خیلی عصبانی هستید. وقتی که عصبانی باشید نمیتوانید مبارزه کنید.”
راکی میگوید من اینطور عصبانی هستم! اما راکی متوجه میشود از افراد بزرگتری که از نظر اندازه نصف او هستند ضربه میخورد. در نهایت یک سری تمرینهای تمدد اعصاب را یاد میگیرد. این کار به او کمک میکند. سرعتش افزایش مییابد، پیش بینیهایش بهتر میشود اما نمیداند که چرا! او نمیدانست که ضمیر ناخودآگاهش را مطیع کرده است.
راکی در یوتیوب افرادی را دیده بود که با دست، آجرها را میشکستند و با سر بتنها را خرد میکردند. راکی فکر میکند “من هم میخواهم بتن خرد کنم”
از مربی میپرسد: “آنها چطور این کار را انجام میدهند؟
مربی میگوید: “شما این کار را باید با چی انجام دهید”
“چی یعنی چه؟”
مربی میگوید: “چی یعنی انرژی دنیا. شما باید کانالی برای قدرت دنیا شوید. باید تدبیر آن را بیاموزی.”
راکی میخندد! “چی چرند است.”
راکی به خانه میرود و یک آجر روی میز میگذارد و سعی میکند تا آجر را با پیشانیش خرد کند. در نهایت او آخر هفته را در بیمارستان سپری میکند.
راکی گیج شده است. “چطور ممکن است که افراد لاغر ۱۶ ساله بتوانند یک بتن را خرد کنند و چه طور بروسلی میتواند یک نفر را با مشتری نه چندان بزرگ خود از اتاق به بیرون پرتاب کند؟!”
راکی واقعاً دوست دارد که بتواند چنین چیزهایی را خرد کند. از این رو تدابیر این کار را یاد میگیرد. راکی یاد میگیرد که انرژی خود را متمرکز کند. او فهمید که صرفا فکر کردن کافی نیست بلکه شما باید قصد و نیت خود را ابراز کرده و بعد ذهن خود را از مسیر خارج کنید. او یاد گرفت که چطور چیزها را خرد کند و این خارق العاده است، هرچه قدرت خود را بیشترکشف میکند متواضعتر میشود!
راکی چیزهای دیگری هم یاد گرفت. هرچه آرامتر میشد آرامش ذهنی بیشتری مییافت. برای اولین بار در زندگی شروع به دوست داشتنن خودش کرد و فهمید که مردم او را دوست دارند و او هم مردم را دوست دارد. تعدادی دوست پیدا کرد، طلوعی دیگر برای راکی آغاز شد: “دیگر در خیابان دعوا نمیکنم!”
راکی به جوانان عصبانی هم کمک میکرد. او این نوجوانان را درک میکرد؛ در واقع آنها را دوست داشت. اغلب به آنها میگفت: “من هم قبلا مثل شما بودم.”
یک روز راکی خودش را دید که برای یک نوجوان توضیح میداد “لازم نیست که دیگران را تحت تأثیر قرار دهی. تو برای آموزش دادن دیگران اینجا نیستی. تو اینجا هستی تا دربارهی خودت یاد بگیری. آرام باش. در لحظه باش تا تبدیل به کانالی برای انرژی دنیا شوی.”
راکی توضیح میدهد:
همچنان که یاد میگیرید چطور مبارزه کنید درواقع دربارهی خودتان یاد میگیرید. وقتی که مربی خود میشوید دیگر کسی برای مبارزه با شما وجود نخواهد داشت.
بچهها میگویند: “چرند است!”
در خلاصه
برخی مواقع ممکن است وارد یک شغل، وارد ازدواج یا وارد علمی شوید تا یاد بگیرید چگونه با دیگران مبارزه کنید، با تمام دلایل اشتباه وارد و با تمام پاسخهای درست خارج میشوید.
این فاجعه است
وقتی که اولین بار در رابطه با قانون جذب شنیدم، مجرد بودم. شروع به تصور بهترین همسر کردم: زیبا، باهوش، جذاب زنانه و با قدی متوسط. ۲ سال گذشت. به تصور او ادامه میدادم اما او هنوز برایم آشکار نشده بود. تعجب میکردم. چقدر طول میکشد؟! او کجاست؟
در آن زمان برگزاری سمینارهای آخر هفته را بر عهده داشتم. وظیفهی پرداخت هزینههای اجاره، دستمزد، تبلیغات، قبضهای الکترونیکی، چاپها و ارسالها با من بود. برای سمینار نیاز به ۱۸ نفر داشتم تا قبضها کامل شود. دورهی من ۳۰ نفره بود و از این رو خوب کار میکردم. روزی در نوامبر کارها به هم ریخت. نمیتوانستم شمارهها را بگیرم. حتی کسانی که رزرو کرده بودند هم از قلم افتاده بودند!
خیلی سریع تعداد کم شد و به ۱۲ نفر رسید. فرقی نمیکرد که چه کار کرده بودم. فقط نتوانسته بودم اتاق کنفرانس را پر کنم. با خودم فکر کردم “این فاجعه است” در نهایت به خودم گفتم: “باید هر چه در توان دارم انجام دهم. هر اتفاقی بیفتد مهم نیست.” کشمکشها را رها کرده و شکایت در ذهنم را متوقف کردم. درنهایت کارها پیش رفت.
در آن سمینار ۱۲ نفره، زن رویاهای من آمد. سال ۱۹۸۶ بود و ما در سال ۱۹۹۱ ازدواج کردیم. جولی حاصل الهام من است. او باهوشترین، زیباترین، سخاوتمندترین، شجاعترین و فوق العادهترین زنی است که تا به حال دیدهام. همهاش در ۱۵۰ سانتیمتر قد!
این تجربهی من است. روابط تغییر دهندهی زندگی و فرصتها زمانی پیش میآیند که ما کمترین انتظار را داشتهایم. این روش زندگی است که بگوید: هیچ وقت لحظهی حال را دست کم نگیرید.
در خلاصه
وقتی که فکر میکنیم همه چیز اشتباه پیش میرود، معمولاً اینطور نیست. ما فقط نمیتوانیم کل تصویر را ببینیم.
صفحهی تصویر رادار شما
ذهن هوشیار ما مانند یک صفحه تصویر رادار است که تنها بخشی از آنچه که در اطراف ما اتفاق میافتد میبیند.
در اطراف ما همیشه افراد، اتفاقات و احتمالاتی وجود دارند که به ما میرسند و ما نمیتوانیم در رادار ببینیم چون با حواس فیزیکی قابل رویت نیستند؛ پس فکر میکنیم که وجود ندارند اما وجود دارند و هر بار که شما احساس مثبتی در رابطه با عشق و پول یا یک زندگی شاد داشته باشید، هر احساس خوبی که در نزدیکی شما باشد نزدیک و نزدیکتر میشود. اما این تنها در نقطهی پایانی فرآیند ایجاد است که آنچه شما احساس میکنید روی صفحه تصویر شما نمایان شود.
افرادی که کشمکش دارند، رنج میبرند و شکایت میکنند اعتقاد دارند که صفحهی تصویر رادار همه همان است اما تصویر رادار ما فقط کوچکترین گوشهی دنیایمان را پوشش میدهد.
جولی همیشه آنجا بوده و همیشه نزدیکتر میشده است، فقط برای من دو سال طول کشید تا او را وارد رادار خود کنم.
در خلاصه
تمام چیزهایی که احساس هیجان نسبت به آنها داشتید هنوز هم در حال حرکت به سمت شما هستند، شما فقط باید احساس را نگه دارید و ادامه دهید تا زمانی که آن احساسات را روی صفحهی تصویر رادار خود بیاورید.
در جهت جریان حرکت کنید
زندگی مانند رفتن در جریان یک رود است. برخی از مردم عمر خود را با شنا کردن در جهت عکس رودخانه سپری میکنند. برخی یک وحشت دائمی دارند. برخی هرگز به داخل نمیپرند. راحتتر این است که با جریان آب حرکت کنید. هرچه انعطافپذیرتر باشید احساس بهتری دارید و زندگی بهتر عمل میکند و پیش میرود.
پول ممکن گاهی کم و گاهی زیاد شود. مردم گاهی بیش از آنچه که به آنها نوید داده شده به دست میآورند شما روزهایی خواهید داشت که به نظر میرسد همه چیز اشتباه پیش میرود. در آن روزهای سخت مانند هر روز به خود بگویید: “همه چیز خوب پیش خواهد رفت.“
در خلاصه
شما نمیتوانید همه چیز را کنترل کنید. لازم نیست که همه چیز را کنترل کنید. مجبور نیستید که بدانید کارها چطور پیش میروند!