کریستینا ویگل میگوید: هفته پیش برای سومین بار در تختم در حال گریه بودم و من هرگز اهل گریه نبودهام. اما هشت ماه پس از به دنیا اوردن دخترم، و چهار ماه پس از برگشتن به کار، انگیزه و انرژیای که در حالت عادی به خاطر برگشت به کار احساس میکردم به طور کامل کاهش پیدا کرده بود و به خستگی و بیحالی زیادی دچار شدهبودم.
در حالی که با صورتی سرخ نشسته بودم و درون پیژامههایم گریه میکردم (ظاهری عالی برای من)، همسر بیچارهام به دیوار خیره شده بود و نمیدانست در چنین شرایطی چه باید بگوید. تا آن زمان بارها وقتی دچار دورههای گریه میشدم گفته بود که باید شغلم را ترک کنم. اما به جای اینکه با حرفهای خوب او احساس بهتری پیدا کنم، فقط احساس عذاب وجدان و در نتیجه گریه بیشتری میکردم.
با خودم فکر کردم؛ من هرگز نمیتوانم شغلم را ترک کنم. اگر همسرم مرا به خاطر نداشتن درامد سرزنش کند، چه؟ میترسیدم که فردی تنبل شمرده شوم. علاوه بر آن ما در منطقهای از کشور زندگی میکنیم که برای راحت زندگی کردن، کاملا نیاز به دو منبع درامد است. چگونه میتوانم درامدی ثابت را رها کنم و چنان فشاری به همسرم وارد کنم؟ بعلاوه من شغلی داشتم که آرزوی بسیاری بود! چرا نمیتوانستم بیشتر شکرگذار باشم؟
در نتیجه گریه کردم. زیرا احساس میکردم در تله افتادهام. زیرا احساس خستگی میکردم اما نمیتوانستم مادری، کار کردن یا زندگی کردم را رها کنم. اما احساس میکردم در تمامی این موارد شکست خوردهام و در آن لحظه فقط میخواستم ناپدید شوم.
مقاله مرتبط: چگونه انگیزهی خود را حفظ کنیم؟!
احساس میکنید از پا درآمدهاید؟ شما تنها نیستید
تا کنون برایتان پیش آمده که آنقدر احساس خستگی کنید که یاداوری زمانی که خوشبین بودهاید و انگیزه مقابله با تمام دنیا را داشتهاید، سخت بودهاست؟
اگر شما احساس خستگی و گم شدن میکنید و به این ترتیب به این مقاله رسیدهاید، من در مورد شما دو چیز را میدانم:
- شما از آنچه فکر میکنید، با انگیزهترید، و
- شما به بهترین حالتتان باز خواهید گشت.
اینها را از کجا میدانم؟ زیرا شما آنقدر از پا در آمدهاید که این مقالهی در ارتباط با خستگی را بخوانید، اما هنوز انگیزه گشتن، پیدا کردن و خواندن آن را دارید.
شما فعالانه سعی میکنید تا باانگیزه بمانید، و این یعنی شما باانگیزهاید! افرین بر شما!
حالا که به شما اثبات کردیم که انگیزه رسیدن به مرحله پرانرژی را دارید، بیاید استراتژیهای عملی که من برای بهبود خودم از آنها استفاده کردم را بررسی کنیم تا شما هم هرچهسریعتر شروع به استفاده از آنها برای زندگی خودتان کنید.
چگونه میتوانم با استفاده از استراتژی “پرنسس عروس” (The Princess Bride) باانگیزهتر شوم؟
وقتی به تجربه خودم در مورد ازپادرامدگی فکر میکنم، همیشه تصویر زمانی که “Wesley” ، قهرمان فیلم دهه هشتادی عروس پرنسس، “تقریبا” مرد، به ذهنم خطور میکند.
با فرض اینکه شما تاکنون این فیلم را ندیدهاید، بیایید این صحنه را بازسازی کنیم: قهرمان ما روی پشت خود دراز کشیدهاست، به نظر میرسد که مرده است، دست و پاهایش در کنارش افتادهاند و بعد از شکنجههایی که دیده تا بمیرد، قدرتی در بدن او نمانده است. امیدی نماندهاست. در آن لحظه به نظر میرسد که غیرممکن است قدرت جنگی در درون او برای شکست دشمن قدیمیاش “شاهزاده هامپردینک” و نجات دختر مورد علاقهاش باقی مانده باشد.
اما با هوای باقیمانده در ریههایش، دو کلمه را زمزمه میکند: عشق واقعی.
همه اینها ما را به استراتژی اول پیدا کردن انگیزه، حتی در زمانی که کاملا خستهاید، هدایت میکند:
۱.بر روی عشق واقعیتان تمرکز کنید
قهرمان ما چیزی داشت که محرک تمام حرکاتش بود: عشق واقعی او.
اگر واقعا راجع به این موضوع فکر کنید، برای شما نیز یکسان است. چه عشق واقعیتان یک فرد خارجی باشد، چه علاقه به چیز دیگری، “چرایی” کارتان را به یاد نگه دارید.
دلیل شما برای خروج از این عادت چیست؟ چه کسی یا چه چیزی محرک شما برای خواندن این مقاله بود؟ چیزی وجود دارد که موجب میشود شما در این وضعیت باقی نمانید. افرادی وجود دارند که بر روی شما حساب میکنند یا کارهایی وجود دارند که بزرگتر از شما هستند و هدفی واضح برای هرکاری که میکنید بوجود میآورند.
همهی تلاشهای شما باید متمرکز عشق واقعیتان و بازگشتتان به شخصیتی که میتواند برای آن دلیل ارزشمند نمایان شود، باشند.
بدانید که عشق واقعی شما قطبنمای شماست. هر زمانی که احساس میکنید گم شدهاید یا منبع الهام خود را از دست دادهاید، به یاد بیاورید که انسانها یا علاقهتان که شما را بی همتا میکند، به شما آن احساس اگاهانهای را میدهد که باید انگیزه برخاستن را داشته باشید، حتی زمانهایی که احساس میکنید چیزی برایتان باقی نماندهاست.
در مورد من، من در نهایت باید میفهمیدم که عشق واقعی من (همسرم) میخواهد عشق واقعی خود – و نه این زامبی بدبخت و گریانی که من میخواستم باشم – برگردد. همانطور که مثلهای قدیمی میگویند:”همسر شاد، زندگی شاد”
مقاله مرتبط: حمایت یا رقابت؟ چگونه انگیزه را در خود افزایش دهیم
زمانیکه فهمیدم که تمام فقدان انگیزه و خستگی من واقعا او را تحت تاثیر قرار میدهد، فهمیدم که زمان آن رسیدهاست که به ریشه آنچه واقعا اشتباه بود برسم، موضوعی که ما را به قدم ۲ هدایت میکند:
۲. دشمن واقعی خودتان را بشناسید (و اندک انرژیتان را روی آن متمرکز کنید)
در مسیر هر قهرمانی یک فرد یا چیزی وجود دارد که باید با آن مقابله کند. در مورد قهرمان ما Wesley، او مجبور بود با شاهزاده هامپردینک مبارزه کند تا عشق زندگیاش را نجات دهد. این یک عمل به او کمک کرد تا انرژی خود را برای حساسترین لحظه – زمانی که بالاخره با هامپردینک روبهرو میشود – حفظ کند.
در مورد موضوع خستگی شما، به احتمال زیاد دلیل ریشهای وجود دارد که باید در جهت بازیابی انگیزه شما شناسایی شود. مشخص کردن آن، مانع از این میشود که سعی کنید همه جنبههای زندگیتان را تغییر دهید، و موجب میشود شما فقط روی یک یا دو چیزی که واقعا موجب شده است در مورد همه چیز احساس بدی داشته باشد، تمرکز کنید.
وقتی واقعا احساس خستگی میکنید احتمال ان وجود دارد به صورت منفی بخشهای مختلفی از زندگی شما را تحت تاثیر قرار دهد پس ممکن است شناسایی دلیل ریشهای تمام سختیهایتان در ان لحظه غیرممکن به نظر برسد. من میدانم که من هم این احساس را داشتهام.
سلامتی من در بدترین شرایطی بود که تجربه کرده بودم، زندگی اجتماعیام در وضعیت بدی قرار داشت زیرا انرژی لازم برای تفریح یا برنامه چیدن را نداشتم، شغل من استرس زیادی به من وارد میکرد، مادری جدید بودن سخت بود و غیره.
پیشنهاد من برای پیدا کردن دلیل اصلی خستگیتان این است: یک بررسی اساسی بکنید. سه دلیل اول که فکر میکنید موجب خستگیتان شده است، چیست؟ اولین چیزهایی که به ذهنتان میرسند، چیستند؟ آنها را بنویسید.
اگر گیر کردهاید، همچنین میتوانید به هر کدام از موضوعات زیر از یک تا ده نمره بدهید (۱۰ حالت عالی و ۱ بدترین حالت)
- شغل
- خانواده
- دوستان
- پول
- رشد شخصی
- زندگی روحی
- سلامتی
- روابط عاشقانه
- تفریح
جنبههایی از زندگیتان که کمترین نمره را گرفتهاند در شناسایی دلیل اصلی خستگیتان کمک میکند.
از خودتان بپرسید، چرا ان جنبه نمره ۱ گرفته است؟ یک راه درک اینکه مشکل در چیست این است که تصور کنید در چه حالتی به ان جنبه، نمره ۱۰ میدادید. برای مثال، اگر به شغلتان نمره ۲ دهید، چه چیز میتواند نمره ۱۰ بگیرد؟ تا جایی که میتوانید با جزئیات برای خودتان توضیح دهید و با وضعیت موجودتان مقایسه کنید.
برای مثال، شاید شغل ۱۰ شما از راه دور باشد، در حالی که در شغل حاضرتان مجبورید سرکار بروید و مرتبا سفر کنید. این مورد پتانسیل آن را دارد که هر جنبهای از زندگیتان را تحت تاثیر قرار دهد، راهحل بخش بزرگی از مشکلات شما در به دست آوردن شغلی است که به شما اجازه میدهد در خانه کار کنید و مسافرت زیادی نیز نمیطلبد.
وقتی مطمئن شدید که مشکل در چیست، میتوانید شروع به دیدن مسیر راهحل کنید، که به قدم سوم ما را هدایت میکند:
۳. به یاد داشته باشید که قهرمان شمائید
Wesley به راحتی میتوانست نقش قربانی را بازی کند. در نهایت کار، او به معنای واقعی کلمه تا سر حد مرگ شکنجه شد و دردی غیرقابل تصور را تحمل کرد.
اما به جای اینکه روی انچه در گذشته برایش اتفاق افتاده بود تمرکز کند، بلافاصله بعد از برگشت به حیات، روی چیزی که برای به دست آوردن دختر موردعلاقهاش لازم بود، تمرکز کرد. برخلاف احساسات و اتفاقات آن لحظه، او به یاد آورد که قهرمان است.
وقتی ما خستهایم، تقصیر را بر گردن دیگران انداختن و احساس قربانی شدن توسط شرایطمان آسان است. من هم این شرایط را تجربه کردهام.
مسئلهای که وجود دارد این است که این کار انگیزهبخش نیست، زیرا مانع از نیرو گرفتن ما میشود و از نقطه نظر خلاقانه ما در ان شرایط جلوگیری میکند.
اگر هرچیزی در زندگی ما در حال تغییر است، همواره باید بدانیم که ما قهرمان داستان خودمان هستیم. برخلاف انچه شرایط ما بر ما تحمیل میکند، پاسخهای ما کاملا تحت مسئولیت خودمان هستند.
در مورد من، میدانستم که رفت و آمد و استرس ناشی از شغلم یکی از دلایل اصلی خستگی من بود. همچنین میدانستم که مشکلی در مورد سلامتی من وجود داشت اما هنوز هیچ پاسخ یا راهحلی نداشتم. ان چیزی که روشن بود این بود که اگر بر وضعیت خود اصرار میکردم، استرسی که داشتم بهبودیای نمییافت.
انچه من واقعا میخواستم انجام دهم، ترک کردن شغلم و شروع کار خودم از خانه بود. اما این کار به نظرم بسیار خودخواهانه میآمد. با اینکه همسرم به من گفت که شغلم را ترک کنم، به دلایلی، همچنان اجباری برای تبدیل خودم به قربانی زنده برای خانوادهمان احساس میکردم.
اما یک شب بعد از هفتهها چرت زدن در اتاق مادران در محیط کار برای به پایان رساندن روز، به ذهنم خطور کرد که من دلیل بدبختی خودم بودم.
من خودم را قانع ساخته بودم که همسرم چیزی که گفته بود را باور نداشت، و من باید به خاطر او در کارم میماندم؛ اما حقیقت این بود که من باید به خودم اجازه میدادم تا تغییراتی که برای شادتر بودنم لازم بود را به انجام برسانم. او این اجازه را به من داده بود! تنها چیزی که من را درگیر کرده بود…خودم بودم!
من باید خودم را نجات میدادم. همسرم نمیتوانست سلامت مرا بهتر کند. او نمیتوانست به جای من استعفا دهد. من باید این کار را به انجام میرساندم. از همسرم به عنوان بهانه استفاده میکردم زیرا باید اعتراف میکردم که به یک استراحت یا کمک نیاز داشتم، در ذهنم به ضعف اعتراف میکردم.
من از آسیبپذیر بودن و از او عشق و حمایت کاملش را خواستن و انتظار داشتن، در حالی که برای این کار تلاشی نمیکردم، میترسیدم. من با نقش قربانی شرایطم را بازی کردن و روی شمشیر ارزشمند خودم افتادن راحتتر بودم زیرا به گونهای در درون ذهنم احساس قویتر بودن میکردم.
این سوالات را جواب دهید:
- اگر با خودتان صادق هستید، تا کنون نقش قهرمان قصه خود را بازی کردهاید یا قربانی را؟
- اگر شما نقش قهرمان را دارید، بازی بعدی شما چیست؟
- برای چه چیزی پنهانی اجازه میخواهید تا خودتان را تایید کنید؟
مقاله مرتبط: تناسب اندام؛ نکاتی برای حفظ انگیزه
وقتی مسئولیت کامل برای شرایطتان و نجات خودتان را بر عهده گرفتید، کلید دیگری وجود دارد که به ان نیاز خواهید داشت:
۴. از دوستانتان کمک بپذیرید
قهرمان ما Wesley، وقتی دوستانش او را یافتند، تقریبا مرده بود و نمیتوانست راه برود، غذا بخورد یا سرش را بالا بگیرد. اگر دوستانش نبودند او همان جا میمرد. اما انها او را بلند کردند، Miracle Max را پیدا کردند، به دنبال چاره گشتند و او را روی پشتشان حمل کردند تا او دوباره بتواند روی پای خود بایستد.
داستان من متفاوت از این نیست. برای اینکه دوباره انگیزه خود را بازیابم و از خستگی نجات پیدا کنم نیاز داشتم تا بیشتر از همیشه بر همسرم تکیه کنم. همچنین به پزشک، مشاور و حمایت دوستان و خانوادهام نیاز داشتم.
لازم بود تا اصرارم بر سرسختی و به کمک نیاز نداشتن را کنار بگذارم. اما در نهایت روز، متوجه شدم که شادی و صداقت کاملم در مورد محدودیتهایم تنها راه به دست آوردن چیزی بود که واقعا میخواستم: خودم برگردم.
گاهی اوقات ضعف نشان دادن بزرگترین نشان قدرت است.
شما قهرمانید و در عین حال انسانید. هیچ کدام از ما نمیتوانیم به تنهایی از پس آن بربیاییم، و چنین انتظاری هم از ما نمیرود. وقتی از پا در آمدهاید، مهم است که از دیگران درخواست کمک بکنید و در حینی که راه خودتان برای برگشت به خود را میابید، به دنبال یک سیستم حمایتی باشید.
از نادیده گرفتن خستگیتان بپرهیزید
به یاد داشته باشید، خستگی برای همه ما گاها اتفاق میافتد. گاهی اوقات برای بازیابی انگیزهتان لازم است تغییر بزرگی در زندگیتان ایجاد کنید، همان طور که من این کار را کردم. اما گاهی اوقات این اتفاق به سادگی با عادتی جدید، مانند بستن کامپیوترتان، دور از دید گذاشتن تلفنتان و به خودتان فرصت استراحت دادن، حل میشود.
خستگی من شدید بود و من تغییرات اساسی در تمام زندگیام ایجاد کردم تا راه رهایی خود را پیدا کنم. ولی من بسیار باانگیزهتر، پرانرژیتر و شادتر هستم. اگر احساس میکنید تمام مسئولیتهایی که بر عهده شماست و تمام چیزهایی که فکر میکنید لازم است تا تغییر دهید، بسیار سنگین است، به یاد داشته باشید تا روی یک موردی که بزرگترین تاثیر را خواهد گذاشت تمرکز کنید.
این مورد درباره من ترک کردن شغل تمام وقتم بود. و این کار، بعد از ماهها استرس کشیدن راجع به ان، با گفت و گویی ۱۰ دقیقهای با مدیرم انجام شد. و بلافاصله بعد از انجام دادن این کار احساس کردم باانگیزهترم و رها شدهام.
انرژی پرارزشتان را تنها برای انجام دادن چیزهایی که واقعا در حال حاضر مهم است حفظ کنید و انگیزه شما زودتر از انچه انتظار داشتید، شروع به بازگشتن خواهد کرد.
و شاید، فقط شاید، تمام چیزی که شما در اخر روز نیاز دارید، مقداری خوراکی و فیلمی دهه هشتادی روی کاناپه دیدن است.