انتشار این مقاله


چگونه زندگی بهتر می‌شود؛ الهام

برای جذب کردن چیزی، باید ذهنتان در وضعیت آرامی از انتظار قرار داشته باشد.

فصل بیستم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews

الهام

هرچند وقت یکبار این اتفاق برای شما رخ می‌دهد؟

سعی می‌کنید تا چیزی را که در سخنرانی می‌گویید بسنجید و یا تعجب می‌کنید که کجا باید به دنبال فایل‌های گم شده باشید. درحالیکه نشسته‌اید سعی نمی‌کنید که پاسخ مسئله را پیدا کنید اما ناگهان پاسخ به ذهنتان می‌رسد! و یا شاید هفته‌ها به دنبال این بوده‌اید که برای تولد مادرتان چه هدیه‌ای بخرید. در حمام مشغول شست و شوی خود هستید اما یکدفعه بهترین راه حل به ذهنتان خطور می‌کند!

چنین راه حل‌هایی از ضمیر ناخودآگاه شما برمی‌خیزند. ما قبلا به این مسئله پرداخته بودیم. ضمیرناخودآگاه تنها زمانی وارد کار می‌شود که ما ‌در آرامش قرار داشته باشیم. درواقع باید آرام باشیم تا کاری صورت پذیرد.

این وظیفه‌ی ضمیر خودآگاه می‌باشد که مسئله را مطرح کند تا هدفی تعیین شود به علاوه ضمیرخودآگاه محدودیت‌هایی نیز دارد.

همه‌ی ما کاملا پذیرای راهنمایی‌ها و الهامات درونی خود هستیم. همه‌ی ما می‌توانیم از منبعی فراتر از خود طالب کمک باشیم. بستگی دارد چه نامی بر این کمک کننده نام نهید. یقینا عقل بی‌نهایت نیست و باید با جدیت دنباله‌رو اهداف خود باشید و گوش فرا دهید. ارتباطات درونی مانند ارتباط معمول بین افراد است. برای کمک گرفتن باید طالب آن باشید.

ضمیر درونی

فرض کنید من می‌خواستم به ایستگاه قطار بروم و به شما در خیابان بگویم: “می‌توانید به من بگویید کدام مسیر به ایستگاه قطار می‌رسد؟ در واقع من مسیر را می‌دانم و قبلا مسیر را با موفقیت پیدا کرده‌ام و دلایل خوبی برای خودم دارم که چرا هنوز این‌جا هستم و آن‌جا نیستم. درواقع نیازی به کمک هیچ‌کس ندارم اما کنجکاو هستم تا بدانم آیا شما هم به اندازه‌ی من در این مورد اطلاع دارید یا خیر. در واقع من کار درستی انجام می‌دهم و خودم می‌توانم راهم را پیدا کنم. می‌توانید کمکم کنید تا به ایستگاه قطار بروم؟”
“احتمالا نه”

من تمامی کارهایم را توجیه می‌کنم. من پیش از این تمام پاسخ‌ها را می‌دانستم پس الان گوش نمی‌کنم. اگر من سه روز به دنبال خیابان‌ها می‌گشتم و تشنه و خسته به سمت شما می‌آمدم و می‌پرسیدم: “چطور باید به ایستگاه قطار بروم؟” اکنون من تشنه‌ی اطلاعات هستم. هیچ عذر و بهانه‌ای ندارم. من نگران نیستم. شما در مورد من چه فکری می‌کنید؟ ضمیر من پاسخم را نمی‌دهد. من در شرایط کاملا بحرانی قرار دارم. حالا من گوش می‌کنم و شما به من اطلاعات می‌دهید.

در زندگی روزانه‌، ما تنها زمانی قادر هستیم تا اطلاعات را دریافت کنیم که آماده‌ و پذیرای دریافت آن باشیم. به همین دلیل است که این کمک با اشتیاق درونی دریافت می‌شود.

ساده‌ترین راه برای الهام گرفتن شاد بودن، حق شناس بودن و سپاسگزار بودن است. این اتفاق در جریان زندگی رخ می‌دهد: وقتی که ایده‌ای به ذهنتان خطور می‌کند، زمانی است که به آن احتیاج دارید.

مسدود کردن دریافت کمک و الهام، با آشفتگی، عصبانیت و افسرده بودن میسر است؛ درحالی که در مورد با همه چیز بحث و دعوا می‌کنیم و اصرار بر این داریم که کار دنیا اشتباه است، وقتی که سرشار از عذر و بهانه‌ می‌شویم، ذهن ما به قدری آشفته می‌شود که حتی قادر نیست تا در آن بین کمک را نیز تشخیص دهد.

مخلص کلام

فرقی نمی‌کند که شما مسیحی، مسلمان، بودایی، علم‌گرا، منکر خدا و یا کمونیست باشید؛ هرکسی که می‌خواهید باشید. می‌توانید درخواست کمک کنید و این کمک به شما می‌رسد.

آیا من از آسمان صدایی خواهم شنید؟

زمانی که غرق در اندیشه هستید، بهترین روش برای شما این است که بگویید: “لطفا مرحله‌ی بعدی را به من نشان بده!” اگر به اندازه‌ی کافی متواضع و آماده‎ی دریافت باشید که بگویید: “فقط به من نشان بده امروز باید چه کار کنم” و فردا هم همین کمک را بخواهید، می‌توانید راه خروج از بحران و آشفتگی‌ها را دریابید.

فرض می‌کنیم که شما ورشکسته شده‌اید، شغلتان را دست داده‌اید، گرسنه هستید، ماشین شما فروخته شده و یا اخراج شده‌اید. هیچ راه نجاتی پیدا نمی‌کنید و تصمیم می‌گیرید که از راهنما و هدایت الهی کمک بگیرید.

اکنون برای شما بهترین راهکار ممکن این می‌باشد که جایزه‌ی ۵۰ میلیون دلاری لاتاری را برنده شوید. اما ممکن است به شیوه‌های دیگری نیز راه نجاتی پیدا کنید. کمک به این معنا نیست که همه چیز برای ما همانطوری که خواهد بود که می‌خواهیم.

بپرسید تا به شما نشان داده شود. اما این کار به صورت ندایی از آسمان نخواهد بود! ممکن است از طریق یک دوستی باشد که به شما تلفن می‌زند و پیشنهادهای مفیدی به شما می‌دهد. می‌تواند به این صورت باشد که به سمت کتاب و یا مجله‌ای بروید. می‌تواند به این صورت باشد که بدون هیچ دلیلی تلوزیون را روشن کرده و کانالی را که هرگز تماشا نمی‌کردید انتخاب کنید و تبلیغاتی ببینید که هرگز ندیده بودید!

ما اغلب اوقات کمک دریافت می‌کنیم اما هرگز آن را تشخیص نمی‌دهیم و به همین دلیل می‌گوییم این الهام الهی نبوده درواقع دوست قدیمی‌ام بود که ناگهان سر راهم قرار گرفت! درواقع دوست من بخشی از این فرآیند معجزه آسا بوده است.

مخلص کلام

در صورتیکه فقط بخواهیم، کمک و راهنمایی دریافت خواهیم کرد. اگر در این مسیر همواره سپاسگزار باشیم، کمک و راهنمایی‌های هرچه بیشتری دریافت خواهیم کرد.

پیدا کردن کیفتان و پیدا کردن جواب‌ها!

هرچند وقت یکبار چیزی را گم می‌کنید؟ کلیدهایتان، کیف پولتان، تلفن همراهتان و…  با نا امیدی دنبال آن‌ها می‌گردید. درنهایت تسلیم می‌شوید به خود می‌گویید: “اگر از جست و جو کردن آن‌ها دست بکشم حتما آن‌ها را خواهم یافت”

جست و جوی ناامیدانه را رها می‌کنید و کلیدهایتان را پیدا می‌کنید. سپس در عرض یک دقیقه و بدون هیچ دلیلی تصمیم می‌گیرید تا پارچه‌ی روی مبل را عوض کنید. مشاهده می‌کنید که آن‌جا زیر دسته‌ کیف پول شما قرار دارد!

راز یافتن راه حل‌ها در زندگی بسیار شبیه به پیداکردن کیف پول شما است. به خودتان می‌گویید: “می‌خواهم آن را پیدا کنم” و بعد آن را پیدا خواهید کرد.

نیاز داشتن کمکی نمی‌کند!

خواستن درواقع بخش مهمی از این فرآیند است اما این نوعِ آرامی از خواستن است نه نوع ناامیدکننده از آن که زندگی من را به پیش ببرد.

در این‌جا یک تفاوت بارزی وجود دارد. احساس نیاز کاملا متفاوت است با احساس خواستن. نیاز، بیشتر شبیه به ناامیدی است. وقتی نیاز به چیزی دارید، توجه شما بیشتر به سمت چیزی است که آن را ندارید. هنگامی که بر چیزی که ندارید تمرکز می‌کنید، به نداشتن آن ادامه خواهید داد.

خواستن در اکثر موارد یک انتظار شاد است. وقتی که چیزی را می‌خواهید بر روی آنچه خواهید داشت متمرکز می‌شوید؛ به همین علت است که آن ‌را بدست می‌آورید.

ترانه نویس‌ها و مخترع‌ها می‌گویند: “این ایده ناگهان به ذهنم رسید.” شاید شما فکر کرده‌اید چرا فکرهای جالب به ذهن من نمی‌رسند؟! من هم دوست دارم تا چیزی را اختراع کنم! من هم می‌خواهم یک ترانه‌ی خوب بنویسم! وقتی که به راستی طالب الهام باشید، آن به ذهنتان خطور می‌کند.

کارول کینگ، خواننده و ترانه نویس، بیش از ۱۰۰ ترانه‌ی موفق نوشته است. کارول می‌گوید: “وقتی که کاملا آماده باشم فقط از مسیر فرعی دور می‌شوم و همه چیز آنطور که باید اتفاق می‌افتد. آقای پال مککارتنی، نویسنده‌ی اکثر آهنگ‌های پاپ ضبط شده گفته است که ملودی Yesterday در خواب به ذهن او رسیده است. شما می‌گویید: “چه آدم خوش شانسی! او می‌خوابد و وقتی از خواب بیدار می‌شود معروف‌ترین آهنگ تاریخ را می‌نویسد. من هم می‌خواهم این کار را انجام دهم.” چیزهای بیشتری در این میان وجود دارد. در این‌جا مردی وجود دارد که هر لحظه‌ی بیداری او به نوشتن آهنگی زیبا اختصاص یافته است. او تمام زندگی خود را صرف کنار هم گذاشتن و جدا کردن عبارات و ملودی‌ها کرده است. وقتی که اینقدر کار خود را دوست داشته باشید و زمانی که از ناخودآگاه خود کمک بخواهید جواب می‌گیرید.

نیمه‌ی دیگر داستان این است که پال ماه‌ها زمان صرف نوشتن اشعار می‌کند. پس گاهی لازم است تا شما کاری انجام دهید.

مخلص کلام

راز پیدا کردن راه حل‌های خلاق، راه حل‌های مالی و روابط، دو قسمتی می‌باشد. باید آن را بخواهید و ذهن شما باید در وضعیت آرامی از انتظار قرار داشته باشد.

چگونه کسب تمامی اطلاعات این احساسات به معنویت نسبت داده می‌شود؟

کاملا معنویت را اثبات می‌کند؛ اثبات می‌کند که چرا آموزه‌های معنوی در زیر ساخت خود دارای عشق و احساس‌ هستند. فرقی نمی‌کند که شما هندی، سیک، تائو، مسیحی، مسلمان و یا یهودی باشید، شما در حقیقت باورهای معنوی خود را می‌پذیرید به طوری که همیشه تا جای ممکن احساس خوبی دارید. ممکن است بگویید: “اما من فردی معنوی نیستم!”

اگر شما از دیدن بچه‌ای که در خواب است لذت می‌برید، اگر با دیدن منظره‌ای از کوهستان متحیر می‌گردید، اگر تابحال با دیدن فیل یا مرغ مگس‌خوار از خود بی خود می‌شوید، اگر از پارو زدن در قایق لذت می‌برید و از دیدن چشم‌های سگ، گرگ و یا نهنگ لذت را می‌برید، شما فردی معنوی هستید!

نیروی زندگی نهفته در الماس، نیروی زندگی که در درخت بلوط و یا بچه گربه وجود دارد مانند نیروی زندگی است که از من و شما عبور می‌کند. نمی‌توانید منکر معنوی بودن خود باشید. دنیا از طریق شما جریان پیدا می‌کند. روح در درون شما قرار دارد.

آرامش اولیه که مهمترین موضوع می‌باشد، چیزی است که با روح انسان‌ها همجوار است. وقتی که انسان‌ها ارتباط خود را با دنیا و تمام قدرت‌های مربوط به کائنات درمی‌یابند، وقتی که در مرکز دنیا قرار داشته و روح بزرگ را درک می‌کنند، می‌دانند که مرکز درواقع همه‌جا حضور دارد چه بسا در وجود تک تکِ ماها!

(به نقل از Elk، سرخپوست حکیم و مقدس)-

پاراماهانسا یوگاناندا در کتاب باستانی‌اش (زندگی‌نامه‌ی یک مرتاض هندی) داستان تحقیق خود را از یک معلم مذهبی هندی می‌نویسد. تحقیق او در سن ۱۲ سالگی آغاز شد. او هزاران مایل در هندوستان سفر کرده و در آخر استادش را پیدا می‌کند که در همسایگی‌ او زندگی می‌کند.

داستان یوگاناندا داستان ما انسان‌هاست. ما می‌خواهیم به قدرت دنیا متصل شویم. به گروه‌ها ملحق می‌شویم، سمینار برگزار می‌کنیم و ارتفاع کوه‌ تپت را اندازه‌ می‌گیریم، از کلیسای جامع و زیارتگاه‌ها دیدن می‌کنیم اما درواقع نیازی نیست که به جایی برویم.

احتیاجی نیست که اتاق خود را ترک کنید. پشت میز خود بنشینید و گوش کنید. حتی گوش نکنید و منتظر بمانید. ساکت باشید، بی حرکت و تنها. دنیا آزادانه خودش را به شما پیشکش می‌کند و نقاب از چهره برمی‌دارد. هیچ راهی وجود ندارد، درنهایت به شما خواهد رسید.

کافکا-

مخلص کلام

شما جدا از هیچ چیز نیستید. لازم نیست تا جایی بروید و قدرت کائنات را بیابید. خواهید دید که در آخر قدرت دنیا را با احساسی متفاوت پیدا خواهید کرد.

پونه تیزفهم


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید