انتشار این مقاله


شش اشتباه فکری که افراد بدون اعتماد به نفس مرتکب می‌شوند

بعضی از این‌ها الگوهای ظریفی هستند، اما وقتی از آن‌ها آگاه شوید، متوجه خواهید شد که مکرراً انجامشان می‌دهید.

بعضی از این‌ها الگوهای ظریفی هستند، اما وقتی از آن‌ها آگاه شوید، متوجه خواهید شد که مکرراً انجامشان می‌دهید.

۱. این طور نپندارید که وقتی بقیه نظراتشان را مطرح می‌کنند، به این معناست که انتظار جایگزین (مثلاً نظرات شما) را ندارند.

مدیر پروژه‌ی من در یک ملک سرمایه‌گذاری که در حال بازسازی آن هستم، اخیراً تصویری از یک رنگ نقاشی برایم فرستاد که فکر می‌کرد برای نمای بیرون خانه آن را دوست داشته باشم. رنگ خاکستری کبود و فکر اولیه‌ی من “باشه خوبه” بود. او فکر می‌کرد که من نیاز دارم این رنگ، یا چیزی بسیار شبیه به آن را انتخاب کنم. در واقع، این نتیجه‌گیری‌ای بود که من ذهناً به آن رسیدم. هیچ چیز جلوی من را نگرفته بود که بروم و درباره‌ی رنگ‌های دیگر بررسی کنم، و هیچ شواهدی مبنی بر این که او از این کار عصبانی، نا امید و بی‌اشتیاق شود وجود نداشت.

شاید شما هم دچار این مسئله شده باشید. این طور فرض می‌کنید که بقیه بازخورد شما را نمی‌خواهند یا باید درون یک جعبه مخصوص بمانید که (شما فکر می‌کنید) به شما داده‌اند. ارائه‌ی ایده تلاش ذهنی شایانی را می‌طلبد. وقتی مردم خوشان را نسبتاً تأمین ببینند، اغلب با روی باز با دیدگاه‌های تازه برخورد می‌کنند و متمایلند تا آن‌ها را بشنوند.

۲. این طور نپندارید که اگر بقیه از شما حمایت نکردند، به‌خاطر این است که به شما اهمیت نمی‌دهند یا شما لایق اهمیت نیستید.

در زندگی پرمشغله‌ی امروزی دنبال کردن همه‌ی آن کار که مردم گفته‌اند انجام می‌دهند، خودش یک مسئله است. اگر چنین به نظر می‌رسد که کسی که به او اهمیت می‌دهید، شما را فراموش کرده، یا از شما حمایت نمی‌کند. شاید به این معنا نباشد که دیگر به شما اهمیت نمی‌دهند. شاید آن‌ها خود را غرق کار کرده باشند، شاید سرشان خیلی شلوغ باشد، یا شاید حتی فشاری را تجربه می‌کنند که شما از آن خبر ندارید. برخی اوقات دلیل این که مردم غیب می‌شوند، در رابطه با افسردگی یا ناخوشی روانی آن‌هاست. بسیار معمول است که مردم نسبت به این احساسات خجالت‌زده شده و با دور شدن از جمع‌ها واکنش نشان دهند. وقتی این اتفاق می‌افتد، مردم معمولاً زمانی که قادر به پیروی از قالب زمانی نشان داده شده نباشند، از ارتباط‌گیری شفاف بازمی‌مانند. اگر در معرض عدم اعتماد به نفس هستید، به جای این که این مسئله را مشکل آن‌ها بدانید، آن را شخصی‎سازی می‌کنید. تلاش نکنید که به زور خودتان را در انتهای لیست اولویت‌های دیگران قرار دهید.

۳. این طور نپندارید که چه چیزی برای دیگران مسئله‌ی مهمی خواهد بود یا نخواهد بود.

افراد بدون اعتماد به نفس اگر قرار باشد برنامه‌ای یا نظری را تغییر دهند دچار استرس می‌شوند. شاید این فکر خوره‌ی مغزتان بشود که شاید فرد/افرادی از من عصبانی شوند. وقتی برای کسی دردسر شوید، تعیین مقیاس سخت می‌شود. ولی اوقاتی وجود دارد که شما فکر می‌کنید مزاحم کسی هستید، در حالی که او چنین فکری نمی‌کند. برعکس، زمان‌هایی هم وجود دارد که شما روی اعصاب کسی راه می‌روید بدون این که متوجه آن باشید. این را در ذهن داشته باشید که حدس زدن دیدگاه‌های دیگران بسیار دشوار است. قطعاً اوقاتی وجود دارد که کسی دیگر می‌خواند برنامه را عوض کند و این تغییر برای من بهتر است. یا، شاید شما باعث ایجاد یک نگرانی شوید که بقیه‌ی افراد را تهدید می‌کند؛ آن‌ها به این نگرانی شاید فکر نکرده باشند و از این یادآوری قدردان خواند بود.

۴. این طور نپندارید که تصحیح یک مشکل تلاش عظیمی می‌خواهد.

مردم اغلب در مشکلاتی که بزرگ به نظر می‌آید گیر می‌کنند. در واقع، شاید شما قادر به اعمال تغییرات کوچکی باشید که ماهیت مشکل را به طور قابل توجهی عوض نماید. برای مثال، شما می‌تواند بهبود کار تیمی خود را با یک کامنت مثبت در هر ملاقات شروع کنید. راه‌حل‌هایی که مشکلی را تنها یک درصد بهتر می‌کنند، تأثیر بزرگی دارند. وقتی تغییرات کوچک را آغاز می‌نمایید، این کار می‌تواند چشمان شما را به تغییرات سهل دیگر یا کمترین میزان تلاش باز کند.

این الگوی مشکل در سطح روابط نیز رخ می‌دهد. برای مثال، همسر شما از شما می‌خواهد بیشتر کمک کنید و شما فکر می‌کنید که او در هیچ سطحی راضی نخواهد شد. خشنودی از یک رابطه بسیار بر پایه‌ی احساسات است. وقتی شما در یک رابطه به طور کل خوشحال هستید، چیزهای کوچک زیاد آزار نمی‌دهند. ولی وقتی در کل خوشحال نیستیم، هر چیزی می‌تواند تحریک‌کننده باشد. میزان کمی تلاش می‌تواند به طور کامل تون احساسی را در رابطه عوض کند و آن را در یک مسیر بسیار بهتر قرار دهد.

۵. این طور نپندارید که بقیه می‌دانند شما چقدر دوستشان دارید.

افرادی در گذشته‌ی من وجود دارند که من مرتباً فکر می‌کردم نقش مخصوصی در زندگیم دارند. به همین ترتیب، عده‌ی زیادی هم بودند که هر روز با آن‌ها سر و کار داشتم که به اشکالی بسیار هم برایم لذت‌بخش بود. مثلاً، همکارانی که همکاری با آن‌ها را دوست داشتم یا افرادی که فقط از کارشان خوشم می‌آمد. این اتفاق حتی در سیستم خدمات به مشتریان هم پیش می‌آید. مثل زمان‌هایی که از پستچی، کارمند بانک یا صاحب سوپرمارکت خوشتان بیاید. به آن‌ها اجازه دهید بدانند چه نقش مثبتی در زندگی شما دارند. می‌توانید این کار را طوری انجام دهید که کسی هم حساس نشود؛ مثلاً اشاره کنید که “من به خاطر کارکنانش همیشه از این مغازه خرید می‌کنم”.

بعضی وقت‌ها ما روابط غیر رسمی با همکارانمان داریم که آن‌ها نمی‌دانند ما از آن خوشمان می‌آید و متمایل به همکاری بیشتر هستیم. همین الگو می‌تواند درباره‌ی دوستانِ دوستانمان هم صادق باشد.

۶. این طور نپندارید که بقیه می‌دانند که شما چه می‌دانید.

این نقطه را قبلاً ذکر کرده‌ام، ولی یکی از مهم‌ترین‌هاست. اگر به هر سطحی از سندرم ایمپاستر دچار هستید، احتمال دارد این گونه فکر کنید که هر چیزی که شما می‌دانید عادی است و همه می‌دانند. داشتن این پندار می‌تواند به این منجر شود که شما ایده‌هایتان را به اشتراک نگذارید و بنابراین بقیه ارزش شما را نخواهند فهمید.

فرض کردن این که هر چیزی را که شما می‌دانید، همه می‌دانند، می‌تواند به این معنا هم باشد که ارتباط کافی برقرار نمی‌کنید؛ این کار می‌تواند دیگران را به اشتباه بیاندازد و آن‌ها برای مقصود شما عمل نخواهند کرد. اگر فکر می‌کنید که گفته‌ی شما کمترین شانسی برای مفید بودن دارد، صحبت کنید. لازم نیست ۱۰۰ درصد مطمئن باشید. همین که بالای ۵۰ درصد شانس مفید بودن داشته باشید، اظهار نظر کنید.

برای غلبه بر اعتماد به نفس پائین می‌توانید بقیه‌ی مقالات ما را در این باره مطالعه کنید:
علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید