انتشار این مقاله


سایه کارل یونگ: نیمه تاریک شخصیت ما واقعی است

سایه یک بخش پنهان و سرکوب‌شده از شخصیت ماست.

حتا اگر روان‌شناسی هم نخوانده باشید، قطعاً نام «زیگموند فروید» و «کارل یونگ» به گوش‌تان خورده است. فروید را که همه می‌شناسند، اما کارل یونگ نیز یکی دیگر از نام‌های بزرگ در عرصه‌ی روان‌شناسی بالینی است. یونگ در طول فعالیت خود ما را با مفهوم «آرکی‌تایپ» یا «کهن‌الگو» آشنا کرد، و نظریه‌ای هم به نام «هم‌زمانی» ارائه نمود. ما در صحبت امروز خود بر روی مفهوم اول یا آرکی‌‌تایپ تمرکز خواهیم داشت. آرکی‌تایپ‌ها یا کهن‌الگوها همان عناصری هستند که به ناخودآگاه ذهن ما شکل می‌دهند. یکی از آرکی‌تایپ‌ها «سایه» نام دارد. علی‌رغم این که ما اغلب سایه یا نیمه تاریک خود را کتمان می‌کنیم، و یا شاید هم اصلاً از وجود آن اطلاع نداریم، اما اگر روزی‌‌روزگاری با یک فرد خودشیفته هم‌صحبت شویم؛ خواهیم دید که سایه کارل یونگ کم‌کم تمام وجود ما را فرا می‌گیرد. حال این سایه یا نیمه تاریک چیست و چه ارتباطی به این خودشیفته‌ها دارد؟

کارل یونگ «سایه» را در قالب تمام چیزهایی تعریف می‌کند که ما دوست نداریم آن‌ها را در مورد خودمان بپذیریم. سایه یک بخش پنهان و سرکوب‌شده از شخصیت ماست، که ما همواره به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه وجود آن را انکار کرده، و همیشه هم در این باره احساس گناه می‌کنیم. اما متأسفانه نیمه تاریک دیر یا زود چهره‌ی زشت خود را پدیدار می‌سازد، و فرقی هم ندارد که ما چقدر در سرکوب نمودن آن تلاش کنیم. یکی از موقعیت‌هایی که سایه کارل یونگ در آن به شکل اجتناب‌ناپذیری خود را آشکار می‌سازد، هنگامی است که با یک فرد خودشیفته وارد رابطه بشویم.

داشتن رابطه‌ی دوستانه و یا رابطه‌ی نزدیک‌تر با افراد خودشیفته، در آغاز کار همیشه شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد؛ چرا که خودشیفتگان به معنای واقعی کلمه، هر کاری را که لازم باشد برای جلب کردن توجه ما انجام می‌دهند. آن‌ها در برخورد اول افرادی جنتلمن (!)، اغواگر، عاشق، ملاحظه‌گر، دل‌پذیر، بذله‌گو، باحال و مهربان به نظر می‌رسند. دیر یا زود، ما به این نتیجه خواهیم رسید که این آدم همان «شاهزاده‌ی سوار بر اسب سفید» رویاهای ما است (کاری به جنسیت شاهزاده نداریم). اما بدی ماجرا این است که دوران طلایی رابطه‌ی عاشقانه با یک فرد خودشیفته، هرگز به درازا نمی‌‎کشد. در واقع، این دوره به شکلی کاملاً ناگهانی محو شده، و یک‌شبه جای خود را به دوره‌ی دیگری می‌دهد که تاریک‌تر از آستانه‌ی تصور است.

این را هم بخوانید: اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال شخصیت ضداجتماعی چه تفاوتی با هم دارند؟

چرا این‌چنین می‌شود؟ یکی از دلایل سقوط از عرش به فرش، این است که ما اغلب دوست داریم به افراد خودشیفته نزدیک شده و رابطه‌ی عاطفی‌تری با آن‌ها برقرار کنیم. به همین منظور، ما شروع می‌کنیم به باز کردن زخم‌های کهنه‌ی این افراد، و تلاش می‌کنیم که تا جایی که از دست‌مان برمی‌آید در حل مشکلات‌شان یاری‌گر باشیم. اما این برای آن‌ها اصلاً خوب نیست. خودشیفته‌ها دوست ندارند که از سوی دیگران تجزیه و تحلیل شده، و یا «آسیب‌پذیر» و «ناکامل» تلقی گردند. به همین خاطر است که آن‌ها شروع می‌کنند به عقب کشیدن. دیگر تماس‌های‌مان را جواب نمی‌دهند، به ما کم‌توجهی می‌کنند، تمایلی به صحبت نشان نداده و رفته‌رفته سردتر می‌شوند. و این «شاهزاده‌ی سوار بر است سفید» به یک‌باره جای خود را به «شوالیه‌ی تاریکی» می‌دهد. ولی ماجرا در این نقطه به پایان نمی‌رسد.

چنین رفتاری از سوی فرد خودشیفته باعث می‌شود که ما احساس کنیم با احساسات‌مان بازی شده است و از جانب دیگری طرد شده‌ایم. این باعث ایجاد احساس ناامنی و غم و اندوه می‌شود. ما دوست نداریم آن‌ها ما را ترک کنند، و هر کاری که در توانایی‌مان است انجام می‌دهیم تا دوباره به این آدم‌ها نزدیک شویم.

این را هم بخوانید: چگونه با سوء رفتار در افراد خودشیفته کنار بیاییم؟

مشکل جایی است که فرد خودشیفته دیگر تمایلی به ابراز توجه به تلاش‌های ما ندارد و آن را حرکتی پوچ و بی‌ارزش به حساب می‌آورد. و در این نقطه است که از دید ما، آن‌ها به آدم‌هایی بسیار بدجنس، شیطان‌صفت، مجازات‌گر و رهاگر تبدیل می‌شوند. ما هر چه بیش‌تر تلاش می‌کنیم، آن‌ها هم به همان اندازه بر سرمان می‌کوبند. چیزی که تا چند روز قبل یک رابطه‌ی دوستانه و حتا عاشقانه به حساب می‌آمد، ناگهان به بازی قدرت تبدیل می‌شود. از آن‌جایی که خودشیفته‌ها برای دفاع کردن از خود پروایی ندارند، ما هم تمام سلاح‌های خود را آماده می‌کنیم تا به مصاف با این اهریمنان برویم!

این‌جاست که متوجه می‌شویم در گردابی از تنفر و ناامیدی گیر افتاده‌ایم، و پاسخی که فرد خودشیفته در ما برانگیخته، واقعاً تاریک و ترسناک است. همین باعث می‌شود از خودمان نیز تنفر پیدا کرده و با خود بگوییم «چطور شد که من چنین کاری کردم؟ من این‌طوری نبودم».

نه این خود واقعی ما نیستیم، بلکه سایه یا نیمه تاریک ما است که تنها در موقعیت مرگ و زندگی بیدار می‌شود. داشتن رابطه با فرد خودشیفته یک موقعیت مرگ و زندگی است. این رابطه ویرانگر بوده و ما در آن با چالشی برای بقا مواجه می‌شویم، موقعیتی که حتا سلامت روان را نیز می‌تواند به چالش بکشد.

خودشیفته‌ها دقیقاً می‌دانند که برای ناراحت کردن بقیه باید کدام کلیدها را فشار دهند. آن‌ها می‌دانند که چگونه باید به دیگران اجر و قرب داده، و یک لحظه بعد آن‌ها را با خاک یکسان کنند. آن‌ها در دست به سر کردن دیگران تبحر دارند، و همین بازی بالا و پایین رفتن است که آتش خودشیفته‌ها را تأمین می‌کند.

اما این بازی هم از نظر جسمی و هم از نظر عاطفی برای ما گران تمام خواهد شد. آن‌ها یک لحظه شما را بر روی سر خود گذاشته و حلوا حلوا می‌کنند، اما لحظه‌ی دیگر به قعر چاه پرت‌تان خواهند کرد! این چرخه چندین بار تکرار خواهد شد. هرچقدر هم که پوست‌کلفت باشید، بالأخره در برهه‌ای از زمان وا داده و منفجر می‌شوید! ما پس از این انفجار اغلب احساس شرم، گناه، تنفر از خود، خشم، اضطراب، زبونی و حسادت می‌کنیم.

از آن‌جایی که همیشه یاد گرفته‌ایم سایه را پنهان کنیم، وقتی که خود را بروز می‌دهد از کنترل کردن آن عاجز می‌شویم. و این سایه است که کنترل ما را به دست می‌گیرد. اما سایه کارل یونگ این‌قدرها هم پلید نیست.

انسان‌ها احساسات مثبت و منفی گوناگونی را در طول زندگی خود تجربه می‌کنند. شخصیت ما هم یک روی مثبت و یک روی منفی دارد. و ما اصرار داریم که این روی منفی وجود ندارد. چون همیشه به ما گفته‌اند که احساسات منفی را نباید بروز داد و مقبول جامعه نیست، ما گاهی آن‌قدر این هیجانات را نادیده می‌گیریم تا به کل سرکوب شوند. این سرکوبی باعث نمی‌شود هیجانات منفی ترک‌مان کنند، بلکه آن پایین‌ها باقی مانده و از درون ما را در خود فرو می‌کشند.

هیجان مثبت و هیجان منفی مانند دو روی یک سکه هستند. بنابراین، وانمود کردن به این که روی دیگری وجود ندارد، کاملاً بیهوده است. یکی از جوانب مثبت دوستی با یک فرد خودشیفته، این است که او این سایه را در ما بیدار می‌کند. و ما هر گاه متوجه شویم که نیمه‌ی دیگری هم داریم، یاد خواهیم گرفت که چگونه آن را قبول کرده و به شکل سازنده‌ای به خارج عرضه کنیم.


توصیح تصویر شاخص

دارت ویدر (Darth Vader) یک فرمانده شیطان‌صفت در مجموعه‌ی «جنگ ستارگان» است، که از لرد خبیث سیت (Sith) پیروی کرده، و از نیروی تاریک بهره می‌برد. ?

میلاد شیرولیلو


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید