آنچه میخوانید، و خواهید خواند، ترجمهی فصل نهایی کتاب منطق جان استوارت میل، مبانی منطقی علوم اخلاقی، میباشد
این سؤال که آیا قوانین علیت بر همان سبیل که بر سایر پدیدهها اعمال میشود، به اعمال انسان نیز اعمال میگردد، جدال معروف در باب آزادی اراده است که حداقل از زمان پلاگیوس، موجب شروع جبههبندیها در هر دو جهان فلسفی و مذهبی شده است. نظریه مؤید که معمولاً دکترین جبر نامیده میشود اعلام میدارد که اراده و اعمال انسان از روی جبر و غیرقابلاجتناب هستند. در جبهه مخالف، بحث از این است که اراده مثل سایر پدیدهها توسط سوابق، مقدر نیست، بلکه این خود اراده است که سرنوشت خویش را در دست دارد. به زبان منطق، خواستهای ما معلول علتها نیستند یا حداقل علتی ندارند که به طور یکنواخت و مطلق از آن پیروی نمایند.
من به اندازهی کافی تبیین کردهام که از نظر من، دیدگاه اول درست است، ولی اصطلاحات گمراهکنندهای که با آن بیان میشود یا روش تیره و تاری که با آن درک میگردد، هم راه پذیرشش را سد میکند، و هم وقتی پذیرفته شد تأثیر آن را منحرف میسازد. نظریهی متافیزیکی ارادهی آزاد به همان طریق که فلاسفه آن را در پیش گرفتهاند (از نظر کاربردی، با درجهای کم و بیش بین همهی انسانها مشترک است، به هیچ طریقی با نظریهی مقابلش ناسازگار نیست) ابداع شد؛ چون جایگزین مفروض برای پذیرش این که اعمال انسان جبری هستند با خودآگاهی غریزی هرکسی متناقض تلقی میشد. همچنین برای غرور انسانها تحقیرآمیز بود و حتی ذات اخلاقی انسان را تنزل میداد. من هم انکار نمیکنم که برخی اوقات نسبتهایی به رهنامه جبر داده میشود. سوءبرداشتهایی که نشان خواهم داد از کجا منشأ میگیرند، متأسفانه منحصر به مخالفان این رهنامه نیست، بلکه توسط اکثر قریب به اتفاق طرفداران جبر، به آن وصله شده است.
۲. درستش این است؛ دکترینی که جبر فلسفی نامیده میشود به سادگیِ این تعریف است: اگر همهی انگیزههایی را که در ذهن فرد است داشته باشیم و به همین ترتیب، از شخصیت و سرشت او آگاه باشیم، شاید کنش او بدون هیچ اشتباهی قابل استنباط باشد. یعنی اگر شناخت ما کامل باشد و همهی محرِّکات عمل فرد را بدانیم، به اندازهی قطعیت هر رخداد فیزیکی، عمل او را هم میتوانیم پیشگویی کنیم. این گزاره صرفاً تفسیری از یک تجربهی همگانی است؛ بیانی در قالب کلمات از چیزی که همهی ما با آن قانع میشویم. هیچ کس نمیتواند ادعا کند که شرایط یک مورد و شخصیت اشخاص مختلف مرتبط با آن را به طور کامل میداند و از پیشگویی کنش آنها سر باز میزند. هر درجهای از تردید که در دل او باشد، از عدم قطعیت ناشی میشود، اگرچه همهی شرایط و شخصیتها را با درجهای از دقت لازم بشناسد. ولی به هیچ شیوهی فکری نمیتوان پذیرفت که کسی این چیزها را بداند و با علم بدان، ذرهای عدم قطعیت در دلش باشد. از طرف دیگر، این اطمینان کامل در نازلترین سطح خود نیز با چیزی که ما احساسمان از آزادی مینامیم تناقض ندارد؛ چون وقتی کسانی که ما را میشناسند و اطمینان دارند که در موردی خاص به فلان شیوه عمل خواهیم کرد؛ ما خودمان را کمتر آزاد نمیپنداریم! برعکس، ما اغلب تردید دیگران نسبت به عمل خود را نوعی نادیده گرفتن شخصیتمان و حتی برخی اوقات توهین تلقی میکنیم. داعیان مذهبی مابعدالطبیعه که آزادی اراده را علم کردهاند، همواره بر این باور بودهاند که این آزادی با علم الهی از کنشهای ما در آینده تعارضی ندارد: شاید ما آزاد باشیم، ولی کسی هست که دلیل خوبی دارد تا مطمئن باشد از آزادیمان چه استفادهای خواهیم کرد؛ این گونه نیست. از طرفی دیگر رهنامهای هم که به ما میگوید اراده و کنش ما معلول تغییرناپذیر وضعیت پیشین ذهن ماست، با خودآگاهی ما در تضاد بوده و یا تحقیرآمیز جلوه میکند.