فرض کنید کار خودتان را ول کردهاید تا لطفی در حق یکی از دوستانتان بکنید؛ در واقع لطفی از شما خواسته تا انجام دهید. انتظار ندارید برای هر کار محبتآمیزی که انجام میدهید، از شما تشکر کنند؛ اما برای این یکی، ۹واقعاً متحمل زحمت زیادی شدهاید. با این تصور فکر میکردید ایمیل یا متنی بابت تشکر دریافت کنید، اما با سکوت روبرو شدهاید!
چند روز بعد دوست قدرنشناستان متوجه کمک شما میشود. اما نه به گونهای که انتظارش را داشتید! مثلاً درخواستش این بوده که در یک روز بارانی، او را با ماشینتان به خانه برسانید. ترافیک خیلی شدید بوده و شما مجبور شدهاید دوستتان را به جای دم در، سر خیابان پیاده کنید.
همین که از ماشین پیاده میشود، از پنجره به شما اخم کرده و در ماشین را محکم میکوبد. مسلماً تشکر هم نکرده و بار بعدی که همدیگر را میبینید، با اکراه احوالپرسی میکند. آیا باید معذرت خواهی میکردید؟ آیا در رفتار شما مشکلی وجود داشته است؟
چطور باید توضیح دهید که احساس گناه به شما دست داده، در حالی که انتظار داشتید از شما قدردانی شود؟ چرا برخی افراد چنان انتظار بالایی دارند که شما باید پیوسته نگران راضی نگه داشتنشان باشید؟ شاید جواب کمی خودشیفتگی باشد.
طبق مطالعهی جدید، خودشیفتگی به تنهایی نمیتواند عدم قدردانی برخی افراد را توجیه کند. Charlotte Witvliet و همکارانش طبق مطالعهشان در سال ۲۰۱۹، باور دارند برخی افراد، دچار کمبود صفت قدردانی در شخصیت هستند. به عقیدهی نویسندگان، قدردانی به عنوان یک خصیصه، تجربهی لطف سایر افراد با آگاهی از پذیرندهی لطف بودن خود است. تجربهی قدردانی، یک عاطفهی عمیق اجتماعی شناخته میشود.
با این حساب اگر قدردانی یک صفت باشد، پس ناسپاسی هم خصیصهای مادام العمر خواهد بود. علاوه بر این، افرادی که حس قدردانی کمی دارند، در طولانی مدت خوشحال نخواهند بود. این افراد با بدخلقی همیشگی، متوجه دلیل هدایا نمیشوند. آنها نمیتوانند حس لذت از زندگی را تجربه کنند و با وجود تمام خصایص خوب شخصیتیشان، هیچوقت واقعاً خوشحال نخواهند بود.
افرادی که حس قدردانی بالایی دارند، یک اهانت میانفردی را تحقیر یا توهین نمیپندارند. بلکه آن را فرصتی برای رشد به حساب میآورند. پس ارزیابی شناختی نقش مهمی در این فرآیند ایفا میکند. به همین دلیل است که الطاف شما به یک فرد ناسپاس، اثرات مورد انتظار را ندارد. این افراد لطف دیگران را “به اندازهی کافی خوب نبودن خود” تعریف میکنند.
در نتیجه ناسپاسی مزمن، پیشفرض فرد از زندگی را رسالتی جلوه میدهد که شکست در آن تعریف نشده است. این نقطهنظر از زندگی، فرد را خسته میکند. همچنین ممکن است در این حالت تصور کنیم کسانی که لطفی در حقمان انجام میدهند، با توجه به اثبات ناکافی بودنمان، آدمهای خوبی نیستند. در واقع جریان باطلی به راه میافتد که در آن، قدرنشناسی خود قدرنشناسی را به دنبال میآورد؛ با این پیشفرض که برای کسانی که با ما خوب هستند، خوب باشیم!
چه چیزی این جریان را به راه میاندازد؟ محققان با مطالعه دربارهی حالتهای محرک رشد قدردانی، سعی در پاسخ به این پرسش داشتند. برخی از روشهایی که آنها امتحان کردند شامل نوشتن نامهی قدردانی، برگزاری کلاسهای قدردانی در مدارس و نوشتن یادداشتهای تشکر بود. طبق نتیجهگیری نویسندگان، این مداخلات در پی شروع تجربهی احساسات اجتماعی مثبت در شرکتکنندگان، احساس خوبی برایشان به ارمغان داشت.
آیا مداخلات صورت گرفته میتوانند علاوه بر قدردانی، امید را هم افزایش دهند؟ امید “پیشبینی مثبت دریافت نتیجهی مورد انتظار در آینده” است. شاید ناسپاسی مزمن فقط کمبود توانایی دیدن الطاف گذشته نیست. بلکه احتمالاً باور به عدم دریافت نتیجهی مطلوب را هم در بطن خود دارد. در واقع، این افراد طبق همان جریان باطل یاد گرفتهاند از کسی انتظار خوب بودن و امید دادن نداشته باشند.