انتشار این مقاله


اثر لوسیفر چیست؟

لوسیفر یکی از فرشتگان بود.

یکی از پرطرفدارترین حوزه‌ها در مطالعات مربوط به روان‌شناسی اجتماعی، اثر گروه بر رفتار اعضای آن است. می‌دانیم که وارد شدن به یک گروه می‌تواند به رفتار افراد جهت بدهد. این اثر اغلب تحت عنوان اثر لوسیفر شناخته می‌شود. اثر لوسیفر علی‌رغم نام جذابی که دارد، پدیده‌ی خیلی جذابی برای جامعه به حساب نمی‌آید.

تاریخچه‌ی مطالعات انجام شده روی تأثیرات گروه بر رفتار انسان به ۸۰ سال قبل باز می‌گرد. دیاموند جنس «Diamond Jenness» یک دانشمند کانادایی بود، که آزمایش شاخصی بر روی «متابعت از گروه» انجام داده است. او در این آزمایش مقداری لوبیا را در داخل یک شیشه‌ی مربا ریخته، و سپس از شرکت‌کنندگان خواست تا تعداد لوبیاهای موجود در داخل این شیشه را تخمین بزنند. شرکت‌کنندگان یکی‌یکی عدد مورد نظر خود را به صورت علنی اعلام کردند. او پس از شنیدن پاسخ همه‌ی داوطلبین، دوباره از آن‌ها خواست تا نظر خود را در مورد تعداد لوبیاها اعلام کنند. این بار پاسخ شرکت‌کنندگان کمی با دفعه‌ی قبل فرق داشت، به طوری که عددهای انتخابی به میانگین عددهای قبلی نزدیک‌تر شده بود. این آزمایش بی‌خطر با یافته‌ی خطرناکی همراه بود؛ به طوری که نشان می‌داد گروه چه تأثیر عمیقی بر دیدگاه اعضا می‌تواند داشته باشد.

در سال‌های بعد جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، و آتش شرارت‌های بی‌بدیل انسان بر سر تعدادی از اقلیت‌ها آوار گشت. پس از به پایان رسیدن جنگ جهانی دوم، آن‌هایی که در خرابی‌های جنگ نقش داشتند، گفتند که «ما فقط از دستورات پیروی کردیم». این دفاعیه به قدری مبتذل بود که یک نظریه‌پرداز سیاسی به نام هانا آرنت (Hanna Arendt) را بر آن داشت که به تجزیه و تحلیل جلسه‌ی محاکمه‌ی آدولف آیشمن «Adolf Eichmann» و دفاعیه‌ی وی بپردازد. آرنت به این نتیجه رسید که آیشمن یک فرد افراطی یا روان‌پریش نبوده، بلکه به این دلیل به اعمال شیطانی مبادرت ورزیده که وظیفه‌ی خود را در قبال گروه انجام داده باشد. او تنها از دستورات مافوق خود تبعیت کرده بود.

استنلی میلگرم «Stanley Milgram» یک روان‌شناس آمریکایی بود که به نظریه‌ی آرنت علاقه‌مند گردید. او درصدد فهم این مسئله بود که آیا می‌تواند به اسم قانون، اعضای یک گروه را فریفته و آن‌ها را وادار به انجام کارهای شرارت‌آمیز کند، یا خیر. او برای پاسخ به این سؤال، یک آزمایش ساختگی ترتیب داد که در آن از شرکت‌کنندگان خواسته شده بود از طریق اعمال شوک الکتریکی، گروهی از زندانیان را شکنجه کنند. آن‌ها موظف بودند از دستورات یک کارشناس در لباس خاکستری تبعیت کرده، و هم‌زمان با اشاره‌ی وی، دکمه‌ی اعمال شوک را فشار دهند.

هنگامی که استنلی میلگرم از همکاران خود پرسید که چه تعداد از داوطلبین در این آزمایش تا مرز جنون پیش‌خواهند رفت، قریب به اتفاق روان‌شناسان و روان‌پزشکان مطرح آن زمان پاسخ دادند که «هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌قدر آدم بدی باشد که این کار را تا سرحد مرگ [زندانی] ادامه دهد». اما نتایج آزمایش حاکی از آن بود که ۶۵ درصد از شرکت‌کنندگان تا اعمال شوک ۴۵۰ ولتی پیش رفته بودند!

میلگرم پس از مشاهده‌ی بی حد و حصر بودن قساوت هم‌شهریان خود (!) تصمیم گرفت تا همین مطالعه را بر روی مردمانی از فرهنگ‌ها و نژادهای گوناگون با جنسیت‌های متفاوت (نه فقط مردان) نیز انجام بدهد. نتیجه‌ی کار تفاوت چندانی با آزمایش اصلی نشان نمی‌داد.

استنلی میلگرم به دلیل سکته‌ی قلبی در سال ۱۹۸۴ جان خود را از دست داد، و آن‌قدری عمر نکرد که بتواند جنایت‌های نوین انسان‌ها را در اواخر قرن بیستم به چشم ببیند. قرن جدیدی آغاز شد، اما به نظر نمی‌رسید تفاوت چندانی در کشتارهای انسانی صورت گرفته باشد. این‌جا بود که روان‌شناس دیگری به نام فیلیپ زیمباردو «Philip Zimbardo» سکان را به دست گرفت، و بر آن شد کتابی در این زمینه به رشته‌ی تحریر درآورد که اثر لوسیفر نام داشت.

اثر لوسیفر

لوسیفر یکی از فرشتگان بود. البته او تنها یک فرشته‌ی معمولی نبود، بلکه عالی‌ترین مقام را در بین فرشتگان داشت. لوسیفر به معنای «آورنده‌ی نور» است؛ ولی سرنوشت او خیلی نورانی نبود. لوسیفر پس از خلق آدم توسط خداوند، از بهشت رانده شد؛ چرا که خود را برتر از آدم می‌پنداشت. لوسیفر از سوی پروردگار به جهنم واصل گردید و سپس شیطان خوانده شد. شیطان در تمامی فرهنگ‌ها نمود عینی شرارت است. او پس از این واقعه، عزم خود را جزم کرد تا جایی که می‌تواند فرزندان آدم را به انجام کارهای شرارت‌آمیز وادارد.

این داستانی است که الهام‌بخش زیمباردو برای انجام مطالعات بعدی وی بوده است. او در جایی می‌نویسد:

تغییر شخصیت انسان‌های عادی – و حتا خوب – و مبادرت ورزیدن آن‌ها به کارهای شنیع برای مدت‌زمان کوتاه یا بلند، مصداق شرارت است؛ حتا اگر به اندازه‌ی ماجرای لوسیفر دراماتیک نباشد.

فیلیپ زیمباردو

زیمباردو کار خود را با شرکت در مطالعه‌ی جنجالی «آزمایش زندان استنفورد» آغاز کرد. محققان در این آزمایش گروهی از دانش‌جویان را به مدت ۲ هفته استخدام کرده و از آن‌ها خواستند تا با رعایت قوانین رسمی، نقش زندانی و نگهبان را ایفا کنند. زیمباردو که جزو این دانشجویان بود، نقش زندان‌بان را به دست آورد. زندانیان که زندانی بودند، ولی نگهبانان به حدی تعهد کاری داشتند که پس از مدتی شروع به آزار و اذیت بی‌شرمانه‌ی زندانیان کردند! حتا خود زیمباردوی دانشمند هم تا حدی عنان از کف داده، و سرمستانه غرق در نقش خود به عنوان زندان‌بان شده بود.

داستان کامل آزمایش زندان استنفورد را در دکتر مجازی بخوانید.

همسر آینده‌ی دکتر زیمباردو پس از بازدید کردن از این زندان ساختگی، وی را شماتت کرده و او را از ادامه‌ی کار منع نمود. این مطالعه فقط ۶ روز دوام آورد. اما در همین ۶ روز توانست به آن نتیجه‌ای که در نظر داشت، برسد. حتا آدم‌های خوب نیز خیلی راحت به هیولا تبدیل می‌شوند.

پس از این واقعه بود که زیمباردو متوجه نفوذ بی‌همتای اثر لوسیفر شد، و با خود عهد کرد که تا جای ممکن روی همین موضوع به مطالعه بپردازد.

گرفتار اثر لوسیفر نشویم.

میلاد شیرولیلو


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید