یکی از بزرگترین مواردی که روزهای اول یک پیوند عاشقانه را برای ما زیباتر جلوه میدهد آن است که فکر میکنیم، کسی که عاشق ماست، میتواند ما را بهتر درک کند. به خود میگوییم او مرا عاشقانه و با همه کم و کاستم پذیرفته است و من نیز چنین کردهام، پس قطعا ما یکدیگر را بهتر از هرکس دیگری درک میکنیم. به خاطر همین، حسی در درون، به ما می گوید:
لازم نیست برای رساندن و فهماندن حال و احساسمان زیاد از کلام استفاده کنیم.
در بیرون از این فضای محبتآمیز نیاز داریم برای بیان حالات درونیمان و آن چه که احساس میکنیم، با دیگران به بحث و مجادله بپردازیم! این درحالی است که یک عاشق واقعی و کسی که ما را حقیقتاً دوست دارد، به نظر میرسد که سریعاً ما را درک میکند و وقتی که ما از درونمان، از علایقمان و یا از هر چیزی که جزئی از شخصیت ماست، با او حرف میزینم، با یک واکنش کلی مواجه میشویم که میگوید میدانم، میفهمم و درک میکنم ، دقیقا همین است که تو میگویی، منم همین طور…
و این یکی از زیباترین و هیجانانگیزترین گفتگو برای ماست، اما این گفتگوها میتواند به صورت یک مشکل عمده دربیاید، حتی در روابطی که به مدت طولانی موفقیتآمیز بودهاند.
ما از کسانی که در ابتدا فکر میکردیم ما را درک میکند و مشکلاتمان را از چشمانمان میخوانند، توقع خواهیم داشت که همیشه این کار را برای ما انجام دهند، ولی مشکل جایی شروع میشود که طرف مقابل ما همیشه نمیتواند خود ما باشد!
خراب شدن این تصور که یک عاشق واقعی مرا درک میکند، به یکی از بزرگترین و قویترین و گاهی خطرناکترین حالت از اخمکردن ختم خواهد شد. اخمکردن یکی از مهمترین و اساسیترین موارد در روانشناسی عشق است و تقریبا در هر فردی هم وجود دارد.
این حالت زمانی به وجود میآید که انتظار ما از فرد طرف مقابل برآورده نمیشود و ما ازین موضوع رنج میببریم، ما میتوانیم به طرف مقابلمان توضیح دهیم که چرا ناراحت و رنجور گشتهایم اما حتی این بخش از کارمان هم احساس خوبی به ما نمیدهد و تصور ما ازین مورد یک چیز بیشتر نیست، این که بحث درموردش شرایط را تغیر نمیدهد، یا شاید تصور ما این باشد که طرف مقابل این را هم، همین گونه با همین شرایط اخمکردن و فاصله گرفتن، درک کند که ما چه مرگمان شدهاست!
فکرش را بکنید، در مهمانی که صبح برگزار شده، شما و همسرتان در کنار هم گرم صحبت با یک مرد غریبه در مراسم هستید، ولی مشکلی اینجا وجود دارد همسر شما با فرد غریبه زیادی راحت است و شما شاهد این زیادهروی هستید. شما همه ناراحتی خود را در درون خودتان ریخته و بعد از مهمانی به اتفاق همسرتان سوار اتومبیل شده و به سمت منزل رهسپار میشوید. شما حالتان خوب نیست، قطعا همسرتان ظهور بیرونی این حالت را در شما متوجه خواهد شد و خواهد پرسید که چه شده؟ و جواب شما فقط یک چیز است: هیچی، مشکلی نیست…
حال موضوع این جاست که طرف مقابل را خاطر جمع میکنید که در عین حال که چیزی شده است، چیزی نشده و همه چی خوب است، اما پس از رسیدن به خانه ناگهان به سمت اتاقتان رفته و در را از پشت سر میبندید و باز هم موضوع ناراحتکننده را در خود میریزید و به تقلاهای همسرتان برای ورود پاسخ نمیدهید و در را باز نمیکنید و حتی در این لحظه هم انتظار دارید که اگر طرف مقابلتان یک عاشق واقعی باشد، شما را درک کند و بفهمد که شما چرا ناراحت هستید، و فرقی نمیکند که در او چه شرایطی باشد.
توجه کنید که دیگران میتوانند گنجایش درک ما را بدست بیاورند و یا حتی داشته باشند و ما را در رویارویی با ناراحتیها و مشکلاتمان تسکین دهند اما باید دست از این تصور پوچ برداریم که دیگران میتوانند ذهن ما و احساسات ما را بخوانند، این انتظار بیهوده را باید پایان دهیم.
حتی عاشقترین فرد زندگیمان هم نمیتواند همیشه با ما هم نظر باشد و ما را همیشه درست قضاوت کند، این وظیفه ما و دیگران نیست که هرکسی را درک کنیم و و با هر کسی موافق باشیم و ابراز همدردی کنیم، در عوض بهترین کار این است که گاهی از خود و نیازهای خود با هم حرف بزنم و از هم انتقاد کنیم و موارد جاری در زندگی را هرگز به امید درکشدن در درون خود و رفتارهای اخمآلود خود پنهان نکینم.
باید دانست که حتی در روابط مستحکم و دراز مدت در بین زوجین هیچ یک از طرفین به طور کامل دیگری را بعد از گذشت سالیان سال درک نمیکند و ممکن است در مورد هم قضاوت عجولانه بنند، پس بیاید بهجای آن که از همسرتان بخاطر این که نمیتواند ذهن شما را بخواند و درست حدس بزند که شما را چه شدهاست! ناراحت باشید و اخم کنید، شجاعت به خرج دهید و در مورد مسائلتان رو در رو حرف بزنید و چیزی را در سرزمین روح و وجودتان مدفون نکنید.