دردنامه، هفتهنامۀ مجازی “دکتر مجازی” است که منحصراً بر روی “درد” تمرکز دارد. دردنامه یکشنبۀ هر هفته منتشر خواهد شد.
Paraponera clavata، نام گونهای از مورچه است که منحصراً بومی آمریکای مرکزی و جنوبی است. پراکندگی این گونه در سمت شمال در کشورهای هندوراس، نیکاراگوئه و کاستاریکا بوده و در نواحی جنوبیتر به ونزوئلا، کلمبیا، اکوادور، پرو و برزیل محدود میشود. این گونه برای اولین بار در سال ۱۷۷۵ توسط یک جانورشناس دانمارکی نامگذاری شد. با این حال تاریخچه و زیستبوم این مورچه باعث نشده است که او را وارد دردنامه کنیم، علت چیز دیگر است!
پاراپونرا کلاواتا در زبان محلی به hormiga veinticuatro معروف بوده که تقریباً به معنای “مورچۀ ۲۴” و یا با کمی ارفاق “مورچۀ ۲۴ ساعته” است. دلیل این نامگذاری ریشه در درد نیش این مورچه دارد که متوسط ۲۴ ساعت موضع گاز گرفتهشده را درگیر میکند. قسمت بدتر ماجرا این است که این درد، صرف نظر از دورۀ طولانی مدتش، بسیار دردناک است به گونهای که آن را با درد ناشی از اصابت گلوله به بدن همپا میدانند! نمیخواهیم در مورد اغراقآمیز بودن این توصیف قضاوت کنیم. با اغراق یا بدون اغراق، نیش این مورچه حقیقتاً دردناک است. و از این جهت رتبه اول “مقیاس درد نیش حشرات – اشمیت” را با امتیاز ۴ به خود اختصاص داده است. توجه کنید که امتیاز درد نیش زنبور عسل ۲ است (به این هم توجه داشته باشید که این امتیاز به این معنی نیست که درد نمرۀ ۴، دوبرابر درد نمرۀ ۲ است. ۴ نهایت درد است!). این مورچه امروزه به “مورچۀ گلولهای” (Bullet Ant) معروف است.
مردانگی و درد-انگی!
تقریباً در همه جای دنیا پسران نوجوان هنگامی که وارد دورۀ بلوغ شده و به اصطلاح مرد میشوند، عموماً کار خاصی انجام نمیدهند. برخی از پسران نوجوان تازهمردشده (!)، حداکثر شاید جشن کوچکی بگیرند و شب را با دوستانشان به شادی بگذرانند. ولی در بخشهایی از این جهان پهناور مرد شدن به این سادگیها هم نیست و مسئولیت دارد. باید برای مرد بودن خود، مدرک ارائه کنید!
جهت کسب این مدرک برای ارائه به هیئت داوران سنجش مردانگی (!) باید کار و یا کارهای خاصی انجام دهید. مثلاً یک شب را در جنگل سپری کنید. یا کارهای دیوانهوار دیگری مثل پرش بانجی از یک سکوی محلی و غیررسمی که هیچ تضمینی برای زنده ماندنتان جهت گذران روز های مردانگی نمیدهد! ولی از حق نگذریم جایزۀ دیوانهوارترین مراسم ورود به بزرگسالی را باید به قبیلۀ ساتره-ماوه (Sateré-Mawé) بدهیم که در قلب آمازون سکنی گزیدهاند. این مراسم که منحصراً برای مردان جوان در نظر گرفته شده است بسیار دردناک است، چه از نظر روانی و چه از نظر جسمانی.
جهت اجرای مراسم، پسران ۱۲ ساله (معمولاً یک پسر دوازده ساله در ابتدای دورۀ بلوغ است. میتوان نتیجه گرفت در این قبیله مرد شدن مصادف با ورود به سن بلوغ است) باید از جنگل مورچههای گلولهای جمعآوری کنند. سپس این مورچهها را وارد دستکشهای دستساز مخصوصی میکنند. این مردان جوان باید دستکشها را ۲۰ بار و هر بار به مدت ۱۰ دقیقه بپوشند و نوعی رقص خاص اجرا کنند و این در حالی است که مورچههای محبوس عصبانی از نیشزدن دستانشان دریغ نمیکنند. آن طور که National Geographic در مستندی نشان میدهد، نیش این مورچهها در حدود ۳۰ برابر دردناکتر از نیش زنبور عسل است و در داخل هر کدام از دستکشها دهها مورچه حضور دارد.
رئیس این قبیله در رابطه با هدف مراسم میگوید:
بدون تحمل درد و رنج و بدون تلاش و کوشش، زندگی هیچ معنا و ارزشی ندارد.
ملاحظه میفرمایید که برای دردمند بودن لازم نیست حتما به SSSS دچار شوید (در شماره پیشین راجع به این قضیه صحبت کردیم)! انسان میتواند به عمد به خودش آسیب رسانده و گیرندههای دردش را وارد پتانسیل عمل بکند. گاه این دردها ناشی از باورهای کهن بوده (که کاری به درست یا غلط بودنش نداریم!) و گاه ناشی از مشکلات روحی است. ولی سلولهای عصبی مسئول حس درد در هر حالتی یک کار واحد انجام میدهند. بیایید نگاهی دقیقتر به مکانیسم درد داشته باشیم.
تولد درد
بروز درد از دیدگاه فیزیولوژی و نورولوژی بسیار پیچیده است و ما نگاهی بسیار ابتدایی به مکانیسم ایجاد و پردازش این حس خواهیم داشت.
به طور کل چهار عنصر پایه در ایجاد و درک درد نقش دارند:
- الیاف عصبی
- گیرندههای درد
- نخاع
- مغز
بدن ما مجهز به الیاف عصبی حسی متفاوتی است که به محرکهای گوناگونی از قبیل: لمس شدن توسط دوستمان، جاری شدن آب روی پوست و یا فرورفتن یک خار در پا، پاسخ میدهند. بر اساس گسترۀ این تماس فیزیکی، الیاف عصبی پاسخهای شیمیایی متفاوتی ارسال خواهند کرد که در نهایت روی تفسیر این حس تأثیر خواهد گذاشت.
آسیب رسیدن به جسم منجر به فعال شدن گیرندههای درد بیولوژیک (همان Nociceptive) میشود. این الیاف عصبی (گیرندۀ عصبی یا الیاف عصبی، چندان تفاوتی در اصل ماجرا ندارد!) تنها یک هدف دارند: ارسال سیگنال هشدار به گیرندههای مسئول درک درد. بنابراین بدن ما به شکل اجتناب ناپذیری محکوم به حس کردن درد است (مگر اشلی بلاکر و دیگران!). گیرندههای درد هنگام برخورد انگشت کوچک پا به پایه میز (احتمالا گیرندههای درد انگشت کوچک پا صرفاً برای پاسخ به این محرک اختصاص یافتهاند!) و یا بریده شدن پوست وارد عمل میشوند. پس از تحریک، این گیرندهها ایمپالسهایی را در راستای الیاف عصبی ارسال میکنند که ابتدا به نخاع و پس از آن به مغز میرسد. تمام این پروسه در کسری از ثانیه انجام میشود چرا که ایمپالسهای عصبی با سرعت یک متر بر ثانیه سیر میکنند که مطمئناً برای انتقال پیام درد از کف پا تا نخاع در زمان مناسب کفایت میکند.
هنگامی که پیام درد به مغز میرسد، مستقیماً وارد تالاموس (Thalamus) میشود. تالاموس این پیام را پردازش کرده و برای تفسیر نهایی به قسمتهای دیگر مغز میفرستد. این پیام از جوانب مختلف و در نواحی مختلف مغز تفسیر میشود. به عنوان مسال قشر مخ مسئول مشخص نمودن موضع درگیر درد و تفاوت کیفیت آن با سایر انواع درد است. تالاموس نیز علاوه بر پردازش و تقویت پیام، نسبت به این پیام یک پاسخ حسی مناسب مثل خشم، ناامیدی و یا حتی گریه صادر میکند.
این فرآیند فراتر از یک تحریک و پاسخ ساده است. هنگامی که یک حادثه تروماتیک (دارای بار عاطفی مازاد بر درد جسمانی) مانند خوردن انگشت کوچک پا به پایۀ یک چیز بیخود (!)، موجب بروز پاسخ درد میشود، گیرندههای درد به طور پیوسته و تا زمان بهبود این آسیب به محرک خارجی پاسخ داده و شما درد خواهید کشید چرا که باید یادتان بماند که پایتان دچار آسیب شده است (تا دقت کنید و چند ثانیه بعد انگشت بیچاره را به جای دیگری نکوبید!). فوقالعاده است که الیاف عصبی مسئول درد به گونهای سازمان یافتهاند که قادر به درک آسیب ممتد در طی فرآیند بهبود هستند، چرا که آسیب به یکباره از بین نرفته و تا زمان بهبود کامل در بافت حضور دارد.
بنابراین درد به سان یک توپ چهلتکه است که تحت تاثیر چندین فاکتور مختلف در هر لحظهای آماده پاسخدهی میباشد. کیفیت درک درد در گرو چندین عامل فرعی از جمله خلق، ترس، انتظارات و تجربیات پیشین است. علاوه بر این، زیربنای روانی درد نشان از حضور یک بخش نورولوژیک بسیار قوی در این سیستم دارد. به عنوان مثال درد فانتوم (Phantom Pain) را در نظر بگیرید. این درد به دنبال عدم حضور یک عضو در بدن، مثل از دست دادن یک کلیه، حس میشود. روشن است که عضو مذکور در جای خود حضور ندارد که بخواهد پیام درد به مغز صادر کند و این خود مغز است که این حس درد را از طرف اندام غایب تداعی میکند!