با نگاهی به امور انسانی همگی متوجه میشویم که مشکلات زیادی در جهان مثل: غم و اندوه، فریب و تخریب وجود دارد. برخی احساس میکنند اوضاع روزبهروز بدتر میشود. از طرف دیگر، ما توسط بسیاری از اعمال محبت، تفکر و عشقی که در محیط وجود دارد، تشویق میشویم.
درواقع همه میخواهند در خوشبختی و صلح زندگی کنند و تقریباً همه خواهان روابط عاشقانهاند. اما سوال اینجاست، چرا بیشتر اوقات شکست میخوریم؟
این که پاسخ خوشبختی در زندگی عشق است، برای کسی نامأنوس نیست. عشق کلید هر مدل زندگی و خوشبختی است. در فصل تعطیلات، ما همراه George Baily در “It’s a Wonderful Life” رنج میکشیم تا جایی که او به این نتیجه میرسد؛ عشق بیش از هر چیزی در جهان اهمیت دارد. این فیلم از یکی مشهورترین فیلمهاست؛ چون عشق واقعی را پاسخ جهانی برای همه بدبختیها و جداییها نشان معرفی میکند. اما همه ما چند لحظه بعد دوباره، توجهمان را بر لذتهای کوتاه یا سایر موضوعات خودمحور متمرکز میکنیم.
جالب است که علیرغم اهمیت غیرقابل انکار عشق در زندگی، زمان خیلی کمی را برای درک آن صرف میکنیم. همۀ ما یک مفهوم خاص از عشق در ذهنمان داریم، اما آیا در این باره از خود سوال میکنیم؟ یا سعی در اثبات آن داریم؟ و در عوض، اکثر زمان زندگی خود را صرف یادگیری مهارت و دانش میکنیم، که معتقدیم ما را به زندگی موفقیت آمیز هدایت میکند، اما هیچ ارتباطی با عشق ندارد.
اگر ما بفهمیم چرا عشق برایمان ضروری است؟ و یا برعکس غفلت از آن برایمان مضر است، شاید انگیزۀ بهتری برای ارزیابی اولویتهایمان داشته باشیم. ممکن است از خودمان بپرسیم: عشق چیست؟ آیا ما تأثیری بر عشق داریم؟ آیا بخشی از بیولوژی ماست؟ یا بخشی از معنویتمان؟ و یا هر دو؟ چه چیزی باعث میشود کسی را دوست داشته باشیم؟ یا چه چیزی باعث میشود کسی را دوست نداشته باشیم؟
مقالهی مرتبط: انواع مختلف عشق
Eruch Fromm روانشناس، در کتاب “هنر عشق” این مفهوم را مطرح کرد که عشق پدیدهای است که به طور مرتب و بدون کنترل ما رخ میدهد. Fromm معتقد است، این یک اشتباه رایج است که احساس شدیدی که در هنگام شروع رابطه عاشقانه داریم را با عشق واقعی اشتباه بگیریم. دورهی پر شور و احساسی که به خاطر هیجاناتش تجربه میکنیم، شاید بخشی از رابطه عاشقانه باشد ولی خود عشق نیست. این فقط یک فاز گذراست و ادامه نخواهد یافت.
مطالعات اخیر علوم اعصاب به ما این اجازه را میدهد که عاشق شدن در مرحلهی اول را به وضوح از عشق طولانی مدت افتراق دهیم. این کار را با تشخیص فعالیتهای متمایز در خون و مغز انجام میدهیم. محققان افرادی که به تازگی عاشق شدهاند و آنهایی که در روابط بلند مدت هستند را مورد مطالعه قرار دادند. آنها به الگوی سطح خون که در طول زمان تغییر میکند دست یافتند. مطالعات MRI مغز، فعالیت در مناطق مجزای مغز در هر فاز را تایید میکند.
فاز عاشق شدن بلااستثنا در دو الی چهار سال به اتمام میرسد. این فاز فقط یک راه طبیعت برای شروع یک رابطه است. اما اگر معتقد باشید که این حس عشق است، ناگزیر ناامید خواهید شد. درواقع، میزان بروز اختلافات در روابط پس از دو الی چهار سال، بسیار بالاست.
در مقابل، عشق یک دولت ماندگار و متعهد است که نیاز به مشارکت فعال ما دارد. در “هنر فراموش شدهی عشق” عشق را به عنوان آرزو و تلاش مداوم برای خوشبختی و رفاه شخص بیان میکند، در حالی که عشق شامل احساسات قوی است و جز حیاتی آن تعهد است.
مقالهی مرتبط: پایههای زیستشناختی و تکاملی عشق
این جنبهی تعهد فعال در روند عشق ورزیدن، در واقع کلید موفقیت است. با این حال این جنبه اغلب نادیده گرفته میشود، شاید به این دلیل که تلاش مداوم زمانبر است. اگر واقعیت این طور بود که عشق یک احساس زیبا باشد و فقط یک فرد خوششانس گیرنده آن باشد، زندگی خیلی راحت بود. اما حقیقت ناخوشایند این است که عشق از دیگر موفقیتهای بزرگ زندگی جدا نیست، و باید برای آن تلاش کنیم. اما یک اصل طلایی وجود دارد:
ما کنترل زیادی در مورد این که چقدر عشق در زندگیمان داشته باشیم، داریم. عشق یک مفهوم اختیاری است.
اگر ماهیت عاشق شدن را به عنوان یک مرحلهی گذرا و متمایز تشخیص دهیم. پس از یک مدت، که احساسات پرشور کمرنگ شد، دچار ناامیدی نخواهیم شد. درعوض، آماده مرحلهی بعدی رابطه میشویم، که میتواند به همان اندازه یا حتی قدرتمندتر باشد. اما در مقایسه با فاز اول، این فاز نیاز به تلاش بیشتر ما برای حفظ آن دارد. به همین دلیل است که من با توصیف عشق به عنوان یک مهارت هنری که نیاز به مهارت و از خودگذشتگی دارد، موافقم.