کودکان همیشه سر خوراکی و چیزهای الکی با هم دعوا میکنند ولی ما آدم بزرگها هم به طور حادی سر تخصیص منابع با هم دعوا داریم. کافیست دولت بگوید که قرار است به اهالی یک منطقهای تسهیلاتی بدهد، و از فردا شاهد مهاجرتها و اجارهی پنج تا پنچتای خانهها خواهیم بود. لیبرالترین شخص هم امکان ندارد این فکر به ذهنش نرسد: “این عادلانه نیست”. شواهد انبوهی وجود دارد که پیشنهاد میکند، مهاجران برای یک اقتصاد از افراد خود آن ارزش بیشتری دارند. با این حال این باور سطحی را که آنها سهم ناعادلانهای از منابع دارند، نمیتوان نادیده گرفت. مقصر همهی این افکار، تعصب صفر و یک است.
در موقعیت صفر و یک کلاسیک، منابع محدودند و برد من، یعنی باخت تو. بسیاری از موقعیتهای زندگی از این الگو پیروی میکنند ولی همهی آنها، نه. متأسفانه، این گرایش نامحسوس در همهی ما وجود دارد؛ در بهترین حالت، این گونه دید به رقابت، میتواند ما را از فرصتها بازنگهدارد و در بدترین شرایط، نتایج بسیاری ناخوشآیندی به همراه خواهد داشت.
تفکر صفر و یکی نوعی تطابق تکاملی است و به زمانی برمیگردد که انسانها در دستههای کوچکی به عنوان شکارچی-گردآورنده زندگی میکردند.
این نظر دانشمند علوم اعصاب، Dan Meegan، در دانشگاه Guelph کاناداست. تحت چنان شرایطی، منابعی مثل غذا و جفت محدود بودند و منابع بیشتری برای یکی، منابع کمتر برای دیگری تلقی میشد. امروز که دیگر نباید آن گونه فکر کرد.
مثال خوب در این باره، تجارت جهانی است. معاهدات بین ملتها طوری طراحی میشوند که برد-برد باشند: هر چه تجارت بیشتری صورت گیرد، منابع بیشتری برای همه فراهم خواهد بود. مبانی این تفکر اصل “مزیت نسبی” (comparative advantage) است که به موجب آن، تجارت سود دارد؛ حتی اگر کشورهایی با تولیدکنندگی کم، تمرکز خود را روی کالاهایی محدود نمایند که بالاترین بهینگی را در تولید آن دارند. ولی هنوز هم تعصب سرجایش هست.
مقالهی مرتبط: مغز آکبند (۲): از وسوسههای کودک درون خود بر حذر باشید
باور به این که یک تجارت برای کشوری خارجی سود دارد، بدون این که برای کشور دیگر ضرر نداشته باشد، برای مردم سخت است. این یکی از دلایل عدم محبوبیت سیاسی تجارت آزاد بین کشورهایی است که برایشان سود دارد.
البته، برخی اوقات هم غریزه درست میگوید. برای برخی ملتها، تجارت آزاد یعنی بازی صفر و یک؛ حتی اگر تولید ناخالص ملی بیشتر شود، آحاد مردم از آن نفعی نخواهند برد. همین اتفاق با مهاجرت هم میتواند رخ دهد. اگر تحصیل، مسکن و خدمات درمانی توزیع محدودی دارند، پس ورود افراد خارجی به یک کشور، آن را بیش از پیش محدودتر خواهد کرد.
مشکل اصلی، دشواری در تمایز قائل شدن بین موقعیتهای صفر و یک و غیر صفر و یک است. و حتی اگر بازی برد-برد باشد، متقاعد کردن مردم سخت خواهد بود.
شمارش چیزی که ما ارائه میدهیم، اغلب از شمارش چیزی که دریافت خواهیم کرد، آسانتر است. بنابراین ناراحت کردن مردم با گفتن اینکه ببینید ما چه چیزی میدهیم و در ازای آن چه چیزی میگیریم، واقعاً راحت است.
کسانی که کمپین برکسیت را به راه انداخته بودند، روی ۳۵۰ میلیون پوندی که انگلستان با خروج از اتحادیهی اروپا هر هفته ذخیره خواهد کرد، زیاد مانور میدادند. در آمریکا، رئیسجمهور ترامپ هم با شکایت از دادوستدهای “بد” این کشور، قدم به وادی صفر و یک گذاشته است. تجدید حیات خودبرتر بینی سفیدپوستان در آمریکا نیز از این چشمه آب میخورد. در سال ۲۰۱۱، در طول دورهی اول ریاست جمهوری اوباما نشانههایی وجود داشت که بسیاری از سفیدهای آمریکا، با وجود دسترسی بهتر به شغل، تحصیل و عدالت، نوعی “پیشداروی علیه سفیدپوستان” احساس میکردند.
تحقیقات نشان داد که بخشی از موضوع مربوط به میشود به این درک غلط که “تبعیض” یک بازی صفر و یک است؛ اگر در برابر اقلیتها کم شده باشد، ضرورتاً یعنی در مقابل سفیدپوستان بیشتر شده!
با این همه مسائلی که به تفکر صفر و یکی بستگی دارند، فقط آگاهی از آن، میتواند نقش بسزایی در بهبود روابط اجتماعی داشته باشد.