مشهور است این نقل قول از ریچارد فاینمن که “فلسفهی علم، همان قدر برای دانشمندان سودمند است که پرندهشناسی برای پرندگان“. واضح نیست که آیا منظور او دقیقاً همین بوده یا نه، ولی با توجه به شناختی که از فاینمن داریم، به نظر درست میآید. قطعاً این نقل قول برای بیاعتبار نشان دادن مطرح شده است.
شبیه به این، استیون هاوکینگ در کتاب سال ۲۰۱۰ خود با لئونارد ملادینو، The Grand Design، اعلام کرد که “فلسفه مرده است“. مرد برجسته و محبوب فیزیک، لاورنس کراوس، گفته است که فلسفه “هیچ تأثیری بر فیزیک ندارد… افرادی که در فسلفه غور میکنند… هر حقی دارند تا تهدید را حس کنند؛ چون علم پیشرفت میکند ولی فلسفه نه“. زیستشناس سابق و فیلسوف امروز، ماسیمو پیگلیوچی، یکی از ویراستاران کتاب مقالات علم نامحدود؟ مثالهای مشابهی را از استیون وینبرگ و نیل دگراس تایسون نقل میکند.
اطالهی مطلب دربارهی چیزی که پیگلیوچی به حق، ضد-روشنفکری این اشخاص میخواند، ارزش ندارد؛ به جز این که بخواهیم بدانیم این گریز از هویت و رفتار مستهزئانه از کجا میآید. حداقل بخشی از آن را میتوان به راحتی درک کرد:
با نهایت سپاس؛ فیزیکدانان به تنهایی کار خودشان را به بهترین نحو پیش میبرند و بقیه که بیرون ایستادهاند میگویند قضیه از چه قرار است!
ولی کتاب بلندپروازانهی Angela Potochnik، ایدئالسازی و اهداف علم، پادزهری است به این دیدگاه که فلسفهی علم تلاش میکند به علم بگوید که باید چه کاری انجام دهد. حتی شاید بسیاری از این ادعای او که “علم پساحقیقت نیست” رنجیدند. ولی او راست میگوید. وقتی تصویر ما از جهان از برخی جهات حقیقیتر از قرون وسطی است، و علم معمولاً راهش را به برخی از حقایق نزدیکتر میکند، این چیزی نیست که دانشمندان سعی میکنند به آن دست یابند.
چیزی که آنها در طلبش هستند، نظریات مفید، قابل فهم و دارای عملکرد از جهان است. درک این حقیقت غالب که دانشمندان عموماً به مدلی با دقت کمتر روی میآورند، اگر از لحاظ شناختی واضحتر باشد راهگشاست. این طور نیست که تمام همّ و غمّ دانشمندان یافتن مدلی منطبق بر واقعیت محض باشد. تا این جا بحث و جدل زیادی وجود ندارد. حتی هاوکینگ هم موافق است و با چاشنی فلسفه میگوید: “هیچ تست مستقل از مدلی برای واقعیت وجود ندارد“.
قدرت پوتوچنیک در تأکید بر بُعد انسان در قضیه است. در نهایت، دانشمندان از مدلهای ساده شده استفاده میکنند؛ چون نظریات و مدلهای ما برای تسهیل شناخت و عملکرد انسان طراحی شدهاند. او میگوید ما چیزی را میخواهیم که برایمان کارایی داشته باشد. نظریات ما باید با ذهن ما جور شوند؛ حتی اگر جهان به آنها نیازی نداشته باشد. مشخصههای شناختی دانشمندان و علایق آنها هیچ وقت نمیتواند روی چیزی که حقیقت دارد تأثیری بگذارد، ولی میتواند به چیزی که درک ما را به وجود میآورد، شکل دهد.
چیزی به عنوان “متد علمی” وجود ندارد، ولی مجموعهای داریم از اصولی که به ذهنمان آمده و آنها را تست کردهایم: تلاش برای استفاده از استدلال، قیاس نظریه با آزمایش، تلاش برای تکرار نتایج و از این دست کارها.
تأکید دقیق در شاخههای مختلف علم فرق میکند. بعضی از آنها به طور عمده به آمار بستگی دارند، برخی ضرورتاً تجربی اند با کمی نظریه. بعضیها هم مثل شیمی همان قدر که با تولید سروکار دارند، متکی به ادراک هستند. در هر درجهای که در نظر بگیریم، علم فقط یک کار را در زمینههای مختلف پژوهش تکرار نمیکند. دلیل این که بین علم و غیرعلم هم مرزی وجود ندارد، همین است.
کدام یک ما را به این موضوع میآورد: علم نامحدود؟ مفهوم علمگرایی (scientism). هیچ کدام از نویسندگانی که تاکنون از آنها نقل کردیم، تعریف یکسانی از علمگرایی ندارند. گرچه خام، ولی شاید این گونه بیان شود: وقتی که علم پایش را از گلیمش درازتر کرده و گستاخانه ادعا میکند که تنها منبع قابلاتکای دانش است.
چندین فیلسوف، ردیف به ردیف ایستادهاند تا در این باره اظهار نظر کنند، ولی، نه، آنها به نتیجهگیری نمیرسند. طیف وسیعی از دیدگاهها وجود دارد: درخواست برای احیای این واژه از معنای منفی به یک نشان افتخار، جدی نگرفتن آن؛ چون یک چیز توخالی است، یا موافقت با واقعیت آزاردهندهاش.
برای هر ادعایی در این میان، ابتدا باید تصمیم بگیریم که آیا علم محدودیت دارد؟ و اگر دارد، آن محدودیتها کدامها هستند؟ و چه منابع قابلاتکایی از دانش به غیر از علم وجود دارد؟
چندین نویسنده این گونه تقسیمبندی کردهاند: فلسفه، مذهب و اخلاقیات. مظنونان همیشگی! برخی از دانشمندان مثل ریچارد داوکینز، به نظر میآید این گونه احساس میکنند که وقتی فیلسوفان با روشهایی استدلال میکنند که حداقل از لحاظ منطقی قابل راستیآزمایی و تست کردن است، در واقع همان کار دانشمندان را انجام میدهند. استیون پینکر حتی ادعا کرده که “متفکران استدلالی” مثل دیوید هیوم و توماس هابز دانشمندان پرافتخاری محسوب میشوند. به جای این میتوانند بگویند که “علم تفکر است که من دوستش دارم”.
با این حال، اخلاقیات بیشتر شاخهای از فلسفه در نظر گرفته میشود که روشهای علمی نمیتوانند آن را قضاوت کنند. ولی برخی، مثل سم هریس، نویسندهی کتاب دیدگاه اخلاقی، آرزومندانه در تلاش است تا آن را جزو علم روتین بکند. او ادعا میکند که زمینههایی مثل علوم اعصاب میتوانند پاسخهای صحیحی برای مسائلی اخلاقی فراهم آورند.
تلاش برای علمی کردن اخلاق یک نمونهی کلاسیک علمگرایی محسوب میشود. ولی بهتر است آن را یک سوء برداشت در نظر بگیریم. هنوز جواب خوبی برای اصرار هیوم مبنی بر این که “نمیتوان از یک هست، باید ساخت” وجود ندارد. و هریس بر فرضیهای تکیه میکند به طور غیرقابل تقلیلی فلسفی است. او میگوید مسیر درست آن است که بیشترین خوشحالی را برای انسان به ارمغان بیاورد. شاید ما قادر باشیم تا با استفاده از علوم اعصاب، نظریهی بازیها و روانشناسی تکاملی پاسخ افراد به مسئلهی بدنام تواموا یا بازیهای شامل تنبیه، درک کنیم، ولی همان قدر که نمیتوانیم برای آنها تجویز کنیم باید چه کار بکنند، نمیتوانیم بگوئیم چه کسی را هم باید دوست داشته باشند. در واقع بخشهایی از فلسفه با مفاهیمی (مثل عشق، زندگی و هویت) سر و کار دارد که فاقد تعریف مشخص علمی هستند، ولی برای وجود انسان کاملاً ضروری میباشند.
و اما مذهب (دعوا ممنوع!). بعضی از کسانی هم که از علم در برابر فریادهای “علمگرایی” دفاع میکنند، از معتقدان مذهبی هستند که همیشه اهداف سهل (اگر توجیهپذیر باشند) را انتخاب میکنند. از الهیات غیرقابل وصف با فصاحت و بلاغت تصویر مبهمی میدهند، یا سر راست به اصولگرایی ضد-علم روی میآورند. و مذهب هم به عنوان یک ایدئولوژی سرکوبگر و شستوشوگر ذهن، باید مثل دو تای قبلی مورد انتقاد قرار گیرد. با این وضع، ادعای “اثبات” یا “رد” وجود خدای طراح کیهان، امروزه بسیار خستهکننده شده و اصلاً ارتباطی به جنبههای اجتماعی اعتقاد به مذهب ندارد.
احتمالا Maarten Boudry، فیلسوف جوان راست میگوید: “اگر یک سؤال واقعی به هر صورتی قابل جواب دادن باشد، میتوان با چندین روش به آن پاسخ داد… که حداقل پیوسته با علم باشند“. ولی سؤالاتی وجود دارد که برای انسان مهمتر و معنادارتر از آن هستند که بتوان با اصطلاحات علمی به آنها پاسخ داد. همان طور که فیزیکدان، Taner Edis مینویسد: “ما اغلب نیات فکری دیگری به غیر از بررسی و توجیه داریم“.
علم نامحدود؟ یک عالمه دیدگاه محرک و مستحق توجه. هر کس نتیجهگیری خود را خواهد داشت، دقیقاً به این خاطر که با وجود جوابهای اشتباه، پاسخ درست واحدی هم وجود ندارد. بعضی وقتها علم هم این چنین است.