یکی از اولین چیزهایی که در فلسفهی پزشکی یاد میگیرید این است: ما فقط وقتی متوجه بدنمان میشویم که دچار مشکلی شده باشد.
بیماری خودش را اینطور به ما مینمایاند، با سماجت وارد حیطهی آگاهیمان میشود. دستی که تا دیروز بدون فکر کردن بهش، ازش استفاده میکردیم، امروز که دردناک شده مجال فکر کردن به چیز دیگری را نمیدهد. سری که حتی یادمان رفتهبود وجود دارد، ناگهان اولویت اول زندگیمان میشود.
اما بیماری فقط این نیست؛ فقط سردرد و کوفتگی عضله و سرماخوردگی نیست، بیماری می تواند سرطان باشد، یا ایدز و اِم. اِس. ، دیابت یا آلزایمر. وقتی میخواهیم اثر بیماری روی زندگی فرد را بررسی کنیم، برای یک نگاه دقیقتر ضروری است که فرق بین بیماری حاد و مزمن را بدانیم. تمام بیماری ها یک هفته طول نمیکشند. بیماری گاهی تمام عمر، زندگی فرد را شکل میدهد.
اما اصلا بیماری چیست؟ از چه زاویهای باید به بیماری نگاه کنیم؟ بدنی که مثل یک ماشین یکی از اجزایش خراب شده و حالا نیاز به تعمیر دارد؟ تکلیف فرد بیمار چیست؟ چرا بیماری میتواند اینقدر عمیق روی تفسیر ما از زندگی تاثیر بگذارد؟
مقاله مرتبط: معرفی کتاب رازوارگی سلامت
هَوی کَرِل، فیلسوفی است که دربارهی ارتباط فرد، بدن و بیماری صحبت میکند. امّا مزیت کرل برای بررسی بیماری این است که خودش بیمار است. کرل از نوع نادری از LAM رنج میبرد، و این بیماری سبک زندگی او را از خیلی جهات عوض کردهاست. کرل زمانی که در مورد بدن صحبت میکند زاویهی دید ضمیرِ بیمار را هم دارد.
بحث نظری دربارهی مرگ و بلاتکلیفیِ زمانی، وجه مشترک زیادی با تجربهی زیستهی این وضعیتها ندارد. مطالعه دربارهی مرگ و بیماری هیچ شباهتی به وضعیتی ندارد که پیشآگهی بسیار بدی راجع به بیماریات به تو میدهند. مطب شلوغ و کوچکِ پزشک، فشار زیادی که روی سینه میآید، دلهرهی یاسآلودی که از سر و رویت میبارد؛ اینها به شدت وجودت را تسخیر میکنند، به روح و روانت لطمه میزنند و به شدت واقعیاند. هدف من اینجا پر کردن فاصله و شکاف بین این دو -تاملِ نظری و تجربهی زیسته- است. قصد دارم با ارائهی توصیفِ دیالکتیکیِ نظریهای که به یک تجربهی زیسته تبدیل شده و در پرتوی چنین تجربهای بازنگریاش کرده ام این شکاف را پر کنم.
کرل در کتاب بیماری به چند مقوله اساسی میپردازد:
اول دربارهی بدن در بیماری بحث میکند. بدن به خودی خود جا نقشی در زندگی ما دارد؟ آیا همانطور که دکارت فکر میکرد بدن فقط وسیلهای مادّی است که تصادفاً ظرفی برای آگاهی شده؟ یا آن طور که مرلوپونتی میگوید بدن مستقیماً با آگاهی در ارتباط است؟
از دید مرلوپونتی بدن یک نوع اُبژهی بیهمتاست. البته مسلماً این بدن چیزی جسمانی است، ابژهای است که میشود با استفاده از اصطلاحاتِ محضِ فیزیکی و طبیعتباورانه (نچرالیستی) وزنش کرد و شرحش داد. امّا از آن سو منبع احساسها و ادراکها و حواس فردی و درونی نیز هست، مقر سوژگی و آگاهی هم هست. بنابرین به خودی خود یک سوژه-ابژه است، هستیِ بیهمتایی که هم از دید سوم شخص تجربهشدنی است و هم از دید اول شخص.
بیماری فقط جسم ما و جنبههای مادّی زندگی ما را درگیر نمیکند. رفت و آمدها و زندگی اجتماعی ما را هم دستخوش تغییراتی میکند. شاید اگر در حادثهای پایمان را از دست بدهیم، دوستانمان در باشگاه را هم از دست بدهیم. اگر به بیماری صعبالعلاجی مبتلا شویم دید اطرافیان به ما عوض میشود. شاید برخی به دیدهی ترحم با ما برخورد کنند و برخی از ما دوری کنند. اگر مبتلا به ایدز شویم از برخورد جامعه وحشت خواهیم داشت. کرل در فصل دوم کتاب به دنیای اجتماعی بیماری میپردازد.
در فصل سوم بیماری به منزلهی کمتوانی و سلامتی در عینِ بیماری مطرح میشود. از قسمتهای مهم کتاب که آن را نه فقط برای بیماران بلکه برای کارکنان حیطهی علوم پزشکی مناسب میکند بحث دربارهی خلا موجود در سیستم پزشکی است. نگاه کادر درمان به بیمار به مثابه ابژه، و نه به مثابه فردی دارای عواطف و آگاهی است.
کرل در فصل چهارم دربارهی ترس از مرگ صحبت می کند. با مطرح کردن نظراتی از هایدگر، نیگل و اپیکور.
مقاله مرتبط: معرفی کتاب مرگ
فصل پنجم و آخر کتاب، درمورد زندگی در لحظه است. همینطور حاوی بخشی به نام فلسفه به مثابه درمان است
همانطور که مارتا ناسباوم میگوید، با فلسفه میشود به این مسئله پی برد که زندگی انسانها چطور دچار امراض و بیماریها میشود و انسانها در زندگی چه نیازهایی دارند. در عین حال این فقط و فقط مقدمهی تلاشی است برای درمان این زندگیها و در اختیار گذاشتن آن چیزهایی که افراد در زندگی نیازمندش هستند. او مینویسد: هدف اصلی فلسفه رشد و نمو انسان است.
مشخصات کتاب
نام: بیماری
نویسنده: هوی کرل
مترجم: احسان کیانیخواه
نشر گمان
شمارهی کتابشناسی ملی: ۳۳۵۸۷۷۹