دردنامه، هفتهنامۀ مجازی “دکتر مجازی” است که منحصراً بر روی “درد” تمرکز دارد. دردنامه یکشنبۀ هر هفته منتشر خواهد شد.
قسمت سوم از این مطلب با عنوان “پشت میلههای استنفورد (۳)” در “شمارۀ یازدهم دردنامه” منتشر شده است.
فرار از زندان
مشکل دیگری که در ادامه زندان استنفورد را درگیر کرد، شایعۀ مبنی بر نقشۀ فرار دستهجمعی زندانیان بود. گویا یکی از نگهبانان هنگام استراق سمع شنیده بود که زندانیان راجع به یک برنامۀ فرار صحبت میکنند که ظاهرا قرار بوده بلافاصله بعد از ساعت ملاقات انجام شود. شایعه از این قرار بود:
زندانی شمارۀ ۸۶۱۲ (که شب قبل آزاد شده بود) قرار است با تعدادی از دوستانش به زندان نفوذ کرده و همبندانش را آزاد کند.
فکر میکنید مسئولان آزمایش چگونه با این قضیه برخورد نمودند؟ انتظار میرفت که محققان الگوی گسترش شایعه در بین زندانیان را ثبت کرده و فرار احتمالی را نیز مشاهده و بررسی نمایند (چرا که فرار رفتاری منطقی است و اصولاً باید در چنین مطالعهای بررسی شود) ولی در مقابل، گروه توجه خود را به امنیت زندان معطوف نمود. محققان در ادامه جلسهای استراتژیک با حضور زندانبان، مشاور و یکی از ستوانان ارشد برگزار کردند تا نقشهای برای جلوگیری از این فرار بکشند.
در پایان جلسه تصمیم بر این شد که یک فرد را در نقش مخبر (Informant) به صورت آزمایشی به سلول زندانی شمارۀ ۸۶۱۲ بفرستند تا در رابطه با نقشۀ فرار احتمالی اطلاعات کسب نماید. علاوه بر این مسئولان آزمایش در نظر داشتند که زندانیان خود را به زندان قدیمی کلانتری منطقه بفرستند، با این حال این درخواست از جانب پلیس پذیرفته نشد.
از همین رو برنامۀ دیگری طراحی شد. قرار بر این شد که در زمان موعود (پیش از نفوذ دارودستۀ ۸۶۱۲ به زندان) تمام زندانیان را به زنجیر بسته، سرهایشان را پوشانیده و به انبار طبقۀ پنجم منتقل کنند و هنگام سررسیدن فتنهگران (!) وانمود کنند که مطالعه به نتیجه رسیده و تمام زندانیان آزاد شدهاند. مسئولان همچنین در نظر داشتند که ۸۶۱۲ را به گونهای فریفته و دوباره زندانی کنند؛ چرا وی آزادیاش را صرفاً از روی تظاهر و تمارض به دست آورده بود. اما …
تلافی
… شایعۀ فرار همانند اسمش شایعهای بیش نبود. حتی نقشهای هم در این زمینه کشیده نشده بود! حال محققان را تصور کنید؛ کلی وقت صرف بهبود امنیت زندان کردند، دست به دامان پلیس جهت انتقال زندانیان شدند و مشاهدات آن روز را هم وقت نکردند که ثبت نمایند. این مسئله برای جناح دانشگاه خیلی سنگین بود؛ باید یک نفر تقاص پس میداد!
از این رو نگهبانان وارد عمل شدند، بر شدت آزار و اذیت افزوده و زندانیان را بیش از پیش تحقیر نمودند. برای مثال به زندانیان دستور میدادند سرویسهای بهداشتی را با دستان خالی تمیز کنند، حرکات تنبیهی از قبیل شنا (و هر حرکت دیگری که نگهبانان صلاح میدیدند) طبق روال گذشته انجام میشد.
عنصر کافکا
از یک کشیش کاتولیک (که به عنوان کشیش زندان فعالیت میکرد) دعوت شد تا از زندان استنفورد بازدید کرده و نظرش را در رابطه با سطح واقعیبودن آن بیان کند؛ نتیجه واقعاً کافکایی (!) بود (کافکایی بودن به معنای تاریک و هولناک بودن است). کشیش با تکتک زندانیان مصاحبه کرد و جالب است که نیمی از زندانیان خود را با شمارۀشان معرفی نمودند. وی پس از کمی صحبت از هر یک از زندانیان میپرسید که برای بیرون رفتن از زندان چه برنامهای در ذهن دارد و اکثر زندانیان نظر خاصی نداشتند. کشیش به هر کدام توضیح میداد که داشتن وکیل میتواند این فرآیند را بسیار سرعت بخشد و به تکتک زندانیان نیز پیشنهاد وکالت داد. تعدادی از زندانیان پذیرفتند.
۸۱۹
فقط زندانی شمارۀ ۸۱۹ بود که میلی به دیدار کشیش نداشت؛ او که احساس کسالت میکرد و از خوردن غذا نیز اجتناب کرده بود و بیشتر تمایل داشت یک پزشک ویزیتش بکند تا یک کشیش. پس از کمی سروکلهزدن وی در نهایت راضی شد با کشیش و مشاور مخصوص صحبت کند. ۸۱۹ هنگام صحبت به شدت شروع به گریستن کرد. مشاور زنجیرش را باز کرده و سرپوشش را نیز درآورد و از خواست به اتاق مجاور محوطۀ زندان رفته و کمی استراحت کند.
در همین حین بود که یکی از نگهبانان بقیۀ زندانیان را در محوطه به صف کرد و از ایشان خواست همصدا با یکدیگر بگویند “زندانی شمارۀ ۸۱۹ زندانی بدی است. او سلول مرا به هم ریخته است!” زندانیان این جمله را ده بار تکرار کردند. ۸۱۹ که در اتاق دیگر حضور داشت با شنیدن این جملات دوباره زیر گریه زد. جالب بود؛ چرا که چنین جملاتی در ابتدای شروع آزمایش بیشتر جنبۀ شوخی برای زندانیان داشت و موجب خندۀشان میشد.
مشاور از وی خواست که با او زندان را ترک کند ولی ۸۱۹ مخالفت کرد و گفت که باید به سلولش برگردد و به همبندانش ثابت کند که زندانی بدی نیست! در این لحظه مشاور دستش را گرفت و گفت:
ببین، تو ۸۱۹ نیستی. تو [فلانی] هستی و اسم منم دکتر زیمباردو (Zimbardo) هستش. من یه روانشناسم، نه مشاور زندان. اینم یه زندان واقعی نیست. این فقط یه آزمایشه، اونام دانشجو هستن نه زندانی، مثل تو. زود باش بیا بریم.
۸۱۹ گریهاش را قطع کرد و در حالی که با تعجب مثل یک کودک او را نگاه میکرد جواب داد: “باشه بریم!”
آزادی مشروط
روز بعد تمام زندانیان را تکبهتک به جلسۀ هیئتمدیرۀ آزادی مشروط (Parole Board) احضار نمودند. نقش اعضای هیئت را نیز افراد ناشناس (کادر دانشگاه و دانشجویان سال بالا) بر عهده داشتند. در این جلسه از زندانیان پرسیده شد که آیا حاضر به صرف نظر از حقوق خود (تا آن زمان) در قبال آزادی مشروط میباشند؟ اغلب زندانیان پاسخ مثبت دادند. در ادامه از زندانیان خواسته شد به سلولهایشان بازگردند تا هیئتمدیرۀ بررسیهای لازم را انجام داده و تصمیم نهایی را اتخاذ کند. تمام زندانیان اطاعت کردند (با وجود این که چیزی نصیبشان نمیشد چون حقوقشان را نیز بخشیدند). چرا؟ چون احساس ناتوانی میکردند. چون درکشان از واقعیت دچار تغییر شده بود و خود را واقعاْ زندانی میپنداشتند.
پایانی بر آزمایش
در شب پنجم، تعدادی از والدین با مشاور زندان تماس گرفته و درخواست کردند برای آزادی فرزندشان وکیل بگیرند. آنها اعلام کردند که کشیشی از طرف زندان با ایشان تماس گرفته و گفته است که برای آزاد نمودن فرزندشان به قید وثیقه باید وکیل بگیرند! با یک وکیل تماس گرفته و از وی خواسته شد در زندان حضور یافته و با زندانیان صحبت کند. خود وکیل نیز میدانست که این صرفاْ یک مطالعه است.
در اینجا دیگر باید به آزمایش پایان داده میشد. وضعیت بهوجود آمده جدیتر از حد تصور بود؛ زندانیان رفتاری بیمارگونه یافته بودند و بعضی نگهبانان نیز به صورت سادیستیک (لذت بردن از زجر دیگران) با زندانیان برخورد میکردند. نگهبانان دلرحم نیز توانایی مقابله با این دسته را نداشتند. جالب است که هیچیک از نگهبانان حتی برای یکبار هم که شده دیر بر سر کار حاضر نشد، بهانۀ بیماری نیاورد، زودتر از موعد پستش را رها نکرد و حقوق بیشتر هم برای اضافهکاری نیز طلب ننمود.
این مطالعه بنابر دو دلیل پیش از موعد ۱۴ روزه به اتمام رسید:
- بررسی ویدیوهای ضبطشده در نیمهشب به وضوح نشان میداد که نگهبانان با شدت بیشتری از زندانیان سوء استفاده – به خصوص سوء استفادۀ جنسی – میکردند؛ چرا که پنداشته بودند دوربینها در شب خاموش میشوند و فیلمبرداری صورت نمیگیرد.
- کریستینا مسلاک (Christina Maslach)، دانشجوی دکترای تخصصی، هنگامی که برای مصاحبه با زندانیان به زندان آمد با دیدن وضعیت آنها (لباس، زنجیر در پا، سرویس بهداشتی) به شدت اعتراض کرد و شرایط آزمایش را غیراخلاقی توصیف نمود.