چه عواملی باعث بروز احساسات میشوند؟ چه عواملی احساسات را کنترل میکنند؟ هدف از بروز احساسات چیست؟ صدها سال است که روانشناسان به دنبال پاسخ چنین سوالاتی هستند و نظریههای مختلفی برای توضیح چگونگی و دلیل احساسات انسان بیان کردهاند. یکی از نظریههای اولیه ارائه شده توسط محققان، نظریه نظریه جیمز لانگه است.
نظریه جیمز لانگه که به طور مستقل توسط روانشناس ویلیام جیمز و فیزیولوژیست کارل لانگه مطرح شده است، بیان میکند که احساسات در نتیجه واکنشهای فیزیولوژیکی به وقایع، بروز مییابند. به عبارت دیگر، افراد از نظر فیزیولوژیکی به محرکهای محیطی واکنش نشان داده و تفسیر شخص از این پاسخ فیزیکی، منجر به یک تجربه عاطفی شود.
نظریه جیمز لانگه چگونه کار میکند؟
همانطور که گفته شد طبق این نظریه، مشاهده یک محرک خارجی منجر به پاسخ فیزیولوژیکی میشود. درادامه واکنش احساسی فرد، وابسته به نحوه تفسیر آن واکنش جسمی است.
مثال:
- فرض کنید در جنگل قدم می زنید، ناگهان با یک خرس گریزلی مواجه میشوید. شروع به لرزیدن کرده و ضربان قلب شما افزایش مییابد. نظریه جیمزلانگه بیانگر آن است که شما واکنشهای جسمی خود را تفسیر میکنید و نتیجه میگیرید که ترسیدهاید یعنی “من می لرزم، بنابراین میترسم.”
ویلیام جیمز میگوید:
“شکل برعکس فرضیه من این است که در واکنش مستقیم به هیجانات، برخی تغییرات جسمانی در بدن رخ میدهد و احساس ما ناشی از همان تغییرات است.”
به عنوان مثالی دیگر:
- تصور کنید که در حال عبور از یک پارکینگ تاریک به سمت خودرو خود هستید. ناگهان متوجه میشوید که یک چهره تاریک پشت سر شما قرار دارد و ضربان قلب شما شروع به افزایش میکند. طبق نظریه جیمز لانگه، شما واکنشهای بدنی خود را در برابر محرک به عنوان ترس تعبیر میکنید. بنابراین شما احساس ترس میکنید و هرچه سریعتر به سمت اتومبیل خود میدوید.
جیمز و لانگه، هر دو معتقد بودند که اگر فرد بتواند تصور کند که در حال تجربه احساسی مانند ترس یا عصبانیت است، نسخه تصور شده او از این احساس، تنها تصویری کپی شده از احساس واقعی خواهد بود.
در توضیح علت این مساله میتوان گفت، از آنجا که آنها بدون وجود پاسخ فیزیولوژیکی واقعی، احساس ترس را تصور میکنند، تجربه این احساسات حین خواستن و اراده غیرممکن است. به عبارت دیگر، واکنش فیزیکی باید وجود داشته باشد تا احساس واقعی را تجربه کند.
تأثیر نظریه جیمز لانگه
تفکر استاندارد قبل ازتئوری جیمز لانگه این بود که اولین واکنش فرد نسبت به ادراک، واکنشی شناختی است که در ادامه، بدن پاسخهای جسمانی به آن اندیشه خواهد داد. این در حالی است که رویکرد جیمز لانگه پیشنهاد کرد که واکنشهای فیزیولوژیکی در ابتدا رخ میدهند و نقش عمدهای در تجربه احساسات ایفا خواهند کرد.
گرچه به نظر میرسد این دو تئوری تنها یک تفاوت کوچک در توالی وقایع دارند، این نظریه تأثیر مهمی در روانشناسی و درک احساسات بر جای گذاشت. هرچند همه دانشمندان موافق این تئوری نبودند كه پاسخهای جسمی منجر به احساسات میشود.
ویلهلم وونت روانشناس آلمانی از اولین منقدان این نظریه بود. وی معتقد بود که احساسات یک واکنش حسی اولیه و از پیش تعیین شده است. طولی نکشید که محققان دیگر نیز این دیدگاه را به چالش کشیدند و نظریههای خود را برای توضیح تجربه عاطفی ارائه دادند.
نظریه احساسات کانن-برد، که در دهه ۱۹۲۰ توسط والتر کانن و فیلیپ برد ارائه شد، مستقیماً نظریه جیمز لانگه را به چالش کشید. نظریه کانن-برد بیان میکند که واکنشهای فیزیولوژیکی ما مانند گریه و لرز، ناشی از احساسات ما هستند.
در حالی که محققان مدرن تئوری جیمز-لانگه را تا حدی قبول میکنند و معتقدند مواردی وجود دارد که پاسخهای فیزیولوژیکی منجر به تجربه احساسات میشوند. ایجاد وحشت و هراسهای خاص دو نمونه از این موارد هستند.
به عنوان مثال، ممکن است فردی واکنش فیزیولوژیکی مانند بیمار شدن در ملاء عام را تجربه کند که منجر به واکنش عاطفی مانند احساس اضطراب میشود. اگر ارتباطی بین اوضاع و شرایط عاطفی پیدا شد، فرد ممکن است از هر چیزی که باعث ایجاد این احساس خاص شود، اجتناب کند.
نقد نظریه جیمز لانگه
یک انتقاد عمده به این نظریه این بود که نه جیمز و نه لانگه در مطالعات خود، آزمایشات کنترل شده یا مشابهات آن را لحاظ نکردند.
جیمز و لانگه هر دو صرفا یافتههای بالینی را برای تأیید نظریه خود ارائه دادند. به عنوان مثال، لانگه به مشاهدات یک پزشك استناد كرد كه در هنگام عصبانیت بیمار، جریان خون به جمجمه افزایش مییابد، كه وی این مشاده را به عنوان مبنای عقیده خود بر پاسخ فیزیكی به محركها قرار داد.
دانشمندان علوم مغز و اعصاب و فیزیولوژیستها نیز انتقادات زیادی به تئوری احساسات جیمز لانگه نشان دادند. به عنوان مثال، محققان دریافتند كه هم حیوانات و هم انسانها با وجود فقدان حسی، همچنان قادر به تجربه احساسات هستند.
از نظر جیمز و لانگه، برای تجربه واقعی احساسات، باید در ابتدا پاسخهای فیزیولوژیکی لازم داده شود. مسئله دیگر این تئوری این است که در هربار آزمایش وقتی تحریکات الکتریکی در یک محل وارد میشود، منجر به بروز احساسات یکسانی نخواهد شد. به عبارتی ممکن است یک فرد پاسخ فیزیولوژیکی دقیقاً یکسانی نسبت به محرک داشته باشد، اما احساس کاملا متفاوتی را تجربه کند.
عواملی مانند وضعیت روحی فرد، نشانههای موجود در محیط و واکنشهای سایر افراد، همگی میتوانند در پاسخ عاطفی ناشی از آن نقش داشته باشند.
حمایت از نظریه جیمز لانگه
گرچه به نظر میرسد امروزه اهمیت نظریه جیمز لانگه صرفا از جنبههای تاریخی آن است، محققان شواهدی به دست آوردهاند که حداقل برخی از جنبههای اصلی نظریه جیمز و لانگه را پشتیبانی میکند.
ورود فناوریهای جدید به روانشناسی این امکان را ایجاد کرد تا درک بهتری از نحوه پاسخ مغز و بدن در هنگام واکنش احساسی بدست آورد. مطالعهای که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد، تا حدی از تئوری جیمز لانگه پشتیبانی میکند و نشان میدهد هنگامی که از افراد خواسته میشود متناسب با احساسات مختلف حالت چهره خود را تغییر دهند، همزمان تغییرات جزئی در وضعیت جسمانی خود مانند ضربان قلب و دمای پوست نشان میدهند.
برخی شواهد دیگر که از این نظریه حمایت میکنند شامل مطالعات اسکن مغزی است که نشان میدهند احساسات اساسی، الگوهای متفاوتی از فعالیت شبکههای عصبی مغزی ایجاد میکنند. مطالعات همچنین حاکی از آن است که درک حالات جسمی درونی هر فرد در چگونگی تجربه احساسات توسط افراد نقش دارد. به عنوان مثال یک مطالعه نشان داده است که شرکت کنندگانی که نسبت به علائم جسمی بدن خود حساسیت بیشتری نشان میدهند، احساسات منفی بیشتری مانند اضطراب را نیز تجربه میکنند.
سخن پایانی
احساسات بخش عظیمی از زندگی ما را تشکیل میدهند، بنابراین جای تعجب نیست که محققان همه تلاش خود را برای درک چگونگی و چرایی پاسخهای احساسی انجام میدهند.
نظریه احساسات جیمز لانگه فقط یکی از نظریههای اولیه در این زمینه است. در حالی که طی سالهای گذشته این قبیل نظریهها مورد انتقاد و تغییر قابل توجهی قرار گرفته اند، ایدههای جیمز و لانگه امروزه نیز تأثیرگذار هستند. این نظریه با گذشت زمان اصلاح شده و نظریههای کاملتری مانند نظریه عاطفه کانن-برد و نظریه دو عاملی Shacter در مورد احساسات نیز ارائه شده است.
امروزه، بسیاری از محققان معتقدند که به جای اینکه احساسات ما نتیجه واکنشهای جسمی باشد، تجربیات عاطفی ما توسط هر دو واکنش فیزیولوژیکی و سایر اطلاعات دریافتی از محیط کنترل و اصلاح میشود.