انتشار این مقاله


بود و نمود؛ تا چه حدی به چشمانتان اعتماد دارید؟

فلسفه شاید تمام سؤالات ما را جواب ندهد ولی حداقل علاقه‌ی ما را به مطالعه‌ی عالم بیشتر جلب می‌کند.

می‌گویند فلسفه برای بیکاران است! کسانی که حوصله‌شان سرفته و یا نفس‌شان از جای گرم بلند می‌شود؛ آنقدر بیکار هستند که خودشان سؤال طرح می‌کنند، چند سالی را صرف پاسخ دادن به آن می‌کنند، بقیه جواب‌هایش را رد می‌کنند و آخر عمری خودشان هم نظرات اولیه خودشان را دیگر نمی‌پذیرند! در انتها هم با عبارت “فقط می‌دانم که چیزی نمی‌دانم”۱ کار را به پایان می‌برند.

این‌ها نگاه بیشتر مردم به فلسفه است که نه از آن مثل لامپ بهره‌ای می‌برند تا فاتحه‌ای برای شادی روح ادیسون بفرستند و نه فلسفه برای‌شان دارویی ساخته که دردی از دردهایشان را دوا کند. دور از ذهن به نظر می‌رسد ولی اگر دانشمندان علوم انسانی که ممتازانش، فیلسوفان هستند نبودند شاید الآن بالای درخت‌ها مراقب این بودیم که همسایه‌مان ما را نخورد! پیشرفت‌های علوم انسانی آنقدر زیرپوستی هستند که تا از بین نرفته‌اند حس‌شان نمی‌کنیم. بگذریم…

غایت فلسفه رسیدن به واقعیت و حقیقت محض هر چیزی است و چه چیزی بهتر از خودمان و این عالم برای واکاوی! “فلسفه ولو قادر به پاسخ دادن به تمام سؤالاتی که می‌خواهیم نباشد لااقل دارای این قدرت است که سؤالاتی را طرح نماید که علاقه‌ی ما را به بررسی عالم بیشتر جلب کند و عُجب و غرابتی را که در زیر سطح ظاهر عادی‌ترین و مأنوس‌ترین اشیا و امور روزمره نهفته است بر ما عیان سازد.”

کسی که روی فلسفه‌ی غرب مطالعه داشته باشد سخت است که متوجه تفاوت اساسی بین آن و فلسفه‌ی یونان و مشاء اسلامی نشود. در فلسفه‌ی قدیم عقل انسان چیزی ثابت بود و با وجود این که همه به محدودیت آن اذعان داشتند، هیچ  وقت کارایش را در وقوف بر عالم خارج زیر سؤال نمی‌بردند.

از قرن هفدهم و با انتشار اولین کارهای بارکلی و دیگر فیلسوفان انگلستانی سؤالی مطرح شد با این عنوان که آیا اصلاً عقل انسان شایستگی فهم بیرون را دارد یا نه! از این زمان با پیدا “اصالت معنا” نگاهی دیگر به فلسفه شد و حتی نمی‌توان  پیشرفت‌های چند قرن اخیر را جدا از آن دانست. پس از این زمان مسائل بغرنجی در مفهوم “واقعیت” پدید آمد.

واقعیت، توهم؟

آیا علمی وجود دارد که به قطعیت و جزم آن نتوان شک کرد؟ در پاسخ اول جواب ساده است ولی به این سادگی‌ها هم نیست. فرض کنید در اتاقی نشسته‌ایم و آفتاب از پنجره می‌تابد. میزی جلوی پنجره گذاشته‌اند و ما تکیه‌کنان به آن به آفتاب نگاه می‌کنیم و در این بین دو فیلسوف در حال گفتگو هستند:

این میز چه رنگیه؟

+ خُب، چوبیه و قهوه‌ای سوخته به نظر می‌آد؛ طرف چپشم روشن‌تره.

خُب من این طوری فکر نمی‌کنم؛ رنگش قهوه‌ایِ روشن به نظر می‌آد و طرف راستشم روشن‌تره نه چپش.

+ بذار بیام ببینم چه میگی؟

آهان؛ از این جا که تو واستادی به طرف راستش آفتاب می‌زنه خب ولی هنوزم میگم؛ قهوه‌ایِ سوختس!

+ آخرین باری که رفتی چشم پزشک کی بود؟

 —  –_–

“نقاش می‌خواهد بداند اشیا چگونه در نظر جلوه می‌کنند، اما فیلسوف و مردم اهل عمل اند می‌خواهند بدانند در حقیقت چه هستند؟”


به بحث میز برمی‌گردیم؛ حالا از رنگ که بگذریم جنس میز هم مهم است. از دور صاف به نظر می‌آید ولی وقتی دست می‌زنیم روی آن زبری حس می‌کنیم. اگر با یک ذره بین نگاه کنیم، یا لایه‌ای از آن را زیر میکروسکوپ بررسی کنیم به گونه‌ای دیگر خواهد بود. چگونه می‌توانیم به تصاویر میکروسکوپ حقیقت محض بگوئیم در حالی که هر روز میکروسکوپ جدیدی می‌آید و از آن گذشته، این تصاویر میکروسکوپ را هم با همان چشم پرخطایمان می‌بینیم!

با این اوصاف دو سؤال کلی طرح می‌شود:

  1. آیا اصلاً میزی وجود دارد یا نه؟
  2. اگر وجود دارد چگونه چیزی می‌تواند باشد؟

قبل از ادامه‌ی بحث باید با اصطلاح ساده‌ای آشنا شویم. رنگی که ما با نگاه اول از میز درک کردیم جزوی از ذات میز است یا احساس ما؟ بالطبع با دلایلی که آورده شد دومی جواب بهتری است. این دست اطلاعات که غریزتاً بر ما عرضه می‌شود “داده‌های حس”۲ نام دارند. باید توجه داشت که میز (اگر وجود داشته باشد!) “ماده” نام می‌گیرد و بقیه‌ی برداشت‌های ما از آن داد‌های حس. پس دو سؤال فوق را این گونه بازنویسی می‌کنیم:

  1. آیا ماده موجود است؟
  2. اگر موجود است حقیقت و ماهیت آن چیست؟

نخستین فیلسوفی که گفت “میز” وجود ندارد بارکلی۳ است. در “مکالمات ثلاثه بین هیلاس و فیلونوس”۴ بارکلی می‌خواهد ثابت کند که اصلاً چیزی وجود ندارد و عالم فقط عبارت است از عقول و اذهان و تصورات آن‌ها. هیلاس که معتقد به وجود ماده بوده در این گفتگو حریف فیلونوس نمی‌شود و هرچه می‌گوید فیلونوس برای او ایرادی می‌گیرد و آخر سر هم نظر خود مبنی بر نفی مطلق ماده را عقیده‌ای متعارف و مطابق فطرت سلیمه ما نشان می‌دهد.

جرج بارکلی به همراه خانواده‌ی “غیرواقعی‌”اش!

دلایل بارکلی دو گونه اند؛ برخی از آن‌ها قابل توجه و منطقی و برخی مغالطه۵ و لفّاظی. با این حال فضل بارکلی این است که به ما نشان داد بدون محال و باطلی می‌توان وجود ماده را نفی کرد و امور جدا و مستقل از انسان بدون احساسات او معلوم بالذات نیستند.

منظور از “ماده” معمولاً چیزی است که در مقابل “ذهن و عقل” قرار می‌گیرد؛ یعنی بارکلی منکر این نیست که داده‌های حسی علائم وجود چیزی مستقل از ماست.

آنچه او انکار می‌کند این است:

ماده مدلول این علائم غیرعقلی است یعنی نه ذهن است و نه تصوراتی که در ذهن حاصل می‌گردد.

آنچه او تصدیق می‌کند این است:

وجود ماده پس از رؤیت ما همچنان ادامه دارد و آنچه ما عمل رؤیت می‌نامیم باعث می‌شود معتقد شویم امری که حتی بدون رؤیت ما نیز سر جایش است، وجود دارد. ماهیت ماده نمی‌تواند با عمل رؤیت ما اختلاف فاحش داشته باشد و همچنین نمی‌تواند مستقل از آن باشد. از این جا می‌رسیم به جایی که می‌گوید ماده‌ی واقعی و حقیقی (میز) در ذات خداوند است و به منزله‌ی تصوری در آن می‌باشد. چنین تصوری مستقل از ذهن بشری است و در عین حال مجهول و ناشناختنی هم نیست.

فلاسفه‌ی بعد از بارکلی گفتند گرچه میز قائم به رؤیت شخص من نیست اما باید به طور کلی از جانب ذهن رؤیت شود و لزومی ندارد این ذهن حتماً خداوند باشد و می‌تواند مجموع نفوس عالم خلقت مفروض گردد. نظر این فیلسوفان چنین است:

هر چه بتوان درباره‌اش فکر کرد تصوری در ذهن شخص متفکر است؛ پس درباره‌ی هیچ چیزی نمی‌توان فکر کرد مگر این که تصوری در ذهن باشد. بنابراین هر چه غیر از این باشد غیرقابل تصور است و چیزی که غیرقابل تصور باشد نمی‌تواند وجود داشته باشد.

این دلیل از نظر برتراند راسل معتبر نیست ولی به هر حال بسیاری از فیلسوفان معتقد بودند بر این که جز ذهن و تصورات آن چیزی واقعیت ندارد (اصالت معنی). بارکلی آن را مجموعه‌ای از تصورات و لایب نیتز۶ مجموعه‌ای از اذهان بدوی و رشدنیافته می‌داند.

مطالبی که در حال خواندنش هستید برگرفته از آثار اولیه‌ی راسل است و شاید با نظرات بعدی او مغایر باشد!

دو سؤال اولمان را به یاد بیاورید؛ این نظریاتی که گفتیم، “میز واقعی” را قبول دارند و اختلاف از نظر عامه‌ی مردم در پاسخ به پرسش دوم است. در واقع تقریباً همه‌ی فیلسوفان اعتقادشان بر این است که “میز” واقعی وجود دارد و هر چقدر هم که احساسات ما با هم فرق داشته باشد، بالاخره بر وجود چیزی مستقل از ما دلالت دارند. قبل از اینکه به سراغ چگونه بودن میز برویم درباره‌ی وجود میز واقعی صحبت خواهیم کرد؛ البته در مطالب آینده چون در این مُقال نمی‌گنجد.

آنچه ما مستقیماً می‌بینیم و حس می‌کنیم فقط “نمود” و نمایشی است که آن را دالّ  و علامت یک “حقیقت” و “واقعیتی” ورای آن می‌بینیم. اما اگر حقیقت ورای چیزی است که می‌بینیم چه وسیله‌ای برای یافتن آن داریم؟

می‌بینید میزی که بحثمان را با آن شروع کردیم اکنون به جعبه‌ای دربسته از اسرار تبدیل شده است! تنها چیزی که درباره‌ی آن می‌دانیم این است که آنگونه نیست که می‌نماید. هر کسی چیزی می‌گوید و علوم دقیق امروزی که برای مثال نتایج کار هزاران دانشمند در مرکز سِرن۷ است نیز از حیث اعجاب چیزی کم ندارد تا جایی که آخرین فرضیات می‌گویند ماده مجموعه‌ی عظیمی از بار الکتریکی است که بشدت در حرکت می‌باشد و هر روز ذره‌ای کشف می‌کنند که ریزتر از دیروزی است!

این همه امکانات و بودجه‌ی سالانه‌ی یک میلیارد دلاری برای پی بردن به واقعیت ماده (CERN۷)

برگرفته از کتاب مسائل فلسفه؛ نوشته‌ی برتراند راسل


پی‌نوشت:

  1. نقل‌قولی بسیار مشهور از سقراط، فیلسوف یونانی است؛ از او به جز نوشته‌های شاگردش افلاطون درباره‌ی او، چیزی در تاریخ ثبت نشده است.
  2. sensory data
  3. جرج بارکلی (۱۷۵۳–۱۶۸۵) فیلسوف و کشیش ایرلندی، توسط بسیاری از فلاسفه‌ی امروزی از شاخص‌ترین فیلسوفان ایدئالیست مدرن محسوب می‌شود.
  4. Three Dialogues between Hylas and Philanous
  5. مغالطه، سفسطه یا مغلطه استدلالی است که از نظر علم منطق نادرست است.
  6. وتفرید ویلهلم لایب‌نیتس (۱۶۴۶-۱۷۱۶)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیک‌دان آلمانی بود و همچنین نقش به‌سزایی در سیاست اروپایی زمان خویش بازی کرده است و مقام بالایی نیز در تاریخ فلسفه و تاریخ ریاضی دارد.
  7. سرن بزرگ‌ترین آزمایشگاه فیزیک ذره‌ای جهان است که در سال ۱۹۵۴ در بخش شمال‌شرقی شهر ژنو در کشور سوییس در مجاورت مرز فرانسه ایجاد شد.
علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید