قسمت اول را در دکتر مجازی بخوانید: در جستجوی شادی: زندگی در زمان حال
قسمت دوم را در دکتر مجازی بخوانید: در جستوجوی شادی: الگوها
ما به سوی افکار غالب خود متمایل میشویم
بیایید کمی بیشتر درباره این که چگونه افکار شما بر زندگیتان اثر می گذارد، صحبت کنیم. یکی از مهمترین اصول مربوط به ذهن این است که شما به آنچه بیشتر به آن فکر میکنید، جذب میشوید.
اخیرا با خانمی آشنا شدم که میگفت:
وقتی جوان بودم میگفتم هیچوقت با مردی که نامش اسمیت است ازدواج نمیکنم، هیچوقت با مرد کوچکتر از خودم ازدواج نمیکنم و هیچوقت به عنوان ظرفشور کار نخواهم کرد، و هر سه مورد هم برایم اتفاق افتاد.
چند بار داستانی مشابه به این را شنیدهاید؟ چند بار دقیقا همان اتفاقی که نمیخواستید، برایتان پیش آمد؟ به خود گفتید “چیزی که هرگز نمیخواهم اتفاق بیفتد … سوالی که هرگز نمیخواهم از من پرسیده شود… اشتباه احمقانهای که نمیخواهم هیچوقت دوباره تکرار شود … و بعد حدس بزنید چه شد؟ تمام آنها رخ داد.
این اصل می گوید “شما به سوی چیزی که فکر میکنید، حرکت میکنید”. حتی وقتی به چیزی که نمیخواهید فکر میکنید، به سمت آن پیش میروید. این به این دلیل است که ذهن شما به سمت افکارتان حرکت میکند و از آنها دور نمیشود. اگر به خود بگویید “به یک فیل بزرگ صورتی خال خال بنفش و گوش های بزرگ و با عینک فکر نکن” چه چیزی به ذهن شما می آید؟ یک فیل!
چند بار به خود سپردید که “فلان چیز را نباید فراموش کنم” و بعد فراموش کردید؟ ذهن شما نمیتواند به سوی فراموش کردن حرکت نکند. ذهن شما در صورتی به سوی به خاطر سپردن حرکت میکند که بگویید “میخواهم آن را به خاطر بسپارم”.
آگاهی از این که ذهن چگونه کار میکند سبب میشود به آنچه به خود و دیگران میگوییم توجه کنیم. وقتی به برادرزاده خود میگویید “از بالای آن درخت پایین نیفتی” در حقیقت باعث میشوید تا از آن درخت به پایین بیفتد! اگر به خود میگویید “نمی خواهم کتابم را جا بگذارم” پس نصف کار فراموش کردن آن را انجام دادید.
این بدان دلیل است که ذهن ما با تصاویر کار می کند. وقتی می گویید “نمیخواهم کتابام را جا بگذارم” ، تصویر جا گذاشتن آن را در ذهن میسازید. حتی با این که میگویید “نمیخواهم”، ذهن شما روی آن تصویر و نتیجه آن کار میکند … و کتابتان را جا میگذارید. وقتی به خود میگویید “میخواهم کتابام را به خاطر بسپارم”، تصویر ذهنی از به خاطر سپردن کتابتان را می سازید و شانس بیشتری در به خاطر سپردن آن خواهید داشت.
ذهن شما به هیچ وجه در جهت عکس کار نخواهد کرد. بنابراین وقتی مربی فوتبال میگوید: “حواست پرت نشود”، دنبال دردسر می گردد. وقتی به کودکان خود میگویید: “گلدان عتیقه ده هزار دلاری مادربزرگ را نشکنید” شما به استقبال مصیبت میروید!
بسیاری از پدران و مادران سرخورده میتوانند با به کار بردن زبانی که در ذهن کودکان تصویر سازی مطلوب میکند، شرایط را بهبود بخشند. به جای “جیغ نزن!” بگویند “لطفا ساکت باش” و به جای “روی بهترین بلوزت ماکارونی نریز” بگویند “موقع غذا خوردن مواظب باش”. گرچه این تغییرات کوچک به نظر میرسند اما خیلی خیلی مهم هستند.
این اصل میتواند توضیح دهد که چگونه ماشین قراضه خود را پانزده سال بدون این که خطی رویش بیفتد میراندید، اما روز اولی که ماشین جدید و براق خود را خریدید، کاپوت آنرا نابود کردید! چون با آن رانندگی می کردید و با خود می گفتید “نباید روی ماشین خش بیفتد!” و این فکر بسیار خطرناک است. باید این گونه فکر می کردید “با احتیاط رانندگی خواهم کرد”.
بازیکنی که برنده مسابقات بزرگ تنیس شده، همیشه این گونه فکر میکند: این امتیاز را میخواهم. این امتیاز از آن من است!” بازیکنی که شکست خورده، با خود فکر میکرده:” نباید این ضربه را خراب کنم!”.
در شرایط مشابه، شخصی که می گوید “نمی خواهم مریض شوم”، مبارزه سختی برای سلامت بودن خواهد داشت و کسانی که ذهن خود را با افکاری همچون “نمیخواهم تنها بمانم”، “نمیخواهم بیپول شوم” و ” امیدوارم این یکی را خراب نکنم” خود را در همان شرایطی که نمیخواستند، خواهند یافت.
ناخودآگاه شما
بدون شک شما از قابلیتهای ناخودآگاه خود مطلع هستید، با این حال ممکن است برای توصیف دقیق آن دچار مشکل شوید. صدها کتاب درباره قدرت ذهن ناخودآگاه شما نوشته شده است.
به طور مختصر، هر آنچه ذهن ناخودآگاه شما باور داشته باشد، همان را به دست خواهید آورد. تاثیرات و کنترل آن، تا حدی فراگیر است که پدر فلسفه آمریکا، ویلیام جیمس، آنرا مهمترین کشف صد سال اخیر نامیده است.
ذهن شما همانند یک کوه یخی میباشد. شما بیشتر با قسمت بیرونی و یا خودآگاه آن آشنا هستید، در حالی که قسمت تاثیرگذار آن، قسمت پنهان و درونی آن میباشد. تمامی افکار خودآگاه شما به ساختن ذهن ناخودآگاه شما کمک میکند. زمانی که یاد گرفتید برای غذا خوردن، از کارد و چنگال استفاده کنید، به افکار آگاهانه و تلاش زیادی نیاز داشت. به مرور زمان، مهارت شما در استفاده از کارد و چنگال، بخشی از برنامه ناخودآگاه شما شد، به طوری که دیگر به ندرت در غذا خوردن دچار مشکل میشوید! تمام عملکردهای بدن شما، رفتارها و تمام مهارتهایی که آموخته اید، در ذهن ناخودآگاه شما حک شده است.
اگر از تایپیستی که در هر دقیقه هشتاد کلمه تایپ میکند، بپرسید دکمهها کجای دستگاه تایپ قرار دارند، آنها نمیتوانند جواب دهند. آنها میتوانند چشم بسته و با استفاده از ذهن ناخودآگاه خود، در هر ثانیه، پنج کلید را فشار دهند، اما نمیتوانند با ذهن خودآگاه خود ترتیب حروف را به شما بگویند، مگر آنکه دست های خود را روی میز بگذارند و تجسم کنند روی ماشین تایپ می کنند! جالب است. مگر نه؟
کلود بریستول در کتاب خود به نام ” جادوی ایمان” میگوید : “همانطور که ذهن خودآگاه منشا افکار است، ذهن ناخودآگاه منشا قدرت میباشد”. ذهن ناخودآگاه شما حاوی برنامههایی برای “راه رفتن، صحبت کردن، حل کردن مشکلات وقتی در خواب هستید، شفای بدن ، نجات جان شما به هنگام خطر و موارد بسیار دیگری میباشد.
ذهن ناخودآگاه شامل مجموع افکار خودآگاه شما تا به کنون میباشد و هر آنچه با افکار روز به روز، به ذهن ناخودآگاه خود فرستادید، نتیجه خود را در زندگیتان نشان میدهد. برنامههای ذهن ناخودآگاه، مسئول موفقیت و یا شکست شما میباشد. علاوه بر این، اهمیتی ندارد آنچه ذهن ناخودآگاه شما باور دارد، حقیقت داشته باشد یا خیر. شما نتایجی منطبق با برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه خود خواهید گرفت. به عنوان مثال، اگر دائما راه بروید و درباره “موفقیت” حرف بزنید و فکر کنید، در نتیجه ذهن ناخودآگاه شما، توقع موفقیت را می پروراند. شما آنرا جذب و عملی خواهید کرد.
اگر بیماری همیشه در افکار شماست و درباره بیماری خود صحبت میکنید، ناخودآگاه شما، الگوی بیماری را میپذیرد و شما در معرض بیماری قرار میگیرید. هنگامی که شما بیمار میشوید، شاید اصلا در ناخودآگاهتان به بیماری فکر نکرده بودید. شاید بگویید که نمیخواستید مریض شوید، اصلا به مریضی فکر نکردید و حتی انتظارش را هم نداشتید. با این حال، ناخودآگاه، شما را نسبت به بیماری آسیبپذیر ساخته و تا زمانی که ذهن درونی خود را از نو برنامه ریزی نکنید، بیمار خواهید ماند.
ذهن ناخودآگاه، توانایی معجزه آسایی در حل مشکلات دارد. احتمالا برای شما پیش آمده که در هنگام خواب در فکر راه حلی برای مشکلتان بودید. بالاخره تصمیم میگیرید که دست از نگرانی بردارید و بخوابید. صبح روز بعد بیدار میشوید در حالی که ذهن ناخودآگاه شما جواب سوال شما را پیدا کرده و آنرا در اختیار ذهن خودآگاهتان گذاشته است.
درک کامل عملکرد ذهن، کار آسانی نیست، خصوصا وقتی بدانید که مغز انسان از پیچیدهترین تجهیزات شناخته شده میباشد.
تخیل
تخیل، مهمتر از دانش است.
انیشتین
تخیلات بر دنیا حاکم است.
دیزرائیلی
تصور می رود که ۷۰ درصد یادگیری ما در ۶ سال اول زندگیمان صورت می گیرد. یکی از قابلیتهای ما در آن سالهای اولیه فراگرفتن چیزهای جدید است. قوه تخیل نیز، در این زمان بسیار سودمند است.
این مورد توضیحی برای مورد قبلی است. برای یادگیری سریع و آسان ما نیازمند قوه تخیل خوب هستیم. از همین رو باید نگرش واضحی نسبت به قوه تخیل داشته باشیم و حتی تا بزرگسالی آنرا برانگیخته کرده و بپرورانیم.
گاهی اوقات پدران و مادران میگویند : “دلم برای جانی کوچولو شور می زند؛ او قوه تخیل فوقالعادهای دارد!” بعضی پدران و مادران فکر میکنند که ارزش تخیلات کودک در سرگرم کردن بزرگتر هاست.
واقعیت این است که تخیلات کلید تمام یادگیریها و حل مشکلات است. تمام ادیسونها و انیشتینهای دنیا تخیلات بسیار عالی داشتند. برای مثال، آلبرت انیشتین، با تجسم خود در میان سیارات و حرکت در پرتوی ماه، به نتیجه علمی درباره زمان و مکان رسید. توانایی کودکانه فکر کردن به او کمک کرد تا در میان نوابغ بدرخشد.
تخیلات خوب، به حافظه خوب نیز کمک می کند. این یکی از دلایلی است که بزرگسالان حافظه خوبی ندارند، آنها اجازه دادند تخیلاتشان رو به زوال رود، تا جایی که ذهن آنها دیگر تصاویری خلق نمیکند تا در ذهن به خاطر بسپارند. هرگاه اطلاعاتی را در بانک ذهن ضبط میکنیم، از طریق قوه تخیل و قدرت تجسم فکری، تصویر میسازیم. هرچقدر این تصویر تاثیر گذارتر باشد، بازخوانی و به یاد آوردن آن آسانتر میباشد.
علاوه بر این، یک قوه تخیل خوب برای آرامش بدن و ذهن ضروریست. برای مثال، اگر شما بتوانید خود را در یک منظره طبیعی مانند ساحل دریا، تجسم کنید، پس هر موقع اراده کنید میتوانید استراحت کنید. چه ویژگی ارزشمندی! از طرفی دیگر، کسی که قوه تخیل ضعیفی دارد به سختی میتواند آرامش داشته باشد.
تخیلات و رویاپردازان
زمانی رویا دیدن بزرگترین موفقیت بود. در برگهای درخت بلوط، درختی خفته ، پرنده در تخم در انتظار است و در والاترین تجسم روح، فرشتهای میخرامد. رویاها، نهال واقعیت هستند.
جیمس آلن
ما باید تخیلات و توانایی رویا پردازی خود را ارزشمند شماریم، زیرا که برترین افراد موفق از ابتدای تاریخ، رویا پردازانی بودند که تلاشها و آرزوهای خود را با هم آمیختند تا بتوانند سهم منحصر به فرد خود را ادا کنند.
لئوناردو داوینچی، یک فرزند غیر شرعی، در دوازده سالگی قسم خورد: “روزی یکی از بزرگترین هنرمندانی خواهم شد که دنیا به خود دیده، و با شاهان و شاهزادگان معاشرت خواهم کرد.”
ناپلئون جوان، ساعتها فتح اروپا را در سر میپروراند و رویای فرماندهی نیروهایش را می دید. باقی داستان بر کسی پوشیده نیست.
برادران رایت رویای خود را به هواپیما تبدیل کردند، هنری فورد رویای ماشینی مقرون به صرفه برای همگان را به خط تولید رساند.
نیل آرمسترانگ، حتی در کودکی رویای ثبت موفقیت خود را در رشته هوا و فضا در سر داشت. در جولای ۱۹۶۹، او اولین مردی شد که پا به کره ماه گذاشت.
همه چیز با یک رویا آغاز می شود. پای رویاهای خود بایستید. همانطور که آهنگ معروف می گوید: “اگر هیچوقت رویایی نداشته باشی پس هیچوقت رویای به حقیقت پیوسته نخواهی داشت.”
تمرین ذهنی
بیایید نگاهی داشته باشیم به اینکه چگونه میتوانید از تخیلات خود برای بهبود انجام هر کاری استفاده کنید.
چند سال پیش، “ریدرز دایجست” نتایج آزمایشی در دبیرستان را منتشر کرد که طی آن، دانش آموزانی با تواناییهای یکسان به سه گروه تقسیم شدند تا مهارتشان در پرتاب توپ بسکتبال به درون حلقه، سنجیده شود. گروه اول به مدت یک ماه، روزی یک ساعت، پرتاب آزاد را تمرین کردند. گروه دوم، که گروه کنترل این آزمایش بودند اصلا تمرین نکردند. گروه سوم روزی یک ساعت در ذهن خود، پرتاب آزاد را تمرین کردند.
گروهی که تمرینات فیزیکی انجام داده بود، میانگین خود را دو درصد بهبود داد. گروهی که تمرین نکرد دو درصد کاهش داشت. گروه سوم، که تنها تمرینات ذهنی انجام داد، سهونیم درصد بهبود داشت.
این آزمایش، آنچه بسیاری از مردم از قبل میدانستند را ثابت می کند؛ تمرینات ذهنی نتایج قابل توجهی به همراه دارد. آیا تا به حال زدن ضربه گلف را در ذهن خود تمرین کردید؟ مصاحبهای را تمرین کردید و یا قبل از پارک کردن ماشین آن را در ذهن خود تمرین کردید؟ این تمرین ذهنیای است که همه ما، روزانه، بدون فکر کردن به آن، انجام میدهیم. این فرایندی بچهگانه و تخیلی و بسیار ارزشمند است.
هرگاه شما عملی انجام میدهید، مانند زدن توپ گلف، بدن شما برنامههایی که در سلولهای مغزتان ثبت شده را اجرا میکند و مانند برنامه کامپیوتری فرمان میدهد که “این کار را بکن، آن کار را بکن”. پس اگر شما برنامه خوبی داشته باشید، ضربه های خوبی می زنید. اما اگر از “برنامههای من نمیتوانم” داشته باشید باید در میان چمنهای بلند، دنبال توپ گلف بگردید! بدون شک هر چه بیشتر تمرین کنید، به تدریج برنامهریزیهای خودکار خود را بهبود میبخشید و میتوانید ضربههای بهتر و بهتری بزنید.
بسیاری از مردم عقیده دارند که تنها راه بهبود یک مهارت، مثلا همان گلف، تمرین فیزیکی میباشد. اصلا اینطور نیست! تمرین فیزیکی این بازی طبعا به اصلاح الگوی سلولهای مغز شما کمک میکند، اما این بهترین راه نیست. سریع ترین راه برای بهبود هر چیزی، ترکیب تمرینات فیزیکی با تمرینهای منظم ذهنی میباشد.
یافتههای اخیر علمی نشان میدهد که وقتی شما خود را در حال انجام کاری تجسم میکنید، برنامههای ذهنی شما همانند وقتی که واقعا در حال انجام آن کار هستید برانگیخته میشود. سلولهای ذهن شما دستخوش تغییرات الکتروشیمیایی شده و رفتار جدیدی را بروز میدهد. قدمی فراتر این است که بخواهیم الگوی سلولهای مغز، تا حد امکان به کمال و بینقصی نزدیک باشند و تنها جایی که میتوانید بدون نقص کاری را اجرا کنید، ذهن شماست. پس ما برای دست یافتن به بهترین نتایج به جز تمرینات فیزیکی، به تمرینات ذهنی نیاز داریم. شما میتوانید با نشستن روی مبل راحتی و تمرین ذهنی، بازی گلف، صحبت کردن در جمع، اعتماد بهنفس، مهارت رانندگی و یا هر قابلیت دلخواه دیگر خود را بهبود بخشید.
آزمایشات کنترل شده به طور مکرر این اصل را تایید کرده است. دکتر مکسول مالتز در کتاب مشهور خود “فیزیوشناسی روانی”، نمونههایی از بازیکنان دارت و بسکتبال آورده که با استفاده از این تکنیکها، بازی خود را تا حد قابل توجهی بهبود بخشیدند. قهرمانان المپیک و ورزشکاران حرفهای به طور غریزی تجسم سازی میکنند، از همین رو این کاملا عادی است که آنها را چشم بسته، در حال تمرین در زمین ببینیم. آنها مشغول کاشتن الگوهای بینظیر اجرای ورزشی در ذهن ناخودآگاه خود هستند که بهبود بازی آنها را تضمین میکند. من نمیخواهم ارزش تمرین و کار واقعی را انکار کنم، فقط میخواهم روی این امر تاکید کنم که تصویرسازی نتایج نهایی بینقص، به ما کمک میکنند تا سریعتر و با زحمت کمتری به قابلیتهای بالقوه خود پی ببریم.
همان چیزی نصیبمان میشود که انتظارش را داریم
ما در زندگی همان چیزی را جذب میکنیم که انتظارش را داریم. بازیکن تنیس به خود میگوید باید دم خرگوش را با خودم داشته باشم، وگرنه برنده نمیشوم. حق با اوست. اما قدرت در دست این دم کوچک و پشمالو نیست، بلکه در ذهن بازیکن است. در مورد گربههای سیاه و جمعههای سیزدهم و راه رفتن زیر نردبانها همینطور است.
اگر ماری بگوید: “هر وقت خانهام به هم ریخته است، مهمان می آید”، پس این الگو برای او تکرار خواهد شد. اگر همسرش، فِرِد بگوید هر سال زمستان سرما میخورد، میتوانید شرط ببندید که همینطور هم میشود. اگر فِرِد بگوید: “هر وقت کمی پول ته جیبام میماند، یک خرج غیر منتظره پیش میآید و جیبام را خالی میکند”، پس جیب فِرِد همیشه خالی میشود.
پزشکان دریافتند که بهبود حال بیمارانشان طبق انتظارات خودشان پیش میرود، نه آنگونه که تشخیص پزشکی پیشبینی میکند. دکتر کارل سیمونز در درمان بیماران سرطانی امریکا، به این نکته اشاره میکند که بهبود حال بیماران به طور مکرر، طبق انتظاراتشان از درمان پیش میرود.
شخصی میگوید ” مردم مرا نادیده میگیرند، با من بد رفتار میکنند، سر من کلاه میگذارند”، زندگی همان را به سرش میآورد. شخص دیگری میگوید:” مردم با من خیلی خوب رفتار میکنند” در نتیجه با او خوشرفتاری می شود.
قانون جاذبه
آیا تا به حال شده به شخصی که مدتهاست ندیدهاید، فکر کنید و همان روز صبح در خانهتان سبز شود؟ آیا تا به حال شده به دوستی که سالهاست از او خبری نداشتید، نامه بفرستید و همزمان نامهای از او دریافت کنید؟ آیا تا به حال برایتان پیش آمده که یک آهنگ قدیمی را بخوانید و وقتی رادیو را روشن می کنید پخش شود؟
آیا تا به حال شده که به دنبال کتاب و یا آلبوم موسیقی خاصی باشید و چند ساعت بعد آنرا روبروی خود بیابید؟ آیا تا به حال شده شغل و یا خانهای را که سالها پیش تجسم میکردید، بدست آورید و به این فکر کنید که آیا باید از چیزی فراتر از تلاش خودآگاه خود، برای دست یافتن به اهدافتان تشکر کنید؟
افراد بسیاری، برچسب اتفاق را بر این حوادث میگذارند، اما قدرت بزرگتری در میان است. ذهن شما یک رباینده است و شما چیزی را که به آن فکر میکنید، جذب میکنید. همان قوانین ربایش و جاذبهای که در دنیای فیزیکی حاکم است، در دنیای نامرئی نیز برقرار است.
وقتی تازه با این موضوع آشنا شدم، با خود گفتم “چه اراجیفی! چگونه ممکن است ذهن من باعث جذب، تولید و یا ظهور چیزی شود؟” اما با خود فکر کردم که این مسئله ارزش تحقیقات بیشتری دارد و ممکن است ابلهان دیگری این نظریه را تصدیق کنند. در صورتی هم که این قضیه صحت داشت، نمیخواستم فرد رقت انگیزی باشم که به خاطر نادانی، تمام عمرش دست و پا میزد!
رفتم و چند کتاب درباره ذهن خریدم؛ برخی علمی، برخی متافیزیکی، برخی معنوی و برخی در رابطه با پولدار شدن. به طرز عجیبی، تمام کتابهایی که خریده بودم نتیجه گیری مشابهی در مورد طبیعت ربایندگی ذهن انسان داشتند. با خودم گفتم حتما اتفاقی است! کتابهای بیشتری خریدم… و باز هم بیشتر. حدود دویست کتاب خواندم. آنها توسط نویسندگان مختلف از سراسر جهان و در زمانهای مختلف و توسط اشخاصی با اعتقادات مذهبی و فلسفی متفاوت نوشته شده بودند. آنها اساسا حرف مشترکی داشتند “ذهن شما رباینده است، به هر چه فکر کنید همان را جذب میکنید.” کم کم به این فکر کردم که شاید حقیقت داشته باشد.
همانطور که کتابها توصیه کرده بودند از ذهنام استفاده کردم،آن موقع بود که واقعا قانع شدم! حالا سمینارهایی در رابطه با کارایی موثر ذهن برگزار میکنم که در آن دانش آموزان من کارایی آنرا فرا میگیرند.
به کسانی که زندگی موفقی دارند گوش فرا دهید
یکی از اولین چیزهایی که فهمیدم این بود که تمام افراد موفق از این قوانین جاذبه و معجزه ذهن آگاه هستند! درباره جدیدترین کشفیاتام به آنها میگفتم و آنها پاسخ میدادند: “سال هاست که این چیزها را به کار میبرم.”
این را نیز فهمیدم که بدبختترین اشخاصی که تا به حال دیدم با این قوانین مخالف هستند. من ترجیح میدهم نصیحت کسانی را که در زندگی خوشحال هستند، گوش کنم نه کسانی که غر میزنند!
می توان جلدها کتاب را با گفتههای نویسندگان مختلف درباره قدرت ذهن خلاق نوشت، اما به طور مختصر فقط چند تا از آنها را نقل خواهم کرد.
ناپلئون هیل در کتاب پرفروش خود “فکر کنید و پولدار شوید” مینویسد:
… مغز ما حالت جذب کننده خود را از افکار غالبی که در ذهن داریم میگیرد، چگونگی این اتفاق بر کسی معلوم نیست، این “ربایندهها”، نیروها، اشخاص و شرایط زندگی را به سمت ما جذب میکند که با طبیعت افکار غالب ما همخوانی دارد.
جیمس آلن در کتاب “وقتی فکر میکنید” مینویسد:
… هر کسی دیر یا زود در مییابد که باغبان بزرگ روح خود و کارگردان زندگیاش است. او همچنین از وجود قوانین افکار، در درون خود آگاه میشود و با دقت هر چه بیشتر میفهمد که چگونه نیروی افکار و عناصر ذهن، شخصیت ، شرایط و تقدیر او را شکل میدهند.” او اضافه میکند، ” شرایط، از افکاری که هر شخص میداند چه مدتی در سر داشته، بر میآید…
کلود بریستول در کتاب “جادوی ایمان” از قدرت ذهن در جذب کردن، سخن میگوید.
افکار ترس ما، به همان اندازه دردسر جذب میکند که افکار مثبت و سازنده نتایج مثبت را. پس نوع افکار اهمیتی ندارد، زیرا همجنس خود را جذب میکند. وقتی این مطلب به درون ذهن کسی رخنه کند، نوعی درک جزئی از قدرت بینظیری که در اختیار دارد پیدا میکند.”
او در ادامه میگوید:
چیزی که اتفاقی به نظر میرسد اصلا اتفاقی نیست بلکه عملی شدن الگویی است که شما در ذهن خود بافتید.
بریستول در توضیح قدرت جذب ذهن به این نکته اشاره میکند که امواج رادیویی به آسانی از میان چوب، آجر، فلز و یا هر جسم جامد دیگری عبور میکند و میگوید، شاید ما هم همینگونه ارتعاشات افکار را حس میکنیم. او میپرسد “اگر امواج فکر و یا هر آنچه هستند، میتوانند به نوسانات بالا تبدیل شوند، پس چرا نتوانند مولکولهای اجسام جامد را تحت تاثیر قرار دهند؟”
شاکتی گاواین در کتاب “تجسم خلاقانه” در همین زمینه میگوید:
افکار و عواطف، انرژی ربایشی خاص خود را دارند که انرژیی با طبیعت مشابه خود را جذب میکند… این همان اصلی است که میگوید، هر آنچه به کائنات بفرستی به سوی تو منعکس میشود. از دیدگاه عملی این بدان معناست که ما همیشه به هر آنچه بیشتر فکر میکنیم، به هر آنچه عمیقا اعتقاد داشته باشیم، در اعماق وجود خود انتظار داشته باشیم و یا بیشتر از همه به وضوح تجسم کنیم، همان را به زندگی خود جذب میکنیم.
ریچارد باخ مینویسد: “هر آنچه در افکار خود میپرورانیم، به زندگی خود جذب میکنیم.”
یک فکر “هیچ” نیست بلکه “چیزی” است. اگر به چیزی فکر میکنید، حتما وجود دارد. باید چیزی وجود داشته باشد! و همانطور که “آن چیز” انرژی خاص خود را دارد، یک فکر، همانند هر چیز دیگر روی این دنیا، از قوانین و اصول پیروی میکند.
شاید از این دیدگاه روشن شده باشد که قانون جاذبه، همانند جاذبه زمین و الکتریسیته، یک قانون واقعی است.
این لیست را میتوان ادامه داد، اما هدف من از نوشتن این کتاب این است که برای شما، خواننده این کتاب، روشن کنم چگونه ذهن شما، خالق نتایجی است که میگیرید. من از شما نمیخواهم که کورکورانه و بدون آزمایش، این ایدهها را بپذیرید. همانطور که در جاهای دیگر این کتاب متذکر شدم، مهار کردن قدرت افکار شما، جایگزینی برای عمل کردن نیست. بلکه استفاده صحیح از ذهن، شما را قادر میسازد تا سریعتر و آسانتر به اهدافتان برسید.
از هر چه می ترسیم بر سرمان می آید
آنچه که از همه بیشتر دوست داریم ، و از هر چیزی که بیشتر میترسیم ، ذهن ما را مشغول میکند، در نتیجه همانها را نیز جذب میکنیم. آیا تا به حال، روز اولی که لباس جدیدتان را پوشیدید، آنرا خراب کردید؟ همان موقع که با خود میگفتید” نمیخواهم این لباس قشنگ و عزیزم را کثیف کنم “خودکار شما در جیبتان جوهر آبی پس میداد.
چقدر پیش آمده که شخصی بگوید “یک ماشین قراضه داغون را هفت سال راندم و حتی یک خش رویش نیفتاد. اما به محض اینکه ماشین جدیدم را خریدم، همه به پشت ماشینام میچسبند، از کنار به من میکوبند و مرا از جاده منحرف میکنند.”
کمی قبل تر از زنی گفتم که طی هفت سال، پنج تصادف داشت. بالاخره متوجه شد که آنقدر روی ترس خود متمرکز شده که آنچه را نمیخواسته، به خود جذب کرده است.
حتی وقتی میگوییم ” نمیخواهم که فلان چیز اتفاق بیفتد”، ما به سمت آن حرکت خواهیم کرد، ذهن ما نمیتواند از چیزی دور شود، بلکه فقط به سمت چیزی میرود.
وقتی در کودکی به آشپزخانه خالی رفتید و به اندازه یک ماه بیسکویت برداشتید و ساکت و آرام در حال فرار بودید که…مچتان گرفته شد! ناگهان پدرتان جلوی شما سبز شد. فکر شما این بود که ” این بیسکوییتها را بر میدارم و امیدوارم کسی نبیند وگرنه کارم تمام است” . به همین دلیل هم مچتان را گرفتند!
شاید این نیز برایتان پیش آمده باشد که سر قرار رفته باشید و با خود فکر کنید “خیلی بد میشود اگر دوست دختر قبلیام را ببینیم” نیازی به گفتن نیست که همان چیزی که میترسیدید، اتفاق افتاد.
آیا تا به حال در انتظار یک مهمانی یا مراسم خاصی بودید و با خود گفتید “امیدوارم مریض نشوم و این مهمانی را از دست بدهم” شما مریض شدید و نتوانستید به مهمانی بروید مگر نه؟ اینکه ذهن ما چگونه کار میکند فوقالعاده است. اینطور نیست؟
مجلهای یک مقاله درباره یک ساکن نیویورک به نام پیت تورس چاپ کرد، که از سال ۱۹۶۸ تا زمان چاپ این مقاله،پانزده بار مورد سرقت مسلحانه قرار گرفته بود. به نظر ما این یک مورد مشکوک بود. در حالی که پیت ادعا میکرد که هیچ نقشی در بروز این حملات نداشته، خود او مسبب این سیاهبختی است. علاقه پنهانی او، تماشای فیلمهای ترسناک است. او تمام اوقات فراغتاش را صرف پر کردن ذهن خود از چاقو زدنها، خفت گیری و دزدی میکند. او ذهن خود را از داستان های ترسناک پر میکند، و بدون شک از “ترسیدن” لذت می برد، و در عجب است که چرا زندگی در خیابانهای نیویورک، یک فیلم ترسناک طولانی است.
همین شرایط برای فقر و بیماری نیز صدق میکند. اگر ما در مورد “بدیها” حرف بزنیم، فکر کنیم و بخوانیم، نه بهطور آگاهانه، بلکه در ناخودآگاه خود به سمت آنها حرکت میکنیم. شکست خوردگان از شکست فرار میکنند. اگر یک قانون ذهنی برای تبدیل بازندهها به افراد موفق وجود داشته باشد، آن قانون این است :” روی چیزی که میخواهید تمرکز کنید.”
خنده دار است که به فروشگاه بروید و به فروشنده بگویید “شیر نمیخواهم، نان نمیخواهم. پنیر نمیخواهم” و انتظار داشته باشید با رضایت کامل به خانه برگردید، اما با این حال بسیاری از مردم افسوس چیزهایی که ندارند را میخورند و از چیزهایی که نمیخواهند، سخن میگویند. شرایط نا امید کنندهای است. ما باید روی آنچه میخواهیم تمرکز کنیم.
با دانستن این مطلب، ما قانون “ترس از دست دادن” را میآموزیم. وقتی برای از دست دادن چیزی میترسیم، خودمان را در جایگاه از دست دادن آن قرار میدهیم. این شامل شوهر، دوست دختر، کیف پول، بازی تنیس و ضبط صوت میشود.
هر از گاهی در روزنامهها میخوانیم که برخی خانهها مرتبا مورد سرقت قرار میگیرد. با وجود تمام قفلها، دزدگیرها، زنجیرها، گاو صندوقها و سگهای ژرمن شپرد، به نظر میرسد که در این خانهها به روی سارقان ماهر، باز باشد.
این قوانین، شدیدا در روابط نیز صدق میکند. وقتی میترسیم عشق یا توجه کسی را از دست دهیم، ما بلافاصله در خطر از دست دادن آن قرار میگیریم. این سخن حقیقت دارد: “از آنچه داری لذت ببر و به آن فکر کن. ذهن خود را درگیر فکر از دست دادن آن نکن.”
روی آنچه میخواهی تمرکز کن. فکر کردن به ترس هایتان آنرا به سمت شما می آورد، اما قانون جذب ترسها واقعا قانون شگفت انگیزی است. این قانون ما را به چالش میکشد تا با ترسهای خود روبرو شویم و از همین رو خودمان را اصلاح کنیم. اگر ترسها از ما میگریختند، چگونه میتوانستیم رشد کنیم؟ اگر هیچوقت با ترسهای خود روبرو نشویم، چگونه پیشرفت کنیم؟
جدا از ترس از دست دادن، کائنات ما را ترغیب میکند تا روی پاهای خود بایستیم. اگر فکر کنیم از دست دادن چیزی زندگی ما را نابود میکند، و به آن فکر کنیم، در نتیجه کائنات تصمیم میگیرد به ما ثابت کند که میتوانیم بدون آن زندگی کنیم!
اگر فکر کنید زندگی بدون پورشه ۹۱۱ که دارید، غیرممکن است، شاید کائنات به شما کمک کند تا طعم زندگی بدون آنرا بچشید. وقتی بگویید “از ماشینام لذت میبرم، اما اگر هم نباشد به همان اندازه خوشحال خواهم بود” میتوانید تا هر زمان که میخواهید صاحب آن باشید. شرایط ما را یاری میکند تا درس بگیریم و خودمان را قوی کنیم.
ما باید همین حالا از آنچه داریم لذت ببریم و در حال زندگی کنیم. ترس از دست دادن، زندگی کردن در زمان حال نیست. ترس از دست دادن زندگی کردن در آینده است.
وقتی با ترس رو در رو میشویم ناپدید میشود
یک قانون شگفت انگیز دیگر این است که وقتی شجاعت مواجه شدن با ترس را پیدا کنیم، آن ترس ناپدید میشود و دیگر لازم نیست با آن روبرو شویم.
به محض اینکه تصمیم میگیریم آن تماس تلفنی دشوار را انجام دهیم، با کارمند خود رو در رو شویم و یا فداکاری کنیم، اغلب این کار غیر ضروری میشود. هفتهها در عذاب هستیم که چگونه به منشی خود بگوییم که باید کار دیگری برای خود پیدا کند و وقتی بالاخره این خبر را به او میدهیم، او میگوید که برای رفتن لحظهشماری میکند! البته همیشه شرایط این گونه نیست و ما باید با سختیها مواجه شویم.
وقتی تصمیم میگیریم با ترسی روبرو شویم، ترس ناپدید میشود. بدون شک برایتان پیش آمده که انجام کاری به نظر دشوار و یا کمی خجالت آور باشد، اما وقتی به انجام آن پرداختید، آنقدرها هم که فکر میکردید بد نبوده است. این مسئله درباره راستگویی و اعتراف به اشتباهات نیز صدق میکند. تا به حال چند بار به این نتیجه رسیدید که فکر کردن درباره چیزی، از انجام آن دشوارتر باشد؟
قدرت کلام
آنچه را حکم کنید در شما برقرار میشود
ایوب ۲۲.۲۸
هرچه بگویید همان میشود. کلمات ما همانند افکارمان، روی پیشامدها تاثیر میگذارند. کلمات ما برخورد ما را شکل میدهد و آنچه را جذب و تجربه میکنیم، تعیین میکند.
وقتی تصمیم ما در مورد خوشحال بودن جدی باشد، مواظب حرفهای خود هستیم. ما تصمیم میگیریم تا درباره خودمان مثبت صحبت کنیم و خودمان را پایین نکشیم. این بدان معنی نیست که وانمود کنیم بیعیب و نقصیم، اما بخشی از ادراک این موضوع است که وقتی درباره خودمان، شغل، دوستان و خانوادهمان نق بزنیم ، نمیتوانیم نسبت به خود حس خوبی داشته باشیم.
اخیرا شخصی به من مراجعه کرد و گفت “از افسردگی و بدبختی خسته شدم. از این که سربار خانواده باشم خستهام. میخواهم خوشحال باشم. چگونه این کار را بکنم؟”
من گفتم : “اولین کاری که میتوانی بکنی این است که تنها زمانی که حرف مثبت و سازندهای داشتی، دهانات را باز کنی. این تغییر، هم تو و هم خانوادهات را خشنود میکند!”
یک هفته بعد او را دیدم . او هنوز شکایت میکرد. او به من گفت “میخواهم خوشحال باشم اما نیستم! چگونه این کار را بکنم؟” گفتم:”من بهترین نصیحت را هفته پیش به تو دادم!”
او گفت: “من هنوز هم خوشحال نیستم” پاسخ دادم : “میدانم. چون هنوز در مورد خوشحال بودن جدی نیستی! وقتی مصمم بودی، آنگاه خوشحال خواهی بود.”
هنوز نمیدانم که نکته را درک کرده یا خیر. او باید متوجه شود که خود او مسئول حرفهایش میباشد. در مراحل بعدی هم باید مسئولیت افکار خود را به عهده بگیرد. او باید در مورد افکاری که در ذهناش دارد جدی باشد.
واقعا ساده است. وقتی کسی واقعا از بدبختی خسته شده باشد، رفتار خود را تغییر میدهد. آنها طرز صحبت کردن خود را تغییر میدهند. این کار نیاز به انضباط و تلاش دارد، اما در عین حال بسیار ساده است. برای نظم دادن به افکار و سخن خود باید متفاوت از جمع باشیم. برتر بودن همیشه متفاوت است.
برخی میگویند “هر کاری جز تغییر دادن خودم میکنم تا خوشحال باشم.” متاسفانه این اصلا تعهد بزرگی برای اصلاح شدن نیست!
اغلب اوقات، مسئله سلامت روانی را بسیار پیچیده میکنند. بیماران به دکتر یا روانپزشک مراجعه میکنند تا وضعیت خود را نامگذاری کنند تا شاید بتوانند مشکلات را گردن آن بیاندازند. حالا دیگر دیوی به نام “مریضی” وجود دارد که کنترل همه چیز در دست اوست.
این بیمار احتمالا درد، ضربه روحی و نا امیدی زیادی را تا کنون متحمل شده و بدون شک نیاز به محبت، حمایت و دلسوزی ما دارد. با این وجود، پر مهرترین کاری که هر کسی میتواند برای آنها انجام دهد، این است که به آنها کمک کند تا مسئولیت خودشان را قبول کنند. مسئله همچنان باقیست، این شخص چه کاری انجام دهد تا از همین فردا انسان خوشحالی باشد؟
کلام بر توانایی فردی ما اثر میگذارد. کلماتی که استفاده میکنیم، دائما به ذهن ناخودآگاه ما رخنه میکنند و بخشی از شخصیت و ساختار ما میشود. کلمات ما به دیگران نشان میدهد که چقدر برای نتیجه گرفتن مصمم هستیم.
برخی کلمات هستند که روند پیشرفت ما را مختل میکنند. استفاده از کلمه “سعی” نشانگر این است که کنترل در دست ما نیست. وقتی “سعی میکنید” کار خوبی ارائه دهید، “سعی میکنید” به موقع برسید، “سعی میکنید” خوشحال باشید، در حقیقت میگویید شاید این کار را انجام دهم و شاید هم انجام ندهم. جایگزین کردن “سعی میکنم” با “خواهم کرد” چالش انگیز و دشوار است اما نتیجه بخشتر هم خواهد بود. ممکن است این موضوع بسیار جزئی به نظر برسد، اما در شکل دادن به نگرش ما و دیگران، نسبت به خودمان، بسیار حائز اهمیت است.
استفاده از کلماتی مثل “نمیتوانم” نیروی فردی شما را تحلیل میدهد. گفتن “نمیکنم” به جای “نمیتوانم” معمولا به حقیقت نزدیکتر است. برای مثال “فردا نمیبینمت” نشانگر این است که قدرت در دستان شماست و شما تصمیم گیرنده هستید. “من نمیخواهم شنا کردن را یاد بگیرم” به این معناست که شما آمادگی انجام این کار را ندارید. اگر واقعا بخواهید میتوانید!
کلمات بر حافظه ما اثر می گذارند
بسیاری از مردم خیلی تلاش میکنند تا به همه بفهمانند حافظه افتضاحی دارند. و در واقعیت حافظه آنها چطور است؟ افتضاح! همان چیزی که انتظار داریم نصیبمان میشود، و کلمات بر کارایی ما تاثیر میگذارد.
تحقیقات نشان میدهند که ما در حقیقت هیچ چیز را فراموش نمیکنیم. تمام اطلاعات، در ذهن ماست. مشکل، به یاد آوردن آن است. به همین خاطر است که نام کسی را “فراموش میکنیم” و فردای آن روز به یاد میآوریم. نام آن شخص از ذهن شما بیرون نپریده که ۲۴ ساعت بعد دوباره برگردد. تمام مدت همان جا بود اما شما در ابتدا نتوانستید آنرا “به یاد آورید”.
کلمات بر ذهن ناخودآگاه ما اثر میگذارد و حافظه ما رابطه نزدیکی با ناخودآگاه دارد. اگر دائما به ناخودآگاه خود برنامه دهید که “به یاد میسپارم” خواهید دید که به یادآوردن شما به طرز قابل توجهی بهبود مییابد. شما به طور ناخودآگاه اسامی، شمارهها و خیلی چیزهای دیگر را به یاد میآورید.
عبارات مثبت
عبارات مثبت افکار مثبتی هستند که شما با خود تکرار میکنید. استفاده از این افکار مثبت این امکان را به شما میدهد که افکار سازندهای را برگزینید و در ذهن ناخوداگاه خود بکارید تا حس بهتر و کارایی بهتری بدست آورید.
فرض کنید در بزرگراه در حال رانندگی هستید و سردرد وحشتناکی دارید. این فرصتی است تا قدرت کلام و افکار را با هم به کار گیرید. با خود تکرار میکنید ” سرم، خیلی خوب است!” یا ” سرم، آرام و سبک است.”
وقتی شروع به گفتن این جملات میکنید بدون شک صدایی در پس زمینه میگوید :” مثل سگ دروغ میگویی. حالت افتضاح است!”
اما اگر این عبارات مثبت را ادامه دهید، فکر خوب بودن در ناخودآگاه شما ریشه میکند. شما قطعا تا نیم ساعت بعد حال بهتری پیدا خواهید کرد و بعد با خود میگویید ” کمی قبل سر درد داشتم. اما دیگر الان ندارم. تاثیر عبارات مثبت بود یا اتفاقی بود؟”
شما میتوانید در زمینههای مختلفی از عبارات مثبت استفاده کنید.
برای مثال:
- در زمین تنیس: بازی خوبی خواهم داشت.
- در روابط: مردم همیشه با محبت و احترام با من رفتار میکنند. من با همه با محبت و احترام رفتار میکنم.
- برای رفتار روحی خود: هر روز بهتر و بهتر میشوم.
- برای سعادتمندی: من حس سلامتی میکنم، حس خوشبختی و شادی دارم.
حد و مرزی وجود ندارد. استفاده از عبارات مثبت به معنای این نیست که نباید تلاش کنید. این عبارات میانبری هستند که بتوانید ذهن خود را به آنچه میخواهید، هدایت کنید. اگر به طور منظم از این عبارات در زندگی خود استفاده کنید متوجه خواهید شد که ابزار ساده و بسیار قدرتمندی هستند. در واقع آنها بیش از حد ساده و آسان میباشند.
این عبارات سطح بالا و پیچیده نیستند ، و اگر شما شخص سطح بالایی باشید شاید با خود فکر کنید: من از چیزهای درجه سه استفاده نمیکنم!” و یک سال بعد که همچنان شخص سطح بالایی هستید، همچنان سر درد خواهید داشت و به طور کامل از قابلیتهای ذهن خود استفاده نمیکنید. این نیز انتخاب خود ماست.
باید برخی قوانین را در استفاده از عبارات مثبت به یاد داشته باشید. اولا، همانطور که قبلا گفتیم، ذهن شما همیشه به سمت چیزی که فکر میکنید حرکت می کند. پس اگر عبارتی مانند “من با شوهرم بحث نخواهم کرد” یا “من مریض نیستم” طراحی کنید، نتایج جالبی نخواهید گرفت! ذهنتان، شما را به سمت چیزهایی که نمیخواهید، میبرد. اگر فکرش را بکنید میبینید که افراد زیادی را میشناسید که تمام مدت از چیزهایی که نمیخواهند، صحبت میکنند و نمیدانند چرا همیشه همانها نصیبشان میشود.
یادم میآید که بعضی از معلمهای مدرسه، من و همکلاسیهایم را مجبور میکردند تا بنویسیم: “سر کلاس حرف نمیزنم”، “دیگر دیر نمیکنم” و “چیزی به سمت معلم پرت نمیکنم”. آنها نمیدانستند که با این روش منفی، به ترویج اعمال ناشایست کمک میکنند. با توجه به رفتارم سر کلاس باید اعتراف کنم که این روش آنها واقعا هم تاثیر منفی داشت !
قانون دوم این است که باید بدانید بلند گفتن و نوشتن این عبارات بسیار تاثیر گذارتر است. اگر این عبارات را در ذهن تکرار کنید امکان دارد ذهن شما به سوی افکار دیگری مانند “نهار چی داریم؟” و “بچهها کجا هستند؟” برود. به زبان آوردن و نوشتن آنها، ذهن شما را در مسیر درست نگه میدارد. از طرفی، وقتی صحبت میکنید و یا مینویسید، حواس فیزیکی بیشتری را درگیر میکنید در نتیجه تاثیر آن بیشتر خواهد بود.
سومین چیزی که باید در نظر داشته باشید این است که تکرار بسیار مهم است. اگر قصد دارید سیستم اعتقادی را که بیست سال داشتهاید، تغییر دهید، نیاز به صبر و پایداری دارید. انتظار نداشته باشید با شش بار گفتن :”من واقعا خوشحالم” مسیر زندگی خود را تغییر دهید.
شکرگزار بودن
یادم می آید که در کودکی به من میگفتند باید بابت تمام چیزهای خوبی که در زندگی دارم شکرگزار باشم. مادرم به ما میگفت تا خدا را شکر کنیم، دعاهایمان را بخوانیم و به خاطر پدر و مادر مهربانمان، سفره غذا، تخت خواب گرم، خواهران و برادران، سلامتی و تمام چیزهای که من قدرشان را نمیدانستم، از خدا سپاسگزار باشیم.
حتی به یاد دارم که گاهی مرا با مداد و کاغذ به اتاقام میفرستادند تا لیستی از تمام چیزهایی که بابت آنها شاکرم، تهیه کنم! (و این موضوع همیشه خشم مرا در پی داشت و همیشه میگفتم همه چیز این دنیا، مزخرف است و من هیچ وقت چیزهایی که میخواهم را به دست نمیآورم). اگر خدایی هم وجود داشت، فایدهای در توجه کردن به او نمیدیدم، زیرا ترجیح میدادم به بازی تنیسام توجه کنم.
چند سال بعد یاد گرفتم تا با دید جدیدی به “اخلاق شکرگزارانه” نگاه کنم. هر چه بیشتر درباره طرز کار ذهن آموختم، و فهمیدم به هر آنچه فکر کنیم، در زندگی به دست میآوریم، و اینکه هر چه در ناخودآگاه خود توقع داریم رخ میدهد، به این نتیجه رسیدم که برای لذت بردن از خوشبختی باید حس خوشبختی کنم.
شکی نیست که باید برای هر آنچه داریم شکرگزار باشیم، نه تنها از دید معنوی، بلکه از نقطه نظر علمی. بزرگترین اساتید روحانی؛ مسیح، بودا، محمد و دیگران، به ما آموختند تا سپاسگزار نعمات باشیم. حکمتی که پشت این آموخته نهان است، این است که ذهن ما یک رباینده میباشد و ما به سمت چیزی که بیشتر از همه فکر میکنیم، پیش میرویم.
اگر فِرِد به ناله کردن ادامه دهد و بگوید هیچوقت اتفاق خوبی برایش نمیافتد، که هیچوقت به اندازه کافی پول ندارد، هیچکس او را دوست ندارد، همیشه بدترین شغلها در زندگی نصیباش شده و زندگی سخت است، پس قطعا بازهم همین مسائل را به سمت خود جذب میکند. در سطح آگاهانه او از فرصتها چشم میپوشد، پیشنهادهای یاری را رد میکند، و خود را به سوی ورشکستگی مالی و احساسی سوق میدهد. در سطح ناخودآگاه او فرصتها را از خود میراند و وقتی میبیند دنیایش دقیقا تبدیل به همانگونه که پیش بینی کرده، میشود، حوادث بد را، یکی پس از دیگری به خود جذب میکند. تصویر ذهنی فِرِد از زندگی، این است که همه چیز را از دست میدهد، پس حوادث بد را، یکی پس از دیگری به خود جذب میکند. تصویر ذهنی فِرِد از زندگی این است که همه چیز را از دست میدهد و باید بدون آنها سر کند و برای خود یک زندگی مطابق سیستم اعتقادی خود میسازد.
طبق تجربیاتام، کائنات بسیار بخشنده هستند، اما اگر شخصی دائما روی آنچه ندارد تمرکز کند، کمتر و کمتر از چیزی که میخواهد، نصیباش میشود. همچنین دریافتم کسانی که دوستیهای زیبایی دارند، همان کسانی هستند که این روابط را بسیار ارزشمند میدانند. کسانی که زندگیهای فعال و رضایت بخشی دارند ، کسانی هستند که شکرگزار داشتههای خود هستند.
به نظر میرسد که بیشتر اوقات ، اجتماع، ما را مجبور به دیدن نیمه خالی لیوان میکند. اگر ده چیز در زندگی خوب پیش میرود و یکی بد، ما توجه خود را به چیزی که مشکل دارد جلب میکنیم. وقتی جونیور در امتحان ریاضی ۱۱ میگیرد، ما به ۹ نمرهای که نگرفته فکر میکنیم، نه ۱۱ نمرهای که بهدست آورده است. وقتی سر درد میگیریم، نمیگوییم ” قفسه سینه، شکم، پا ها و دستان ما خوب هستند!” میگوییم ” سرم درد میکند!” ما غصه رژ لبی را میخوریم که روی یقه لباسمان مالیده شده و به ۹۹ درصد دیگر تمیزی لباسمان فکر نمیکنیم! بعضیها تصور میکنند واقع بینی و منطقی بودن یعنی تمرکز بر ایرادها!
شخصی میگفت: ” اگر ناراحت تمام چیزهایی که میخواهی و نداری، هستی، به تمام چیزهایی که نمیخواهی و نداری، فکر کن!” همیشه میتوان نیمهی پر لیوان را دید!