قسمت اول را در دکتر مجازی بخوانید: چگونه نوجوانی شاد باشیم: چرا زندگی سخت است؟
متن کامل کتاب در جستجوی شادی از همین نویسنده را در دکتر مجازی بخوانید.
چگونه خود را دوست بداریم … آیا باید از خودم خوشم بیاید؟
بله! كسانی كه از خودشان خوششان نمیآید آزاردهنده هستند! معمولا، افراد دارای خودانگاره ضعیف از دو استراتژی آزاردهنده استفاده میكنند. آنها:
- یا از شما زیاد انتقاد میكنند
- یا از خودشان زیاد انتقاد میكنند
- استراتژی A: آنها شما را ملامت میكنند. بنظر آنها با انتقاد از دیگران میتوانند حس بهتری راجع به خودشان پیدا كنند. مثلا فرد رادر نظر بگیریم، كه احساس حقارت میكند. فرد فكر میكند بینی بزرگ و چشمهای خوكی دارد. همچنین با خودش كمی احساس حماقت هم میكند.
بنابراین استراتژی او برای اینكه حس بهتری راجع به خودش داشته باشد چیست؟ او از تمام دوستانش انتقاد میكند. او آنها را با اسامی مختلفی مثل “كله پهن”، “پامرغی” و “مغز سگی” صدا میكند. هروقت اشتباهی از كس دیگری سر میزند، او آن را در كل كلاس جار میزند. (او احتمالا حتی متوجه نیست كه از مردم عیب جویی میكند – یا این كه چرا این كار را میكند.)
اگر اگر والدین، دوستان یا برادران و خواهرانی دارید كه از خودشان خوششان نمیآید – ممكن است از شما یا هركس دیگری در اطرافشان انتقاد كنند. فقط بخاطر داشته باشید كه آنها از شما انتقاد میكنند زیرا مشكل دارند. اگر بخاطر داشته باشید كه آنها واقعا در درون مشکل دارند، از رفتارشان آنقدرها ناراحت نمیشوید.
- استراتژی B: برخی از كسانی كه از خودشان خوششان نمیآید خودشان را زیاد ملامت میكنند. آنها از روانشناسی معكوس استفاده میكنند.
ماری را در نظر بگیرید كه از خودش خوشش نمیآید. او همیشه با طرف مقابلش به این شكل صحبت میكند، “تو از من زیباتر هستی. تو از من باهوشتر هستی. هیچكس مثل من نیست.” او امیدوار است كه شما در پاسخ بگویید، “نه ماری! تو باهوش هستی. تو زیبا هستی.” افرادی مثل ماری پس از مدتی شما را عصبی میكنند!
چطور میتوانم خود را دوست داشته باشم؟
بسیاری از ما قلبا معتقد هستیم كه باید بهتر از این عمل كنیم. فكر میكنیم كه باید نمرات بهتری میگرفتیم. میخواهیم مشهور و محبوب شویم. حس میكنیم انتظارات والدین مان را برآورده نكرده ایم. والدینمان هم با پرسیدن این سوال كه، “چرا نمیتوانی مثل برادرت باشی؟” به تایید این ایده كمك میكند.هر وقت احساس حقارت میکنید خودتان بهترین دوست خودتان باشید. قبول كنید كه تا بحال طوری زندگی كرده اید كه بنظرتان بهترین بوده است. هیچكسی نمیخواهد زندگی اش را نابود كند! مثل هر فرد دیگری، شما هم كار احمقانه عجیب را انجام داده اید. با اطلاعات بیشتر احتمالا در آینده بهتر عمل خواهید كرد.
دوست داشتن خود به معنی بخشیدن خود است. اگر اشتباهات بزرگی مرتكب شده اید، اگر برخی – یا خودتان – را ناراحت كرده اید، احساس گناه كمكی نمیكند.
اگر نسبت به چیزی احساس گناه میكنید، تاایجا به اندازه كافی زجر كشیده اید. گناهكار بودن برای شش ماه دیگر به هیچكس كمكی نخواهد كرد.
كمال را فراموش کنید و به دنبال بهتر شدن باشید.
این خنده دار است. وقتی خودتان را برای اشتباهاتتان میبخشید، خودبخود شروع میكنید دیگران را هم برای برخی اشتباهات ببخشید.
اما من عالی نیستم!
ممكن است به خودتان نگاه كنید و بگویید، “من به زیبایی خواهرم نیستم، من به اندازه دوستانم با استعداد نیستم و در هیچ چیزی عالی نیستم! چطور میتوانم راجع به خودم احساس خوبی داشته باشم؟”
حقیقت: هیچكس در همه كاری خوب نیست و اغلبِ ما چنین افكاری داریم! اما حقیقت این است! استعداد و زیبایی بسیار مفید است – اما بسیاری از افراد با استعداد و زیبا در اطراف مان هستند كه ما الزاما آنها را ستایش نمیكنیم. و برخی از آنها غیرقابل تحمل اند!
خصوصیاتی كه برای اغلب ماها بیشتر از چیزهای دیگر با ارزشاند عبارتند از صداقت، شجاعت، پشتكار، سخاوت و تواضع. نگاهی به این لیست بیندازید، چیزی جالب خواهید یافت. شما با این چیزها به دنیا نمیآیید. آنها را در خود میپرورانید. همه میتوانند آنها را داشته باشند! اگر میخواهید به شما و دیگران احترام گذاشته شود، مجبور نیستید حتما انشتین یا یك مدل برتر باشید. فقط كافی است صداقت، اراده، سخاوت، فروتنی و شجاعت را در خود پرورش دهید. به این “شخصیت” گفته میشود.
اگر کسی به من بها ندهد چه میشود؟
وقتی سه ساله هستید، به تایید همه نیاز دارید: مامان، بابا به من نگاه كنید. ببینید چقدر باهوشم! و مامان میگوید، بله عزیزم! تو میتوانی زبانت را بیرون بیاوری! حتما باید نابغه باشی!
همانطوركه بزرگ میشویم یاد میگیریم روی پای خود بایستیم. وقتی بالغ شدیم، كم كم توجه بیشتری به ایده خودمان و توجه كمتری به نظر دیگران میكنیم. خوب است كه دیگران ما را تایید كنند اما همیشه اینطور نخواهد بود. همانطوركه سن مان بالاتر میرود، میآموزیم كه بدون آن زندگی كنیم. به این “بزرگ شدن” گفته میشود!
وقتی هیچ تشویق یا حمایتی از هیچكسی دریافت نمیكنید، خودتان از خودتان پشتیبانی كنید. به موفقیتهایتان توجه كنید؛ لیستی از چیزهای مهم و كارهای مثبتی كه انجام میدهید تهیه كنید.
داشتن یک حس خوب
وقتی درباره خوكان احساس خوبی داریم، احساس میكنیم سالمتر هستیم، انرژی بیشتری داریم و مشكلات آنچنان بزرگ به نظر نمیرسند. وقتی احساس بدبختی میكنیم – یا وقتی از خودمان خوشمان نمیآید – مثل این است كه خودمان را مجازات میكنیم. در خوردن غذای حاضری زیاده روی میكنیم یا بدنبال مشاجره هستیم. ما این كار را آگاهانه انجام نمیدهیم بلكه خودبهخود اتفاق میدهد.
در این روزهای غمانگیز احتمال این كه از نردبان بیفتیم یا پایمان به فرش گیر كند و بخوریم زمین بسیار زیاد میشود. وقتی احساس افسردگی میكنیم، احتمال تصادفات هم بیشتر میشود.
بنابراین، چطور میتوانیم حس خوب مان را راجع به خودمان حفظ كنیم؟
- هیچگاه خودتان را ملامت نكنید. همه ما اشتباهاتی داریم اما شما ستایش لازم ندارید. و برخی از آنها غیرقابل تحمل اند! برای اینكه راجع به خودتان تبلیغ كنید، همیشه از خودتان خوب بگویید.
- تحسینات را بپذیرید. وقتی كسی شما را تحسین میكند با آن مصل یك هدیه برخورد كنید.
- از دیگران زیاد تعریف كنید. میگویند كه اگر از دیگران زیاد تعریف كنید آنها مغرور خواهند شد و خودتان احساس بدتری خواهید داشت. درحالیكه واقعیت این است كه شما همیشه حس بهتری خواهید داشت. (بعدا بیشتر به این موضوع میپردازیم.)
- رفتارتان را از خودتان جدا كنید. همه اشتباه میكنند. وقتی اشتباهی میكنید مطمئن شوید كه میگویید، “من اشتباه كردم” نه اینكه “من یك اشتباه هستم”.
- اوقاتتان را با انسانهای مثبت اندیش بگذرانید. افرادی كه با آنها هستید تاثیر بسیار بزرگی بر احساس شما دارند، اگر خانواده هایتان شاد و بانشاط نیستند، باید دوستانی بیابید كه شاد و حامی هستند. بروید و كمی خوش بگذرانید.
- دائما در ذهنتان تصور كنید كه میخواهید چگونه باشید. اگر دائما این را تصور كنید كه خطرجمع، شاد و موفق هستید، بیشتر به آن نزدیك خواهید شد. این قانون ذهن است. شما همان چیزی میشوید كه به آن میاندیشید.
- همانطور كه هر روز به غذای خوب نیاز دارید، هر روز به ایده های خوب هم نیاز دارید. خواه ناخواه این اولین كتاب “رشد فردی” است كه تابحال خوانیده اید، پس بیشتر بخوانید! رشد فردی برنامه ای بسیار طولانی مدت است. صدها كتاب خوب برای تقویت حافظه، كسب امنیت مالی، افزایش اعتماد به نفس و دوست یابی وجود دارند. همه ما به دوزهای منظمی از این اطلاعات ناز داریم.
اما كسانی كه به شما میگویند “من بهترینم” چه؟
آیا از كسانی كه همیشه سعی دارند كه شما را تحت تاثیر قزرار دهند متنفرید؟ عموی من یك مولتی میلیونر است. پدرم سوار فرراری میشود. من آشنای رئیس جمهور هستم. بعضی ها به شما خواهند گفت، “من باهوش ترین هستم، من ثروتمندترین هستم، من زیباترین هستم”. این نشان دهنده یك خودانگاره خوب نیست.
كسانی كه همیشه میگویند كه چقدر فوق العاده اند، اعتماد بنفس كمی دارند. كسانیكه میگویند چقدر باهوش اند، یا چقدر ثروتمند اند، یا چه دوستان سرشناسی دارند معمولا از خودشان آنقدرها خوششان نمیآید. بنابراین استراتژیشان این است، “اگر بتوانم تو را وادار كنم از من خوشت بیاید، میتوانم از خودم خوشم بیاید.”
افراد فوق العاده مجبور نیستند دائما بگویند، “من فوقالعادهام!” آیا بتمن میگوید، “من را ببین! معركه ام و سریعترین چرخهای شهر را دارم؟” نه، او میداند كه حرف ندارد. پس به نجات شهر نیویورك میپردازد. آیا جیمز باند میگوید، “من جذاب و شجاع هستم؟” نه. او میداند شجاع است. او میداند شجاع است. پس به جنگ شیادان میرود.
اینها فقط عمل میكنند. وقتی به چیزی یقین دارید – وقتی با آن معتقداید – لازم نیست كسی با شما موافق باشد. همینكه شما میدانید كافی است. كسانیكه چیزی ندارند – و كاری از دستشان بر نمیآید – همیشه زیاد حرف میزنند. مادرم همیشه میگفت، “بشكه های خالی بیشترین صدا را میدهند.” اگر درك كنید كه چرا مردم لاف میزنند، دیگر آنقدرها از آنها نمیرنجید.
خودانگاره شما
این داستان را در طول هفته اول مدرسهتان تصور كنید؛ شما سر كلاس ریاضیات نشستهاید و از پنجره به بیرون زل زده اید كه معلم میپرسد، “جواب چیست؟، جواب چیست؟” شما حتی سوال را هم نمیدانید! ساكت میمانید. صورتتان قرمز میشود. وحشتناك است! در آن لحظه به خود میگویید، “از ریاضی متنفرم!” آنشب مادرتان از شما میپرسد: “مدرسه چطور بود؟” شما میگویید: “نتوانستم به سوال ریاضی پاسخ بدهم.” و مادر میگوید: “اما هیچكسی در خانواده ما نمیتواند به سوال ریاضی پاسخ بدهد!” ناگهان نفس راحتی میكشید…”البته من از ضرب متنفرم! این در خون من است!” از امروز به بعد، رسما اینطور است. آیا باز هم به ریاضیات اهمیتی خواهید داد؟ احتمالا خیر! حال شروع میكنید به گفتن این به دوستانتان كه، “من از ریاضی متنفرم. كل خانواده من با اعداد مشكل دارند! تو بگو، چرا باید تلاش كنم؟ هرگز موفق نخواهم شد.”
اما در اینجا واقعا چه اتفاقی افتاد؟ شما شروع بدی داشتید و عقب افتادید. شاید این داستان ریاضی برای شما اتفاق نیفتاده باشد. اما اغلب ما داستان خودمان را دارید – درباره آواز خواندن، بیس بال، نقاشی كردن، یادگیری شنا، صحبت كردن در مقابل كلاس. ما شروع بدی داشتیم و عقب افتادیم. هیچكس نیامد تا ما را تشویق كند. پس از یك تجربه تحقیرآمیز ما بتدریج خودمان را قانع كردیم كه، “بی فایده است!”
به امتحانش میارزد كه كجا به این حقایق میرسیم كه چه كاری را میتوانیم و چه كاری را نمیتوانیم انجام دهیم. معمولا این حقایق صرفا باورهای ی هستند كه داریم – و بر مبنای گواه غیرقابل اطمینانی میباشند. وقتی جوان هستیم معلمین، والدین، برادران، پسرخاله ها به ما چیزهای ی راجع به خودمان میگویند. وقتی شش – یا ده – سال داریم باور داریم…
“این ماری است – او تحصیلات دانشگاهی ندارد.”
“این رودی است – او بدجنس است.”
“این فرانك است – او مثل پدرش چاق خواهد شد.”
سپس كل زندگی مان را با چیزی میگذرانیم كه دیگری گفته و حقیقت ندارد.
اگر عناوینی برای خودتان دارید مثل این كه، “من دیریاد میگیرم، من نامنظم هستم، نمیتوانم ضرب كنم”، از خود بپرسید، “از كجا معلوم است؟”
من همینم که هستم!
آیا تا به حال به خودتان گفتهاید كه، “نمی توانم روشم را تغییر دهم؟” ممكن است درباره نتایج مدرسهتان صحبت كنید یا درباره بدخلقی تان، یا درباره وزنتان یا شادنبودن تان.
اما مردم تغییر میكنند. شما تغییر میكنید.
مورد ۱: چارلز اطلس پدر بدن سازی است. هشتادسال قبل، باب بود كه به باشگاه ورزشی بروید و تمامی دستگاه های بدن سازی گران قیمت را كه در برنامه تلویزیونی اطلس بنام “بدن عالی” نشان داده میشد، بخرید. او و برنامه تناسب اندامش در دنیا مشهور شد.
اما اطلس – كه نام اصلیاش آنجلو سیسلیانو بود – شروع به آموختن كرد زیرا از لاغری خود خجالت میكشید. او نحیف بود؛ ۹۷ پوند (۴۵ كیلو)! چه میشد اگر آنجلینو گفته بود، “چه كار كنم، من اینگونه ام دیگر!”
مورد ۲: بورن بورگ. بورگ یكی از بزرگترین بازیكنان تنیس جهان است. او در ۲۶ سالگی بازنشست شد درحالیكه ۶۲ عنوان را برده بود مثلا ۵ عنوان ویمبلدون و ۶ عنوان فرنچ اُپن. بزرگترین سلاح بورگ خونسردی اش بود. او مثل یك ربات بود! هرگز عصبانی نمیشد، هیچوقت عرق نمیكرد، در واقع اصلا حرف نمیزد. به او میگفتند بورگ یخی. اما در سن ۱۲ سالگی، بورن بورگ به مدت شش ماه از بازی تنیس در باشگاهش محروم شد. چرا؟ بخاطر رفتار بدش – برای داد زدن و پرت كردن راكتش. بورن جوان بسیار بدخلق بود!
چه میشد اگر بورگ گفته بود، “چه كار كنم، من اینطوری هستم دیگر!”
عالی بود:)خیلی ممنون از حرفهای قشنگتون❤️