انتشار این مقاله


داستان‌های ناگفته: رورشاخ؛ یک مرد، یک تست، یک دنیا جنجال

هرمان رورشاخ، روانپزشکی تنها در تیمارستانی دورافتاده در سوئیس، روش لکه را در سال ۱۹۱۷ ابداع و آن را در ۱۹۲۱ منتشر کرد.

نورمبرگ، ۱۹۴۵. هیتلر، هیملر و گوبلز مرده‌اند. چند تن از سران دیگر حزب نازی به اتهام جنایت علیه بشریت، منتظر دادگاه هستند. شکار اصلی، مؤسس گشتاپو و اردوگاه‌های مرگ بود. مرد شماره‌ی دو هیتلر: هرمان گورینگ

در دورانی که این افراد در زندان بودند، گوستاو گیلبرت روانشناس، برای گشودن معمای “ذهن نازی” تست‌هایی را برای آن‌ها ترتیب داد. همان طور که شاید حدس زده باشید، بیشتر آن‌ها با هدف کوبیدن پرسشگر به سؤال‌های روانشناسی پاسخ دادند. نتایج تست آی کیو خوب بود، ولی برای ارزیابی شخصیت، تکنیک دیگری وجود داشت، و روانشناس زندان، داگلاس کِلی، کتابی درباره‌ی آن نوشت. او و گیلبرت از ۱۹ زندانی نورمبرگ تست رورشاخ گرفتند.

هرمان رورشاخ، روانپزشکی تنها در تیمارستانی دورافتاده در سوئیس، روش لکه (inkblot) را در سال ۱۹۱۷ ابداع و آن را در ۱۹۲۱ منتشر کرد. رورشاخ پیرو فروید بود؛ به همین دلیل هیچ‌گاه آنقدر کوته‌فکر نبود که به فکر ارائه‌ی نظریه‌های غیرعملی برای همه‌ی پدیده‌ها باشد. یک بار به شوخی به همکارش گفته بود که “به زودی در وین، شاهد توجیه روانکاوانه‌ی گردش زمین خواهیم بود”. او همچنین در زوریخ با کارل یونگ هم‌دانشگاهی بود؛ جایی که یونگ اولین تست تجربی ضمیر ناخودآگاه را ارائه داد: تداعی کلمه

هرمان رورشاخ، در خوش‌تیپ‌ترین ژست خود! www.bridgemanimages.com
هرمان رورشاخ، در خوش‌تیپ‌ترین ژست خود! www.bridgemanimages.com

رورشاخ همه‌ی عمرش هنرمند بود. درمدرسه او را با مهارت طراحی و لقبش “Klex” می‌شناختند. هر کسی این نام را به او داده، واقعاً درست پیش‌بینی کرده است؛ چون klex در زبان آلمانی یعنی لکه. او برخلاف فروید که مرد کلمات بود، بیشتر به چشم‌هایش اعتماد داشت. روانکاوی پیرامون حرف زدن، لغزش‌های زبان و چیزهایی که می‌گوییم و نمی‌گوییم کاوش می‌کند. ولی رورشاخ بر این باور بود که نحوه‌ی دیدن ما، بیشتر از چیزهایی که می‌بینیم، شخصیت‌مان را آشکار می‌سازد.

پس از بازنگری‌های فراوان، رورشاخ تصمیم گرفت با ۱۰ لکه تست را آغاز کند. ۱۰۰ سال از این آغاز می‌گذرد و ما هنوز هم از این ۱۰ تا لکه استفاده می‌کنیم. این لکه‌ها گسترش‌های تصادفی نیستند: آن‌ها ساختار دارند، کیفیت بصری دارند و چیزی فراتر از ابهام هستند. برای مثال، یکی از ویژگی‌های این لکه‌ها این است که می‌توانند یکپارچه دیده شوند. وقتی ما می‌توانیم آن‌ها را به صورت یکپارچه ببینیم، برخی دیگر روی جزئیات گیر می‌کنند و این یکی از تفاوت‌هاست. شاید شما حرکت و زندگی ببینید، ولی بقیه سردی و سکون می‌بینند. فقط یک لکه وجود دارد، ولی یکی دهان می‌بیند و دیگری خفاش؛ شما چطور؟

رورشاخ بر اساس تناوب چیزی که او “کل”، “جزء” و “حرکت” می‌نامید، امتیاز می‌داد. می‌توان به این شکل نسبت‌ها را سنجید و الگوها را دنبال کرد. نتایج تست از همین اندازه‌گیری‌ها مشتق می‌شود. رورشاخ، خودش این لکه‌ها را یک آزمایش تفسیر و برداشت می‌نامید، نه یک تست؛ تست رورشاخ به سادگی پردازش اطلاعات بصری را بررسی می‌کند. بعدها او به این نتیجه رسید که افراد مختلف، لکه‌ها را به شیوه‌های گوناگونی می‌بینند.

شخصیت نازی

دهه‌های پس از مرگ او در ۱۹۲۲، در ۳۷ سالگی به علت آپاندیسیت، تست رورشاخ در آلمان و سوئیس نگرفته بود. ولی متخصصان آمریکایی با کمک خود آن را برجسته ساختند. به این علت بود که در سال ۱۹۴۵، کلی و گیلبرت آمریکایی، امتحان این تست روی مهره‌های برجسته‌ی نازی را یک فرصت طلایی می‌دانستند.

با این حال، نهایتاً تست رورشاخ در نورمبرگ یک موفقیت محسوب نشد؛ چون نتوانست چیزی به عنوان یک “شخصیت نازی” را شناسایی نماید. با این که برخی عناصر مشترک، مثل فقدان درون‌نگری شناسایی شدند، ولی نازی‌ها هم مثل بقیه‌ی گروه‌ها، طیفی از جنون تا سلامت کامل را نشان دادند. این نه برای روانشناسان قابل قبول بود، نه برای اذهان عمومی. مطمئناً فقط یک هیولا می‌تواند کارهایی را که نازی‌ها انجام دادند تکرار کند. به همین دلیل این یافته‌ها برای دهه‌ها نادیده گرفته شد.

در اثنای قرن درخشش روانکاوی فرویدی، تست رورشاخ به “اشعه‌ی ایکس ناخودآگاه” تبدیل شد. روانشناسان نه تنها برای آشکار کردن بیماری‌های روانی و شخصیت، بلکه به منظور ذهن‌خوانی نیز از آن استفاده می‌کردند. کار آن قدر جدی گرفته شد که اگر کسی پاسخ‌های مرتبط با مرگ زیادی به لکه‌ها می‌داد، به خودکشی مشکوک می‌شدند و آن فرد کاندید الکتروشوک‌تراپی بود.

اگر رورشاخ زنده بود و می‌فهمید نتایج تستش می‌تواند به چنین درمانی منجر شود، وحشت‌زده می‌شد. کمی قبل از مرگ، برای یکی از همکارانش که مشتاق بود از این تست برای ارزیابی پتانسیل آکادمیک استفاده کند، نوشت:

وقتی تصور می‌کنم که عده‌ای فرد جوان، که از کودکی رؤیای رفتن به دانشگاه داشته‌اند، به علت مردود شدن در چنین تستی به آرزویشان نرسند، طبیعتاً احساس می‌کنم که نفسم درنمی‌آید.

رورشاخ انتظار داشت اعتراضات زیادی به تست‌اش وارد شود؛ مخصوصاً تعارض بالقوه‌ی بین نتایج عددی آن و دیدگاه ذهنی یک پزشک نسبت به بیمارانش. این “دوراهی… اغلب در تست پیش می‌آید”. ولی او طرف عینیت علمی را گرفت:

همه‌ی کار من نشان داده است که ساماندهی خام، بهتر از برداشت دل‌بخواهی است.

با این که بسیاری از روانپزشکان تفاسیر خودشان را ترجیح دادند، ولی تجسم فرویدی تست رورشاخ تصور دنیا را قبضه کرد، و به فیلم‌ها، تبلیغات و فرهنگ عامه راه یافت. با این حال، نهایتاً با انتقادات گسترده روبه‌رو شد. در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، همراه با فروید، این تست هم فروکش کرد. در انگلستان هیچ گاه نتوانست خودش را بازیابی کند، ولی در ایالات متحده، در دهه‌ی ۱۹۷۰، با تأکیدی بر نتایج عددی، نوسازی شد.

از همان آغاز قرار بود تست رورشاخ جزو علم باشد، نه هنر. اولویت رورشاخ این بود که بتواند به طور عینی امتیازدهی کند. با این که او اول کار با مثبت و منفی پاسخ به کارت‌ها را خوب و ضعیف ارزیابی می‌کرد، ولی سریعاً یک دسته داده‌ی بزرگ جمع‌آوری کرد و پاسخ عمومی و غیرمعمول را، فارغ از نظر شخصی‌اش، جایگزین نمود.

اطلاعات انبوهی از زمان ابداع تست جمع‌آوری و آنالیز شده که اجازه داده است قواعد آماری شکل بگیرد. پس از آن که روانشناس، جان اکسنر، یک “سیستم جامع” نمره‌دهی را در سال ۱۹۷۴ بازنگری کرد، خوانش آن با انواع آستانه‌‌های عددی قابل اندازه‌گیری، پیچیده‌تر شد. این‌ها می‌توانست در کتاب مرجع روانشناسان آمریکا، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی یا بقیه‌ی منابع جا داشته باشد.

این که چنین نقشه‌بندی می‌تواند قابل اعتماد باشد یا نه، برای دهه‌هاست که مورد بحث و انتقاد قرار می‌گیرد، و موضوع تحقیقات فراوانی بوده است. آیا تست رورشاخ، حتی در شکل مدرن خود، برای روانپزشکی که می‌خواهد نتیجه‌گیری‌های خودش را داشته باشد، بهانه‌ای بیش نیست؟ بر اساس یک متاآنالیز بزرگ در سال ۲۰۱۳، جواب منفی است. به لطف این مطالعه، حتی منتقدان تست رورشاخ هم قبول کردند که این تست، در شناسایی اختلالات تفکر جنون‌آمیز دارای پشتوانه‌ی علمی است. نمره‌دهی اکسنر هم با استانداردهای علمی جور در نیامد و از سیستم حذف شد.

۱۰۰ سال از معرفی تست رورشاخ گذشته و ۱۰۰ سال است که هضم تحلیل طبیعت انسان در این لکه‌ها برای ما سخت است. مانند هر ابزار دیگری، تست رورشاخ هم گاهی وقت‌ها منحرف شده است. گیلبرت از توجه کافی به چیزی که لکه‌ها در نورمبرگ به او می‌گفتند، بازماند، و اعتقاد خودش را به وجود “شخصیت نازی” حفظ کرد: او در سال ۱۹۶۳ مقاله‌ای تحت عنوان زننده‌ی “ذهنیت ربات‌های آدمکش اس‌اس” منتشر کرد. ولی کلی که متخصص‌تر بود، هیچ چیزی غیرعادی نیافت؛ به غیر از اهریمنی مبتذل!

هیچ تستی قدش به قد پیچیدگی تفاوت نگاه افراد به دنیا نمی‌رسد، و این سطح از پیچیدگی، همیشه بحث و انتقاد ایجاد خواهد کرد. باید دید، خود رورشاخ چه کاری توانست با تست‌اش بکند.

علی تقی‌زاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید