انتشار این مقاله


۱۰ درس زندگی که قبل از ۳۰ سالگی بهتر است یاد‌‌گرفته‌ باشید

زندگی برای همه‌ی ما سر‌شار از درس‌های رنگارنگ است و تجارب دیگران جاییست که می‌توان زود‌تر به استقبال این درس‌ها رفت.

نویسنده‌ی مقاله:

 رویال اسکودری

اسکودری، استراتژیست، مشاور و نویسنده‌ای خلاق است که به صورت تخصصی بر پتاسیل‌های شاد انسانی، سلامت و موفقیت، کار می‌کند.

درس‌های بسیاری هست که آرزو می‌کنم که ای‌کاش زمانی‌که جوان‌تر بودم آن‌ها را می‌آموختم و از آن‌ها استفاده می‌کردم. چیز‌‌هایی که با معرفتی عقلانی همراه‌اند (غالباً همان درس‌های زندگی)، در حالت کلی زمانی در ما رسوب می‌کنند، که تاریخ مصرف بخش عمده‌ای از آن‌ها گذشته‌است. خبر خوب این است که سایر افراد می‌توانند از تجربیات دیگران و آنچه زندگی به آن‌ها آموخته استفاده‌کنند و گام‌های استوار‌تری بردارند.

تعدادی از درس‌های زندگی که هر چه سریع‌تر باید بیاموزید به شرح زیر اند:

۱. مادیات و پول هرگز حلال مشکلات واقعی نخواهند بود

پول یک ابزار است؛ کالایی که با آن نیازمندی‌هایتان را خریداری می‌کنید و به خواسته‌های زیبایتان جامه‌ی عمل می‌پوشانید. افراد بزرگِ بسیاری هستند که با مقدار کمی از این ابزار گذارن می‌کنند و با همین مقدار، زندگی‌ای سرشار از شادی ساخته‌اند… و داریم افرادی را که با وفور مادیات دسته و پنجه نرم می‌کنند ولی بویی از خوشبختی نبرده‌اند.

پول می‌توانند خانه‌ای مجلل، اتومبیلی خیره‌‌کننده ، کفش‌هایی آنتیک و یا حتی امنیتی نسبی و ابزار راحتی را برایتان تهیه کند، امّا هرگز قادر به جبران و ترمیم روابط شکسته‌شده نیست. شادی حاصل از مادیات احساسی سست و بی‌ارزش است. شادی کالایی برای فروش نیست و اگر شما به دنبال یافتن آن در لابلای مادیات هستید، هرگز به شادی واقعی دست نخواهید یافت.

۲. با خودت کنار بیا!

زمانی‌که جوان هستیم، تازه سفر بلوغ خود را اغاز نموده‌ایم و حس می‌کنیم که هر چیزی ارزش یکبار آزمودن را دارد. ما باید برای هر چیزی تصمیم بگیریم، برنامه‌ی زندگی خود را تنظیم کنیم‌، هر چیزی را تجربه‌کرده، به اوج برسیم، عشق واقعی را یافته و بفهمیم برای چه زاده‌ شده‌ایم.

ارام بگیرید! در اجزای زندگی شتاب نکنید. به زندگیتان اجازه دهید شکوفا شود. کمی صبر کنید و ببینید که شما را به کجا خواهد کشاند، و برای سبک سنگین کردن انتخاب هایتان زمان بگذارید. از هر قاشق غذای خود لذت ببرید، زمان گذاشته و کمی در اطراف خود مستغرق شوید و اجازه‌دهید که طرف مقابلتان مکالمه‌اش را تمام کند.
به خودتان اجازه فکر‌کردن بدهید، مقداری بر موضوعات عمیق شوید. اقدام‌کردن، بخش مهم کار است، کار کردن و تلاش برای رسیدن به اهداف و برنامه‌ریزی برای آینده، امری بسیار مهم و قابل استفاده است، امّا عجله‌کردن و دویدن به سمت این اهداف در زندگی هم چون بلیطی یک طرفه به سوی فرسودگی‌ است و بهترین راه برای ازدست‌دادن زندگی خواهد شد، زمانی‌که بی‌توجه از آن عبور کنید.

۳. نمی‌توانید همه را راضی کنید

بیل کازبی: “من رمز موفقیت را نمی‌دانم، امّا کلید شکست‌خوردن، تلاش برای راضی نگه‌داشتن همه است.”

شما نیازی به این ندارید که هر کسی با شما موافق باشد و شما را دوست بدارد. این زات انسان است که تعلق داشته‌باشد، دوست‌داشته شود و محترم و باارزش قلمداد گردد، امّا نه در هر جنبه ی شادی‌ها و باور‌های وجودیتان.

دیگران نمی‌توانند به شما اعتبار مورد نظرتان را ببخشند. این اعتبار باید از درون شما جوانه‌زده و شکوفا شود. بلند صحبت کنید، صلاح‌هایتان را بردارید، زمانی‌که لازم است و به ان نیاز دارید ابراز وجود کنید، احترام جذب‌کنید و بر ارزش‌های خویش پای‌بند بمانید.

۴. سلامتی شما بزرگ‌ترین دارایی شماست

سلامتی، گنجینه‌ای ارزشمند است، همیشه آن را قدر گرفته، پرورش‌داده و از آن مراقبت کنید. اغلب سلامتی در دوران جوانی تضعیف می‌شود و آن‌گونه که باید و شاید است کسی قدرش را نمی‌داند. اغلب تمایلی برای تضمین سلامتی خویش نشان نمی‌دهیم چرا که خود به خود تا حدودی آن را در دست داریم و هنوز مشکلی بوجود نیامده‌است و نیازی به نگرانی نداریم، مگر آن‌ که مجبور شویم! بیماری‌های قلبی، سستی استخوان، سکته، بسیاری از سرطان‌ها و… پس مراقب سلامتیتان باشید، چون اگر این نکنید، پشیمان خواهید شد.

۵.  همیشه قرار نیست که به آنچه که می‌خواهد برسید

جان لنون: “زندگی درست جایی رخ می‌دهد که شما مشغول انجام و یا برنامه‌ریزی برای کار دیگری هستید!”

فرقی نمی‌کند که چقدر خوب برنامه بریزید و تلاش کنید، گاهی شرایط بر وفق مراد شما نمی‌چرخد و این امری عادی و طبیعی است. همه‌ی ما این استثناعات را در زندگی خود تجربه کرده‌ایم. همان چهره‌ی ایده‌الی که از زندگی خود می‌سازیم ولی وقتی به واقعیت زندگی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که چیز دیگری از آب درآمده که واقعاً با آنچه در نظر داشته ایم تفاوت دارد. گاهی رؤیا‌هایمان افول می‌کنند و شکسته می‌شوند و گاه این خود ما هستیم که در نیمه‌راه رهایشان می‌کنیم.
گاهی باید زمین بخوریم تا مسیر و شیوه ی درست گام نهادن را بیاموزیم، گاهی باید چندین راه را برای رسیدن به انچه که می خواهیم طی کنیم.

۶. همه‌چیز در تو خلاصه نمی‌شود

شما مرکزیّت عالم هستی نیستید. خیلی مشکل است که  از نگاه جهان، از جایی بیرون خودتان به خود نگاه کنید. و ما عموماً بر آنچه که در زندگیمان روی می‌دهد متمرکز هستیم. امروز باید چه کاری انجام دهم؟ معنی این کار برای من، برای حرفه‌ام و زندگی‌ام  چیست واقعاً؟ چه می‌خواهم؟
این که شما نسبت به آنچه در زندگیتان درحال رخ دادن است اگاهی داشته باشید، چیز خیلی خوبی است، امّا شما باید به همان اندازه مراقب رویداد‌های اطراف خود نیز باشید و آن‌ها را هم در نظر بگیرید، و ببینید که مردم  چگونه با مسائل و رویداد‌های پیش رو مقابله می‌کنند، این موضوع کمک خواهد کرد که همیشه نگاهی عمیق نسبت به شرایط داشته‌‌باشید.

۷. در ندانستن و نا‌آگاهی، هیچ دلیلی بر خجالت‌کشیدن وجود ندارد

هیچ کس عالم دهر نیست! هیچ کس همه‌ی پاسخ‌ها را نمی‌داند و این دلیلی برای خجالت‌کشیدن از بیان “من نمی‌دانم”، وجود ندارد. وانمود‌کردن کمال، از شما انسان کاملی نخواهد ساخت، و تنها کاری که انجام میدهد این است که دائماً نگران و پریشان حفظ این کمال خودساخته خواهید شد. ما به طور زاتی این ایده را در درون خود پرورش داده‌ایم که حس حقارت و خجالت زدگیای ناخوشایند در پس محدودیت‌ها و شکاکیت‌های ما  وجود دارد، امّا امکان برداشن و حل بسیاری از انها را هم نخواهیم داشت. همه ما گاه و بی‌گاه دچار اشتباه می‌شویم. ما در مسیر می‌آموزیم، و این همان معنای واقعی زندگیست. در کنار این موارد،باید گفت واقعاً هیچ کس هم دوست ندارد همه‌چیز دان باشد. مقداری چاشنی آسیب‌پذیری ما انسان‌هاست که ما را بیشتر پیش می‌برد و بزرگ‌تر می‌کند.

۸. عشق، چیزی ورای یک احساس است؛ عشق یک انتخاب است

احساس هیجان اولیه، عشق جوشان و شوق لبریز، برای مدت زمان طولانی باقی نخواهند‌ماند، امّا این بدان معنا نیست که رسیدت به عشق‌پایدار غیر‌ممکن است.
عشق فقط یک احساس نیست؛ عشق انتخابی است که شما هر روز انجام می‌دهید. ما باید انخاب کنیم که به تلخی‌ها بی‌توجه باشیم، ببخشیم، مهربان باشیم، احترام بگذاریم، حمایت کنیم، و کافی باشیم.

بر روی روابط باید کار کرد. آن‌ها گاهی بسیار آسان و گاهی بسیار پیچیده ظهور خواهند‌کرد، امّا این به ما بستگی دارد که چگونه انتخاب می‌کنیم که می‌خواهیم در راوبطمان چگونه عمل‌کرده و در مورد مسائل اندیشیده و صحبت کنیم.


مقاله مرتبط: به قدر کفایت خوب‌بودن، واقعا کافیست!

۹. دیگاه ما قشنگ است

در حالت کلی، زمانی‌که ما نگران یا نارحت هستیم، بخاطر این است که ما دیدگاه درستی به مسائل نداریم. هرچیزی که در زندگی ما روی می‌دهد، بزرگ، مهم‌شده و جلوه‌ی مرگ و زندگی به خود می‌گیرد، امّا در تصویر بزرگ‌تر، سکسکه‌ای کوچک واقعاً هیچ معنایی ندارد. جنگی در آن درگیریم، موقعیت شغلی که بدستش نیاوردهایم، حقارتهای واقعی و یا ذهنی که با آن‌ها رو به رو می‌شویم، تغییری ناگهانی در مسیر زندگی، خاسته‌هایی که به ان‌ها نمی‌‌رسیم. خیلی از این مسائل ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد اهمیتی نخواهند داشت.زمانی‌که آنچه که در چشم شماست، زمان حال است، آنده‌نگر‌بودن سخت می‌شود، امّا هرچند که این موضوعات مسیر زندگیان را تهدید می‌کنند، آن‌ها را رها‌کرده و فقط به مسیر خود ادامه دهید.

۱۰. همه‌چیز را تا ابد نخواهید داشت

ما معمولاً تا چیزی را از دست ندهیم، قدرش را نمی‌دانیم: این مسئله شامل سلامتی، خانواده و دوستان، شغل، پول و… می‌شود. زمانی‌که شما جوان هستید، به نظر می‌رسد که پدر و مادرتان همیشه سرجایشان بوده‌اند و خواهند‌بود، امّا این طور نیست. شما فکر می‌کنید که آن‌قدر زمان خواهید داشت که فرصت کنید به دوستان قدیمی خود سر بزنید یا با افراد جدیدی سر و کله بزنید، امّا نخواهید توانست. شما به کیف پ.لتان نگاه کرده و فکر می‌کنید که تا ماه بعد اوضاع خوب است امّا ممکن‌ است این چنین نشود. هیچ‌چیز در این زندگی تضمین‌نشده که فردا هم وجود داشته باشد، و این شامل کسانی‌که دوستشان دارید هم می‌شود.

این سخت‌ترین درس زندگی است، امّا احتمالاً مهم‌ترین آن‌ها هم هست:

زندگی می‌تواند در لحظه تغییر کند، اطمینان حاصل کنید که قدر داشته‌هایتان را، زمانی‌که آن‌ها را داشته‌اید، دانسته‌اید.

حسین مصطفی‌نژاد


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید