فصل شانزدهم از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
بخشش
ما از کجا به این ایده رسیدهایم که اگر افراد را نبخشیم آنها عذاب میکشند؟! اینطور بگوییم:
الف) شما رئیس من هستید و من را اخراج کردهاید.
ب) شما دختر من هستید و با بهترین دوستم رقابت میکنید.
بنابراین من میگویم: “من هرگز تو را نمیبخشم!” چه کسی عذاب میکشد؟ شما، درسته؟ “سردرد و سوهاضمه گرفتم، بیخواب شده ام احتمالا در حال تجزیه شدن هستید!
اگر من شما را نبخشم درواقع زندگی خودم را نابود میکنم!
آیا بخشش آسان است؟ معمولا اینطور نیست. سخت است تا دیگران را ببخشیم زیرا وقتی سعی میکنیم تا آنها را ببخشیم، بر روی کاری که با ما کردهاند متمرکز میشویم بنابراین بیشتر و بیشتر عصبانی میشویم.
در اینجا ایدهای وجود دارد که میتواند کمکرسان ما باشد. حتی سعی نکنید تا دیگران را ببخشید فقط به دنبال خوبی آنها باشید. در آنها به دنبال چیزهایی بگردید که قابل احترماند. اگر بتوانید مشخصهای در آنها پیدا کنید و بر روی آن تمرکز کنید، دیر یا زود مشخصههای خوب و قابل احترام دیگری نیز پیدا خواهید کرد و همچنان خوبیهای بیشتر و بیشتری خواهید دید. رابطهی شما نیز بهبود پیدا خواهد کرد. همچنان که رابطهی شما بهتر میشود، گذشته نیز خودش را بهبود میدهد.
برای بخشیدن دیگران لازم نیست با آنچه که آنها انجام دادهاند موافقت کنید فقط باید بخواهید که زندگیتان رو به جلو پیش برود و بهتر شود.
در خلاصه
شما دیگران را بخاطر منافع آنها نمیبخشید. شما این کار را برای منافع خودتان انجام میدهید و بیشتر از این هم هست…
دو طرفه است. اگر من باور داشته باشم که:
- زندگی ناعادلانه است
- همه فریبکارند
- همه رئیسها زورگو هستند
تجربههایی را جذب خواهم کرد که سیستم من را اثبات میکنند. افرادی در زندگی من ظاهر خواهند شد که حساب بانکی من را خالی کنند یا بینیام را بشکنند! افکار بیکیفیت من، تجارب بیکیفیت را به دنبال خواهد داشت.
آیا من تجربههای ناخوشایندی میخواهم؟ نخیر
آیا من دقیقا آن تجربهها را انتخاب میکنم؟ نخیر
اما با کیفیت احساسات میتوانم کیفیت تجربههایم را تعیین کنم. بنابراین اگر Jim بخواهد به دهان من بکوبد، Jim در واقع آینهی خوبی برای این است که من در حال حاضر نسبت به خودم چه حسی دارم. اگر این اتفاق توسط Jim صورت نگیرد میتواند توسط همسایه و یا یک فرد کاملا غریبه باشد که در حوالی من است!
این مربوط به Jim نمیشود؛ من خودم روزنهای برای برای تو دهنی خوردن ایجاد کردهام. اگر کسی احساس بدی نسبت به خودش داشته باشد فردی را جذب میکند که احساسی مثل زدن دیگری را دارد. عالی!
آیا درست است که، با وجود اینکه خودم شرایط تودهنی خوردن خودم را ایجاد کردهام Jim را مقصر بدانم؟ پاسخ منفیست.
در این شرایط ممکن است بگویید صبر کن! این خندهدار است! کدام احمقی میگوید که هرگز دیگران را سرزنش نکنید؟! پاسخ این است که هر روحی بر هر آنچه که همواره زنده بوده تاثیر میگذارد چون آنها میفهمند که زندگی چگونه بهتر میشود!
به نظر میرسد دیگران زندگی شما را پیش میبرند. تا زمانی که شما باور داشته باشید: آنها زندگی شما را هدایت میکنند.
شما تجارب زندگی خود را به وجود میآورید و باورهای شما، شما را درست درجایی که هستید قرار دادهاند.
در خلاصه
شما دیگران را نمیبخشید به این علت که این مسئله معنوی و مقدس است. شما دیگران را میبخشید چون این کار عملی و سودمند است و رنجاندن دیگران شما را درگیر میکند. بخشش شما را آزاد میکند.
خودتان را ببخشید
این دیگران نمیباشند که تنها آنها را مقصر میدانیم بلکه ما خودمان را هم بیشتر مقصر میدانیم!
اکثر ما والدینی داشتهایم که نسبت به خودشان احساس خوبی نداشتهاند بنابراین اشتباه را از ما میبینند. از این رو ما با این باور رشد میکنیم که:
- من نفهم هستم.
- من خیلی لاغر، چاق، استخوانی، زشت، قدکوتاه و… هستم.
- من نیاز دارم تا خودم را اثبات کنم.
ما همچنین صدای منتقد درونی را در سر خود داریم. منتقد درونی در واقع یک گردن کلف نامرئی است! برای همیشه ما را درگیر میکند و در نهایت ما را متلاشی میکند.
- شما به اندازهی کافی باهوش نیستید. شما دوست داشتنی نیستید. شما زیبا نیستید!
- تو باید پول بیشتری بدست آوری. چیزهای بیشتری داشته باشی. جوایز بیشتری برنده شوی. پر ابهتتر شوی.
- تو باید بیشتر شبیه برادر، خواهر، مادر و پدرت باشی.
ساکت کردن منتقد درونی
شما میپرسید چطور باید منتقد دورنی را ساکت کنم؟ در پنجاه سال گذشته روانشناسان و درمان شناسان گفتهاند: “اعتماد به نفس خود را افزایش دهید.” وقتی که احساس بهتری نسبت به خودتان داشته باشید منتقد شما را رها خواهد کرد.
اما مسئله اینجاست: ما سعی میکنیم اعتماد به نفسمان را با مقایسهی خود با دیگران ارتقا دهیم. به خودمان میگوییم:
- من خوب هستم چون لاغرتر از او هستم.
- من خوب هستم چون ترفیع گرفتم، برندهی جایزه شدم، بهترین ماشین را سوار میشوم.
- من خوب هستم چون بالاتر از میانگین هستم.
اما همهی ما نمیتوانیم بالاتر از میانگین باشیم و نمیتوانیم در همه چیز بالاتر از متوسط باشیم.
اعتماد به نفس زمانی پاسخگو خواهد بود که همه چیز خوب پیش برود اما چگونه ممکن است شما به تصور عالی از خود دست پیدا کنید زمانی که به تازگی اخراج شدهاید و یا به تازگی طلاق گرفتهاید؟ مثل این است که با پای شکسته در ماراتن بدوید!
دلسوزی کردن نسبت به خود
درحال حاضر بسیاری از کارشناسان روش دیگری را پیشنهاد میکنند. این روش دلسوزی به خود نامیده میشود، جایی که ما خودزنی را رها میکنیم و خودمان را با دیگران مقایسه نمیکنیم.
با دلسوزی کردن نسبت به خود، پرسیدن سوالهایی از این قبیل را رها میکنیم: “من چطور متفاوت هستم؟ من چطور بهتر هستم؟” ما شروع به پرسیدن این سوال میکنیم: “من چطور مانند بقیهی افراد هستم؟” ما به خود اجازه میدهیم که کامل نباشیم. جالب است هرچه قدر که از خود کمتر انتقاد میکنیم بیشتر کارآمدتر میشویم، هرچه کمتر با دیگران رقابت میکنیم بیشتر با آنها ارتباط برقرار میکنیم.
دلسوزی به خود چگونه میتواند کمککننده باشد؟ مسئله اینجاست:
اگر از خودم انتقاد کنم، احساس بدی دارم. وقتی که احساس بدی دارم زندگی به سوی من حملهور میشود. بی وفا میشوم، منقلب میشوم، رفتارم عوض میشود و خسته میشوم.
اگر خودم را بپذیرم احساس خوبی دارم. وقتی که احساس خوبی دارم دوست داشته میشوم و مورد احترم قرار میگیرم. فرصتها را بدست میآورم و کارها رو به جلو حرکت میکنند.
کتابها و سایتهای اینترنتی بسیار آموزندهای در رابطه با تمرین دلسوزی به خود وجود دارد که از جملهی آنها:
www.compassionfocusedtherapy.com.au
www.self-compassion.org
راز احساس محبوب بودن
دکتر جامعه شناس Brene Brown ده سال زمان صرف مطالعه و بررسی افرادی کرد که احساس میکردند دوست داشته نمیشوند. تفاوت در چیست؟ آیا کسانی که دوست داشته میشوند زیباتر، باهوشتر، و یا مد روزتر هستند؟ آیا کسانی که دوست داشته نمیشوند بیشتر اشتباه میکنند؟ خیر
اینجا به بیان چیزی که Brown کشف کرده میپردازیم. افرادی که احساس دوست داشته شدن میکنند باور دارند که شایستهی دوست داشته شدن هستند به همین سادگیست! اگر اشتباهات احمقانهای بکنید، احساس گناه آنها را بر طرف نمیکند. اگر احساس ناقص بودن میکنید به انجمن مربوطه بپیوندید.
ابتدا باید خودتان را ببخشید که کامل نیستید تا سپس بتوانید احساس دوست داشته شدن را داشته باشید.
فقط یک رابطه وجود دارد
روابط شما فقط محدود به رئیس، نامزد، خانواده و دوستانتان نمیشود. شادی شما وابسته به آنها نیست. فقط یک رابطه وجود دارد که اهمیت دارد و آن این است که نسبت به خودتان چه احساس دارید. بقیهی موارد بازتابی از این حس است. هیچکس تا بحال بدون باور اینکه شایستگی و لیاقت دارد رکورد ثبت نکرده است، برندهی مسابقات قهرمانی نشده و شغل یا دوستی را نگه نداشته است. هیچ کس تمام عمرش دوست نداشته شده بدون باور اینکه شایستهی عشق و دوست داشته شدن است.
در خلاصه
مسئله این نیست که خدا شما را قضاوت میکند، مسئله این است که شما خود خودتان را قضاوت میکنید.