نوشته شده توسط: Bella DePaulo
خوشبختی، گذران زندگی به بهترین صورتی است که میتوانید سپری کنید؛ حتی اگر این بدین معنی باشد که در برابر هنجارها و انتظارات غلبه کنید.
برای برخی از مردم، آن نوع از زندگی که اکثرا خواهان آن هستند، زندگیای میباشد که در آن تمام آرزوها تحقق دارد و دقیقا همان نوع از زندگی است که در هر لحظه و در هر مکان در انتظارش بودند و خود را سزاوار آن میدانستند. در بسیاری از جوامع معاصر، زندگی پس ازدواج شایسته و پسندیدهتر است. افرادی که بهترین زندگی خود با ازدواج کردن بدست میآورند افراد خوش اقبالی هستند. آنها میتوانند به زندگیای که ذاتا سزاورشان بود برسند و تمام اهداف خارجی خود را دنبال کنند.
مقالهی مرتبط: شادی بیانتها؛ رمز موفقیت
آنها نخستین دسته از افرادی را تشکیل میدهند که شادمانی خود را از سرگرفتهاند. آنها افرادی هستند که زندگی متاهلی را بسیار واقعیتر مییابند و آن را در لحظه و مکان خود زندگی میکنند. ارزش این گونه زندگی کردن نیز بالاتر است.
برای سالهای زیادی تلاش کردم تا بدانم علت اینکه برخی از افراد مجرد، در زندگی مجردیشان بهترین دوران خود را سپری میکنند چیست؟ نمیخواهم این سوبرداشت را از شنیدن صحبتهای من داشته باشید که زندگی مجردی و تنها بودن بهتر از قرار گرفتن در روابط نامناسب است؛ نه! منظورم این است که برای این افراد، که من آنها را تنها در دل مینامم، زندگی فردی برنامهی اول آنهاست. این شیوهای است که آنها زندگی معنادار و هدفمندشان را دنبال میکنند.
چالش افرادی که دوست داشتند کارهای بهتری در زندگی مجردی خود انجام داده باشند این بوده که آنها مدت زمان زیادی سپری کردهاند تا در نهایت فهمیدهاند زندگی مجردی میتوانست یک زندگی خوب بوده باشد و محتمل برای آنها بهترین زندگی بوده است. این چیزی نیست که آنها از داستانهای جن و پری، فیلمها و نمایشهای تلوزیونی، رمان و یا اشعار آهنگ یاد بگیرند. آنها با دوستان و خویشاوندانشان تعهد خاصی ندارند و آداب و رسوم عمومی و شیوهی زندگی روزمره بر آنها چندان تحمیل نمیشود.
در کتاب جدید No One Tells You This، نویسنده Glynnis MacNicol گفتگویی با فردی را توصیف میکند که ۴۰ ساله و مجرد بود. دوستش از او پرسید که چه چیزی میخواهد. او پاسخ داد: “شاید فقط بخواهم کمی تنها باشم.” در نظر مخاطبش در دید اول چنین به نظر میرسد که تنها بودن میتواند چیز خوبی باشد؛ نه اینکه شاهدی بر عیوب فرد تلقی شود.
من در ارائهی تداکس خود، به داستان کسانی اشاره کردهام که از راههای غیرمستقیم به این نتیجه رسیدهاند که زندگی مجردی تنها زندگی موجود برای آنهاست. این مسئله هنوز برای خیلی از افراد قابل پذیرش نیست زیرا آنها مخالف این باورند که هرکسی میتواند به تنهایی زندگی شادی داشته باشد. حتی خیلی از افرادی که خودشان تنها زندگی میکنند بعضی اوقات این سبک از زندگی را فاقد ارزش میدانند؛ به طور مثال افراد مجرد را تنها تلقی میکنند از طرفی افراد مجرد نسبت به افراد متاهل، ارتباطات قویتری با دیگران دارند.
مقالهی مرتبط: مجرد یا متأهل! کدام یک بهتر است؟
کسانی که مجرد هستند یا تنها زندگی میکنند، دستهی دوم افرادی را تشکیل میدهند که برای رسیدن به شادی برنامهریزی میکنند. ممکن است مدتی طول کشیده باشد که آنها متوجه شوند در چه موقعیتی هستند و تا زمانی که تصور مردم از زندگی آنها یک زندگی با کیفیت پایین است، چالشهایی پیش روی آنها خواهد بود ولی آنها زندگیای را انتخاب کردهاند که برایشان بهترین است. من واقعا نمیدانم میشود مجرد بود و به شادی حقیقی رسید یا خیر ولی خیلی از افراد تلاش میکنند زندگی خود را همچون افراد متاهل بسازند.
یکی از دوستان من که با خرسندی ازدواج کرده است یکبار گفت بله و ازدواج کرد اما اگر او مجرد بود، میتوانست به روشهای مختلفی شادتر باشد. او نمونهای از گروه سوم افراد خوشحال است. در افرادی که وضعیت تاهل (و یا در یک ارتباط عاشقانه) دارند خوشحالی به تنهایی مهم نمیباشد. هر دو طرف باید عمیقا احساس خوشحالی داشته باشند.
مسیرهای زیادی برای رسیدن به خوشبختی وجود دارد و در عین حال موانع بسیاری در این راه وجود دارد. افرادی که زندگی را به بهترین شکل ممکن زندگی میکنند (به عنوان مثال، افرادی که در دل تنها هستند) در تندروی مسیر شادی قرار دارند، هرچند تضمینی در حتمی بودن شادی نیست. اتفاقهای مختلفی میتواند در زندگی آنها رخ دهد تا آنها را بدبخت کند. با این حال، من فکر میکنم آنها حتی زمانی که در یک رابطهای که مناسب آنها نباشد قرار بگیرند، میتوانند خیلی تیرهبختتر نیز باشند!