انتشار این مقاله


آگهی درگذشت استیون هاوکینگ: زندگی‌ که با نبوغ و بدبختی تعریف شده بود

عکاس استیون هاوکینگ زمانی که در مقابل او بر روی شاتر دوربینش کلیک کرد، فریاد زد: ” حیرت آور است! بسیار زیباست! استاد، شما یک پادشاه هستید! شما پادشاهید! “ اولین بار استاد استیون هاوکینگ را در جشن تولدی که در سال ۲۰۰۴ در کالج امپریال لندن برگزار شد، ملاقات کردم. این رویداد، به مناسبت […]

عکاس استیون هاوکینگ زمانی که در مقابل او بر روی شاتر دوربینش کلیک کرد، فریاد زد: ” حیرت آور است! بسیار زیباست! استاد، شما یک پادشاه هستید! شما پادشاهید! “

اولین بار استاد استیون هاوکینگ را در جشن تولدی که در سال ۲۰۰۴ در کالج امپریال لندن برگزار شد، ملاقات کردم. این رویداد، به مناسبت ۶۰ سالگی از یکی از دانشمندان برجسته گروه فیزیک نظری امپریال، به نام کریس ایشام (Chris Isham) بود. ایشام، دانشمند معاصر هاوکینگ، نیز علاقه مند به شاخه های بسیار فکری فیزیک بود.

با برگزاری یک کنفرانس علمی، به طور معمول روزهای تولد فیزیکدانان مشهور جشن گرفته می‌شد. اگر به درستی به یاد داشته باشم، هاوکینگ کمی دیرتر در اتاق مشترک دپارتمان، جایی که همه اعضا پس از یک روز طولانی از گفت و گو‌های علمی جمع می‌شدند، ظاهر شد. او که توسط گروهی از مراقبینش احاطه شده بود، داخل شد در حالیکه صندلی چرخدار بزرگ خود را به سمت مرکز اتاق هدایت می‌کرد،  جایی که در آن همانند یک نیروی جاذبه‌ی غیر قابل اجتناب به سرعت مورد توجه همه قرار می‌گرفت. البته هاوکینگ دیگر توانایی صحبت کردن نداشت – او در سال ۱۹۸۵ پس از عمل برش نای (tracheotomy) ، صدای خود را از دست داد – و درجه کنترل حرکتش محدود شد. او برای همیشه بر روی صندلی چرخدار خود افتاده بود و با استفاده از یک دستگاه کلیک کننده دستی کامپیوترش را که تنها وسیله ارتباطی او بود، کنترل می‌کرد.

همانند فیزیکدانان بالا رتبه، برای دیدن استاد هاوکینگ صف بستیم. من متوجه روش بسیار خاص آن‌ها برای برقراری ارتباط با استاد و یادگیری از او شدم. آن‌ها زمانی که استاد جملات خود را می‌ساخت، به صفحه نمایش صندلی او نگاه می‌کردند و سوالات خود را به گونه‌ای اصلاح می‌کردند که جوابی برابر با  بله یا خیر ساده داشته باشد، که جوابش اغلب از حالات چهره اش نیز مشخص می‌شد.

بعدها من دانشجوی دکترا بودم و زیر نظر جوآ (João Magueijo) کیهان شناسی کار می کردم. برای دانش آموزان جوان در اتاق، تصور دیدن هاوکینگ برای اولین بار خوشایند و به یاد ماندنی بود. پس از همه اتفاقات، اکثر ما به خاطر او درخواست تحصیل در مقاطع بالاتر کردیم. من در سن حساس ۱۵ سالگی از طريق کتاب ” تاريخ مختصری در مورد زمان ” به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. به سختی یک چیز را درک می کنید، اما با این وجود، کیهان عجیب و غریب، فریبنده و نامعلوم آن را نشان می دهد که از رشته ها، سیاه چاله ها، ابعاد اضافی و سفر زمان تشکیل می‌شود. واضح بود که تعداد اندکی از ایده‌ها به صورت تجربی معتبر هستند، اما با این وجود تاثیر عجیبی بر من داشتند. همان گونه که به طور یقین بر روی همکارانم نیز چنین تاثیری داشتند. ما از طریق چنین مفاهیم عجیب و غریب جذب شدیم و متعهد به مطالعه آنها بودیم.

البته، “ تاریخچه مختصری از زمان” که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد، تا آن زمان دومین اقدام فیزیکدانی بود که قبلا در حوزه مطالعات خود کمک‌های بسیاری کرده بود. در سال ۱۹۶۵، در حالی که هاوکینگ هنوز یک دانشجوی دکتری در دانشگاه کمبریج بود، تحت تاثیر عقاید یک ریاضیدان جوان، راجر پنروز (Roger Penrose)، جذب شده و به فکر فرو رفت. پنروز پیش بینی کرده بود که اگر یک ستاره با جرمی بالاتر از یک جرم معین، تحت گرانش خود منفجر شود، به سیاهچاله تبدیل می‌شود، جایی که هیچ چیز نمی‌تواند از آن خارج شود، حتی نور.  در مرکز سیاهچاله، یک تکینگی وجود دارد، یک نقطه در فضا – زمان با تراکم بی نهایت. هاوکینگ این مفهوم را همانند سازی کرد و آن را به کل جهان تعمیم داد. او زمان را به عقب سوق داد و پیش بینی کرد که جهان از یک تکینگی حاصل شده است.

این تئوری که بعدها به عنوان پایان نامه دکترای هاوکینگ، با نام “خواص جهان در حال گسترش” منتشر شد، کار حرفه ای یک شخص آکادمیک جوان را آغاز کرد که سهمش تا به آن زمان نیز بی نظیر بود. این هم حرفه ی او بود و هم زندگی او، به گونه‌ای که پزشکان پیش بینی کرده بودند هاوکینگ حداکثر دو سال دیگر عمر کند. هاوکینگ در مراحل اولیه ALS قرار گرفت، بیماری که او را از توانایی در راه رفتن، صحبت کردن و نوشتن، محروم می‌کرد و به تدریج بدن او را نابود می‌کرد،در حالی که تاثیری بر ذهنش نداشت. پایان نامه دکترای ۱۳۴ صفحه ای او، نه تنها شامل جلوه ای از ذهن درخشان او است، بلکه همچنین، به اعتقاد من، یکی از آخرین بارهایی بود که هاوکینگ توانست نام خود را در دست خط شکننده و ناهموارش، امضا کند.

برای اکثر فیزیکدانان نظری، مداد و کاغذ، روش نهایی تحقیق علمی هستند، به دنبال افکار و سرگردانی‌های فرضی با مشتقات سخت و مکرر که معمولا بر روی برگه‌های کاغذ انجام می‌شوند. از دست دادن کنترل دست‌ها، بیشترین آسیب‌پذیری را به وجود می‌آورد، اما همانطور که کنترل جسمانی هاوکینگ کاهش یافته است، او خود را با شرایط فیزیکی جدیدش با اعتماد به نفسی استوار، سازگار کرد. او از حافظه فوق العاده اش برای حفظ ریاضیات پیچیده و معادلات طولانی همانند یک سمفونی ملودی در سر او، ایجاد کرد، و آنها را به نقاط منحصر به فردی که از آن برای مشاهده کیهان از داخل سر خود استفاده می کرد، توسعه داد.

البته، آلبرت انیشتین، بیشتر پایه‌های این نظریه‌های نسبیتی را بر اساس آزمایش‌های فکری ساخته است. هاوکینگ هوش و زیرکی را در سطح کاملا جدیدی به کار گرفت. کیپ ترن (Kip Thorne) یکی از دوستان و همکاران قدیمی او می‌گوید: ” هم زمان با این که او توانایی استفاده از دست‌هایش و متعاقبا نوشتن معادلات را از دست داد، شروع به پیشرفت کرد، خیلی بهتر از هرکس دیگری در تاریخ. توانایی‌اش در مجسم کردن و استفاده از تصاویر هندسی و توپولوژیک به صورت ذهنی برای حل مسائل از توانایی‌های فوق العاده او بود. ترن همچنین اضافه کرد: ” این باعث شد که او بتواند چیزهایی را ببیند که دیگران نمی‌بینند. و این مسئله برای بسیاری از اکتشافاتش مهم بو د.”
اکتشافات هاوکینگ بسیار وسیع و گسترده بود. هاوکینگ یکی از اولین کسانی بود که تئوری نسبیت عام (مربوط به اجرام بسیار بزرگ) اینشتین را با نظریه فیزیک کوانتومی (بسیار کوچک) ترکیب کرد. او این کار را با در نظر گرفتن این که چگونه ذرات کوانتومی در مجاورت یک سیاهچاله رفتار می‌کنند، انجام داد. او پیش بینی می‌کرد که سیاهچاله‌ها یک نوع اشعه حرارتی را، که بعدها اشعه هاوکینگ نامیده شد، منتشر می‌کنند. این به نوبه خود نشان داد که، هم زمان با تابش آن‌ها، سیاه چاله‌ها رفته رفته کوچک شده و به یک نقطه تبخیر تبدیل می‌شوند. این یک ایده بود که با بسیاری از مفاهیم استاندارد آن دوران مغایرت داشت.  هنگامی که هاوکینگ آن را در یک کنفرانس اعلام کرد، مدیر جلسه به حالت خشمگینی به او گفت: “با عرض پوزش، اما این عقاید، کاملا به درد نخور است.”

بسیاری از اکتشافات مهم دیگر اتفاق افتادند. هاوکینگ در دهه هشتاد نشان داد که کهکشان‌ها از ناهنجاری‌های حرارتی دقایق ابتدایی تشکیل شده‌اند که بعدها در طول دوره رشد انفجاری جهان، گسترش یافت. در دهه ۱۹۹۰، هاوکینگ با مشکل اساسی از دست رفتن اطلاعات در سیاه چاله ها رو به رو شد، که موجب شد تا یکی از معروف‌ترین شرط‌هایش را از دست بدهد.
این مشارکت‌ها به تنهایی، هاوکینگ را به عنوان یکی از تأثیرگذارترین فیزیکدانان نظری نسل او، معرفی کرد. با این حال، آنچه او را بهترین می‌کرد، شیوه تحقیق و مشارکت او بود. به این صورت که او در برابر تمام احتمالاتی که در برابر او قرار داشتند، ایستاد. راجر پنروز بیان می‌کند: ” من یک بار او را در خانه اش در کمبریج ملاقات کردم و آن شب را در خانه‌ی او سپری کردم. زمانی که استیون می‌خواست به تختخوابش برود، از پله‌ها می‌خزید و چهار دست و پا بالا می‌رفت و خود را به تختخواب می‌رساند. او کاملا مصمم بود که این کار را خودش به تنهایی انجام دهد. این کار بیست دقیقه طول می‌کشید اما اورا نمی‌ترساند. او یکی از مصمم‌ترین اشخاصی بود که من می‌شناختم.”

شاید این مستند ساز مشهور اررل موریس ( Errol Morris ) بود که به او نزدیک تر شد تا ابعاد عمیق ذهن هاوکینگ را بازتر کند. پس از انتشار ” تاریخچه مختصری از زمان ” در مورد هاوکینگ که توسط استفان اسپیلبرگ (Stephen Spielberg)، موریس مستندی در مورد او فیلم برداری کرد. هنگامی که آن‌ها در حال ساخت فیلم مستند بودند، در بازسازی دفتر کمبریج هاوکینگ که شامل چندین عکس از مریلین مونرو بود، یکی از عکس‌ها در هنگام فیلمبرداری از دیوار افتاد. هاوكینگ نوشت: ” زن افتاده “. موریس به او گفت: “می‌دانید، من در نهایت میدانم كه جذابیت شما برای مریلین مونرو چیست؟ او شخص بسیار زیرکی بود که بیشتر برای بدنش تحسین شد نه ذهنش. هاوکینگ به موریس نگاه بسیار جالبی کرده و در نهایت سخنش را تایید کرد.

موریس کتاب علمی مشهور ذکر شده را نه به عنوان اثر بزرگی از یک فیزیکدان، همان گونه که همه ما آن را این گونه تفسیر می کنیم، بلکه به عنوان یک بازتاب عمیق از شرح حال نویسنده می‌دید. زمانی که هاوکینگ در مورد سیاهچاله‌ها به عنوان مناطقی از کیهان که توسط قوانین اساسی از سایر نقاط دنیای واقعی جدا شده بود، نوشت. برای موریس به گونه‌ای بود که انگار او درباره شرایط خود صحبت می‌کرد، به عنوان کسی که در داخل بدن خود بسته شده بود.

آخرین باری که من شانس ملاقات با پروفسور هاوکینگ را داشتم، در اواخر سال ۲۰۱۷ بود. دیدار او به عنوان یک روزنامه نگار، و او در جایگاه یک فیزیکدان تئوری جوان، تجربه‌ی بسیار متفاوتی بود.در آن زمان هاوکینگ بخشی از حرکات چهره‌اش را از دست داده بود و دستانش کاملا بی حرکت بودند. دستگاه کلیک دستی او را با یک سنسور مادون قرمز متصل به عینکش جایگزین کرده بودند، که با حرکت عضله گونه‌ی او می‌توانست فعال شود. در آن جا این مسئله برای من آشکار شد که این عضله تنها پل ارتباطی بین جذاب‌ترین ذهن دنیا و جهان خارج بود.

ما در آن مکان بودیم تا برای تصویر روی جلد مجله ” WIRED”  – که دومین عکس او برای ما بود – توسط پلاتون (Platon) عکاس بریتانیایی  از او عکسی بگیریم. پلاتون از همه افراد معروف از جمله باراک اوباما و ولادیمیر پوتین نیز عکاسی کرده بود، با این حال او نمی‌توانست شور و شوق خود را برای انجام این کار پنهان کند.  و این خاطره نهایی من استیون هاوکینگ است:” او بر روی صندلی چرخدار خود نشسته و توسط پرستاران و دستیارانش احاطه شده بود، در حالی که پلاتون، بر روی یک نردبان قدم گذاشته بود و برای رسیدن به  تصویر نزدیک‌تر  خم می‌شد، فریاد زد: شگفت آور است! پلاتون در حالی که شاتر دوربین را فشار می‌داد، فریاد زد: بسیار زیباست! استاد، شما یک پادشاهید! شما یک پادشاهید! و لیخندی در چهره‌ی استاد نقش بست.”

نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید