تأثیر وجود حس آشنایی و انس با دیگران، در واکنشهای عاطفی که در پاسخ به محرکهای اجتماعی بروز میکنند، موضوعی بدیهی و شناختهشده است، ولی آثار آن در ادراک حالات چهرهها هنوز به طور کامل شناخته نشده. در مطالعهای جدید، منتشر شده در ژورنال Psychological Science، اثر حس آشنایی (Familiarity) بر درک حالات چهرهها مورد بررسی قرار گرفت و نشان داده شد که آدمها تمایل دارند چهره افرادی که میشناسند را نسبت به افرادی که نمیشناسند، شادتر تصور کنند. حتی اگر این چهرهها، از لحاظ نوع احساسی که بروز میدهند و شدت این احساس، کاملاً مشابه باشند.
Evan Carr، از مدرسه کسبوکار Columbia، میگوید:
«ما نشان دادیم که آشنایی قبلی با چهره یک فرد باعث میشود در برخوردهای بعدی، میزان بیشتری از شادی را در همان چهره مشاهده کنیم. نتایج مطالعه ما نشان میدهد که آشنا بودن با چهره یک فرد، که در اثر مواجه مداوم با آن فرد به دست میآید (تکرار بدون تقویت یا Unreinforced Repetition)، نهتنها در درجه جذابیت و زیبایی آن چهره در نظر ما تأثیر میگذارد، بلکه به ما این توانایی را میدهد که معنای عمیقتری از احساسات را از حالتهای مختلف آن چهره درک کنیم.»
این اصل که آدمها چیزهایی را ترجیح میدهند که با آنها آشناتر هستند –چه در مورد افرادی که با آنها معاشرت میکنند، چه وسایلی که استفاده میکنند، و چه سایر محرکها– بارها و بارها در مطالعات مختلف و با روشهای مختلف اثبات شده. ولی سوالی اساسی که هنوز بدون پاسخ مانده این است که چرا آدمها چیزهای آشناتر را ترجیح میدهند؟ آیا دانستن این که چیزی برای ما آشناست، فقط باعث میشود در ذهن ما احساسات مثبت نسبت به آن شیء یا فرد ایجاد شود؟ یا اینکه حس آشنایی به طور بالفعل در ادراک ما تأثیر میگذارد و باعث میشود محرکها را به طریقی متفاوت درک کنیم؟
این مطالعه در دپارتمان روانشناسی دانشگاه کالیفورنیا، سن دیهگو، به دست Carr و همکاران او Timothy F. Brady و Piotr Winkielman انجام گرفت. فرضیه آنها این بود که احتمالاً داشتن حس آشنایی نسبت به یک چیز، فرآیندهای ادراکی بنیادی ما را در جهت پایین به بالا (Bottom-up) فعال میکند، به این معنی که ذهن به صورت فعال جزئیات مثبت یک محرک را انتخاب و تقویت میکند. برای تست کردن این فرضیه دو آزمایش طراحی شد که واکنش افراد را نسبت به چهرههای آشنا و ناآشنا مورد بررسی قرار میداد.
در آزمایش اول، محققان چهرههایی را از هر دو جنسیت انتخاب کردند و حالت آنها را به نحوی تغییر دادند که انواع و شدتهای مختلفی از احساسات را نشان بدهند. نتیجه این پروسه، طیفی از چهرهها بود که حالت آنها از ۵۰ درصد خشمگین تا کاملاً خنثی تا ۵۰ درصد خوشحال متغیر بود. سپس این تصاویر به دو دسته تقسیم شدند.
۵۰ نفر دانشآموز در حال تحصیل برای انجام این آزمایش انتخاب شده و برای شرکت در یک «تست حافظه» به آزمایشگاه دعوت شدند. یکی از دو دسته تصاویر مذکور انتخاب شد و مجموعهای از تصاویر مربوط به چهرههای خنثیٔ آن دسته، به هر یک از شرکتکنندهها نشان داده شد و از آنها خواسته شد که تعداد و رنگ مربعهایی را که به صورت تصادفی روی تصویر چهرهها ظاهر میشدند، به خاطر بسپارند. هدف از این کار این بود که بدون اینکه به صراحت از شرکتکنندهها خواسته شود به چهرهها توجه کنند، به صورت ناخودآگاه با آن دسته از چهرهها آشنایی قبلی پیدا کنند. در ادامه از شرکتکنندهها خواسته شد در یک تست ادراکی، از بین دو تصویر که به آنها نشان داده میشد، چهرهای که به نظرشان شادتر بود را انتخاب کنند. نکته مهم این آزمایش این بود که دوتاییٔ چهرهها از لحاظ حالتی که بروز میدادند، کاملاً خنثی و مشابه بودند، با این تفاوت که شرکتکنندهها با یکی از آن دو چهره آشنایی قبلی داشتند.
نتیجه آزمایش مؤید فرضیه محققان بود: احتمال انتخاب چهرههای آشنا به عنوان چهرههای شادتر، بیشتر بود، علیرغم اینکه حالت هر دو چهره از نظر نوع و شدت احساس، دقیقاً یکسان بود. و جالبتر اینکه هرقدر صفات مثبت در چهرهها بیشتر میشد، احتمال این انتخاب نیز بیشتر میشد، یعنی احتمال انتخاب چهره آشنا به عنوان چهره شاد در زمانی که هر دو چهره ۵۰ درصد شاد بودند، بیشتر از زمانی بود که هر دو چهره ۲۵ درصد شاد بودند. ولی در انتخاب بین چهرههای خشمگین، آشنایی قبلی تأثیری در انتخاب شرکتکنندگان نمیگذاشت و انتخابها کاملاً اتفاقی بودند.
در آزمایش دوم، از ۴۰ دانشآموز در حال تحصیل خواسته شد پس از نگاه کردن به مجموعهای از تصاویر چهرهها، در مورد تکتک آنها تصمیم بگیرند که آیا چهرهها خوشحال هستند یا خشمگین، و میزان شادی یا خشم آنها را در مقیاس ۰ تا ۱۰۰ درجهبندی کنند. نتایج این آزمایش نیز مشابه آزمایش اول، نشان داد که شرکتکنندگان تمایل دارند چهرههای آشناتر را شادتر تصور کنند، البته تا زمانی که حالت حقیقی چهره فرد، شاد یا خنثی باشد. و هرچه صفات مثبت در چهرهها افزایش مییافت، درصد تخمینی از طرف شرکتکنندگان نیز افزایش مییافت.
نتایج این دو آزمایش نشان میدهد که حس آشنایی، به طور فعال، چگونگی ادراک محرکها را تغییر میدهد و مخصوصاً روی ویژگیهای مثبت تمرکز کرده و آنها را تشدید میکند. ولی اگر ذاتاً هیج ویژگی مثبتی وجود نداشته باشد، در فرآیندهای ادراکی نیز تغییری ایجاد نخواهد شد، یعنی چهرههایی که در سمت مثبت طیف عاطفی قرار داشتند، خندانتر از آنچه بودند به نظر میرسیدند ولی چهرههای سمت منفی این طیف، همانقدر که اخمو بودند، اخمو هم به نظر میرسیدند.
نتیجه نهایی این مطالعه، اثبات وجود انعطافپذیری فراوانی است که پیشبینی میشد در فرآیندهای ادراکی عواطف وجود داشته باشد.
Carr میگوید:
«فرآیندهای درک عواطف، فقط درک فرمولوار خصوصیات فیزیکی چهره نیستند، بلکه همواره به صورت دینامیک، این اطلاعات مربوط به ظاهر چهره را با اطلاعاتی که از قبل در مورد سایر جنبههای شخصیتی فرد مقابل در اختیار دارند، ترکیب میکنند و سپس شروع به رمزگشایی احساسات فرد مقابل میکنند…حتی قضاوت در مورد اینکه یک فرد چقدر خوشحال به نظر میرسد، بستگی به تعاملات قبلی شما با فرد مقابل و حتی نوع احساسی دارد که در چهره فرد مشاهده میشود.»